شما برای چه چیزی گریه می‌کنید؟

شما برای چه چیزی گریه می‌کنید؟

از وقتی زیر یک سقف رفتیم، با اینکه همه چیز خوب پیش رفت اما گریه‌های من بیشتر شد.

زندگی مشترک با کتاب،‌ آرامش‌بخش و پر از دستاورد است. گریۀ من هم به خاطر همین آرامش و دستاوردهایی‌ست که بر خلاف انواع دیگر ازدواج‌ها از جنس وانمود کردن نیست.

دسته‌ای از مواهب کتاب را نقداً می‌بینی و بخش زیادی از آن را هم ممکن است مستقیماً حس نکنی اما در توسعۀ زندگی‌ات نقش‌ پررنگی ایفا می‌کنند.

پس گریه برای چه؟

بر خلاف آدمیزاد مزدوجِ عاقل که دیگران را از ازدواج باز می‌دارد آدم کتابخوان نمی‌تواند مروج کتاب و مشوق کتابخوانی نباشد.

در اولی نفی چاره‌ساز نیست، کسی که داغ کرده باشد تا ته خط می‌رود، اما برای دومی، هر چقدر هم بکوشی، در نهایت از هزاران نفر یکی زندگی با کتاب را برمی‌گزیند.

گریه از همین‌جا آغاز می‌شود. چون نمی‌توانی به راحتی دیگران را در لذت کتابخوانی شریک کنی.

حالا شاید این حرف پیش بیاید که چه بهتر. بگذار همه بی‌سواد و پرت بمانند تا ما با اندکی مطالعه به راحتی فخر بفروشیم و احیاناً همیشه یا هرازگاهی هم سواری بگیریم.

هر کار دیگری بود شاید چنین دیدگاهی را در فرد تقویت می‌کرد. ولی مسئلۀ کتاب این است که به خواننده‌اش وسعت دید می‌دهد.

ذات کتاب با اشتراک‌گذاری و سخاوت در بخشش دانسته‌ها عجیبن شده. بشر بهترین ‌افکارش را مکتوب کرده تا نسل به نسل از آلام و دشواری‌های آیندگان بکاهد.

کتابخوان واقعی هرگز نمی‌تواند بخیل و کم‌فروش و انحصارطلب باشد.

باری، بگذریم. من برای وضع کتاب گریه می‌کنم. برای خواندن و نوشتن. این گریه برای خودم مثل هشدار است که از خط آهن فرهنگ مکتوب بیرون نزنم. به قدر وسع و توانم هم می‌کوشم تا قدمی برای ترویج خواندن و نوشتن بردارم.

چون به این عقیده رسیده‌ام که پیش از تولید خروار خروار کتاب و داستان و محتوا ( که بسیاری از تولیدکنندگان نیز نسبتی با کتاب ندارند) باید روی فرهنگ مکتوب کار کنیم؛ فرهنگی که خواندن و نوشتن را از الزامات توسعه بداند. وگرنه شاهکار برای خواندن بسیار داریم. مسئله انقراض نسل کتابخوان‌هاست که ظاهراً فعلاً از یوزپلنگ ایرانی کم‌اهمیت‌تر به نظر می‌رسند.

ژان آنوئیل زمانی گفته بود: «انسان نمی‌تواند برای تمام دنیا بگرید. این از توان بشری خارج است. باید انتخاب کرد.»

ابتذال در گریه چیزی‌ست که الان بیش از همیشه گرفتار آن شده‌ایم. یک روز از بحران آب می‌نویسم روز دیگر از دختران خیابان انقلاب و روزهای دیگر از کمپین نه به کالا و …

گریه کردن را هم به ما نیاموخته‌اند.

انتخاب یه گوشۀ کوچک برای گریستن کفایت می‌کند.

 

 بعد از خواندن این مطلب چه‌کار کنم؟

می‌توانید «چگونه دیگران را کتاب‌خوان کنیم؟» را بخوانید.

شرکت در طرح تابستانه مدرسه نویسندگی (طرحی ویژه برای نوشتن و تولید محتوا در تابستان ۹۷)

دانلود رایگان کتاب چگونه به یک نویسنده آنلاین تبدیل شویم؟

اینستاگرام آموزشی شاهین کلانتری

کانال مدرسه نویسندگی در تلگرام

15 پاسخ

    1. به به معصومۀ نازنین و عزیز و مهربان
      چه خوشحال شدم اسمت رو زیر این مطلب نسبتاً قدیمی دیدم.
      مرسی از مهر و محبتت. تعریف تو ارزش و شیرینی دیگه‌ای داره.

  1. من گریه می کنم برای زنانی که کتاب نمی خوانند و احمق باقی می مانند. به قول حضرت علی چونان عروسان پرده نشین نادان هستند. و فرصت طلبان از بی سوادی من و ما دغدغه هایی در جنس من ایجاد می کنند تا از حقوق اصلی خودمان باز بمانیم. نگرانی من از داشتن و نداشتن حجاب بالای سرم نیست که مردان برای همدلی با من روسری می پوشند و در اینترنت هوا می کنند و می شوند مایه خنده عام و خاص. دلواپسی ام این نیست که راهی به ورزشگاه ها داشته باشم یا نه. که تماشای یک مسابقه و شنیدن لیچارهایی که آنجا بار هم می کنند دردی از درد زنان جامعه من حل نمی کند. یا انواع و اقسام دلسوزی ها و دایه از مادر مهربانتر شدن عده ای در دفاع از آزادی زنان. غصه ی من برای زنیست که به تنهایی از عهده ی مخارج زندگیش بر نمی آید و یا بانویی که عمری را وقف مردی کرده و از تحصیل و کسب درآمد باز مانده و حالا نه بیمه ای دارد و نه عمر و توانی برای بازگشت. تشویش خاطر من از اینست که هیچ قانون الهی و انسانی نمی تواند حداقل در این دنیا به طور کامل از من حمایت کند. (هنوز نمرده ام تا عدالت آن دنیا را درک کنم). از آنجا می سوزم که همین مردانی که فریاد حقوق از زن را این طرف و آنطرف هوار می کنند وقتی پای منافع خودشان بیفتد همه چیز یادشان می رود. من آشفته خاطرم برای زنان کتاب نخوان جامعه ام.
    .
    .
    سلام . داشتم دنبال پستایی که توش کامنت گذاشته بودم میگشتم که این پست رو دیدم و نتونستم چیزی درباره ش ننویسم. راستش اون پستها رو هم پیدا نکردم.

    1. سلام عصمت عزیز
      متن شما متاثرم کرد. خیلی زیبا نوشتید، خیلی.
      خوشحالم که دوست آگاهی چون شما دارم.

  2. من برای افسارگریختگیها می گریم من در دنیای بی رحمی از سایه واژگان دروغگویی لغات پر درد می نویسم من برای بی رحمی جنگ ونزاع ادمیان در برابر پیکار حق علیه باطل می نویسم وچرا ها و اگر و اما هایی که دلیل پرغم ادم های پر درد امروز فردا است می نویسم سکوت واژگان سهم جدید کندوکاوهای ما نیست بلکه انچه من مینویسم ان نیست که تو می نویسی بلکه ان چیزی است که انان می نویسند(ادمهای پر درد) راستی واقعی این حسنات همان لبخندیست که در حال گم کرده ایم ومن ازاین دردها می نویسم.

  3. انسان های بزرگ دردهای بزرگی هم دارند….و من با خوندن این مطلب دقیقا اینو حس کردم.
    اینکه نتونی فریاد بزنی و بگی که کتابها چطوری زندگیت رو تغییر دادند، چطوری بعد از خوندن بعضی از کتابها انسان تازه ای شدی(کسی که تا قبل از اون نبودی) دردناکه…
    اما من تا به حال به خاطر این موضوع گریه نکردم!
    شاید به دلیل اینکه فکر می کردم هر کسی بالاخره یه روزی راهشو پیدا می کنه، یا بذار لااقل من با کتابهایی که می خونم جزو اونها نباشم….
    اما هرگز برای این موضوع گریه نکردم….!

    شاهین عزیز به خاطر روح بزرگی که داری، بهت تبریک میگم.

    1. ممنونم لیلا جان
      مهر و محبت خالصانه‌ای که داری به دل آدم میشینه.
      برقرار باشی.

  4. خوب می‌نویسی برادر. بعضی اوقات هر پستت را بارها می‌خوانم و جملاتش را با خودم تکرار میکنم. همین که متن‌های شما ایجاد سوال برای ذهن من می‌کند یعنی باید از تو و سایت خوبت عمیقا سپاسگزار باشم. متشکرم!

    1. خوب می‌خوانی خواهر.
      سمانه جان وقتی تو از مطبی لذت میبری بیشتر خوشحال میشم. چون میدونم به خاطر وبلاگ نویسی روزانه موتور ذهنت حسابی روشنه.

  5. سلام
    من از خوانندگان وب سایت شما هستم
    و افتخار میکنم که به عنوان یک مادر پر مشغله با داشتن سه قلوهای بازیگوشم , توفیق این و پیدا کردم تا با شما و نوشته های تاثیر گذارتون آشنا بشم و به جرات میگم که جسارتها و بی پروایی شما در مکتوباتتون آدم رو به وجد میاره تا یکبار دیگه با جسارت بیشتر دنبال رویاهای جا موندش بره . واقعاً متشکرم

    1. سلام
      ای جانم. سه قلو، چقدر خوب و شگفت انگیز. خدا حفظشون کنه ان شا الله.
      خیلی خوشحالم که اینجا هستید.
      بیشتر بنویسید برام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *