پریماه عزیز
برایم نوشتهای گاهی دستودلت به نوشتن هیچچیزی نمیرود؛ و حس میکنی سر مویی ذوقی برایت نمانده تا یک جملۀ درستودرمان بنویسی.
بگذار خاطرۀ کوتاهی را برایت نقل کنم:
پارسال بود، هوا سرد بود و دلم شکسته بود، سختتر از همیشه.
پیاده بودم، سخت قدم برمیداشتم، کفشهایم را انگار بتن گرفته بودند، تخت طاووس را پیچیدم تو امیر اتابک، فهمیدم که باید بنویسم؛ اما دلم نمیخواست یا نمیتوانستم هیچ جملهای یا متن کاملی بنویسم.
سر کوچۀ آیرم لویی، نشستم کفِ پیادهرو، تکیه دادم به دیوار خانهای کهنه که درش زنجیر بود و پنجرههاش تارعنکبوت بسته. دفترچه سیمیام را درآوردم و شروع کردم به نوشتن هر کلمۀ زیبایی که به ذهنم میرسید:
بلدرچین، بهار، نوروز، آینده، بوسه، برگ، شکوفه، آرزو، ماه، پری، هما، جاده، خنکی، پاییز، نگاه، آسیم، چشمه، شعر، لالایی، لاله، گوهر، آبی، سبز، ستاره، نور، شبنم، اشک، لبخند، دریا، موج، مهر، روزنوشته، متمم، غروب، طلوع، پرواز و غیره.
دفترچه را بستم، از جایم بلند شدم، پر از انرژی بودم، حتی خاک پشتم را هم نتکاندم، بتن پاهایم آب شده بود رفته بود، زیر لب آواز میخواندم و پیاده تا کتابفروشیهای انقلاب رفتم.
پریماه جان، من خودم را کلمهدرمانی کردم.
5 پاسخ
خیلی خیلی قشنگ بود…باریکلا
چقدر دلنشین و عالی نوشتی شاهین جان.
این اولین متنی هست که اینجا، به این سبک و سیاق ازت میخونم ، به هر نوعی که می نویسی ، قدرت قلمت بیشتر از قبل نمایان میشه و کلامت درمانی است بر عمق روح و جان خواننده.
پی نوشت: خوشحال میشیم با این پریماه عزیز بیشتر آشنا بشیم 🙂
لطف داری مژگان عزیز و مهربون
پریماه رو من هر بار با نوشتن بیشتر کشف می کنم!
چقدر خوب و خواندنی! شاعرانه که مینویسی خیلی فرق میکنه با مطالب تیتر وار و دستورالعملیت! اونام خوبه ولی آسیب پذیر و شکننده و لطیف که میشوی خواندنی تری شاهین خان!
نجمه جان. کامنتت برام جالب بود.
مرسی که انقدر خوب میخونی.