نیما یوشیج

کاری که نباید برای آن برنامه‌ریزی کرد

روزی که تصمیم بگیرم شاعر شوم همه چیز از دست می‌رود، سر سوزن ذوقی هم داشته باشم، نابود می‌شود.

شعر گفتن تنها چیزی است که از هدف‌گذاری برای آن میترسم.

شاید بزرگ‌ترین ترس زندگی من هم همین باشد؛ روزی که آگاهانه تصمیم بگیرم شاعر شوم.

شعر گفتن اگر با قصد و هدف صورت بگیرد، شعر نیست، در نهایت سالادی از کلمات است.

شعر باید از درون بجوشد، وقتی شاعر میشوی که اختیار کلمات در دست تو نباشد، اختیار تو در دست کلمات باشد.

تو نباید بگویی شاعری. تو باید بنویسی. همین. حالا نتیجه یا شعر میشود یا نظم و نثری چرک و مبهم.

شاید اسم بعضی از نوشته‌هایت شعر باشد، شاید هم نباشد.

تو فقط می‌توانی شاعرانه زندگی کنی. از زندگی شاعرانه یا شعر جاری می‌شود یا نمی‌شود.

اینها را گفتم تا به این بهانه شعر شگفت انگیزی از نیما یوشیج را با هم مزه مزه کنیم، شعری که هوشنگ گلشیری مقالۀ درخشانی را دربارۀ آن نوشته و در کتاب باغ در باغ چاپ شده. گلشیری در بخشی از این مقاله می‌نویسد:
«همه شب» نیما که بیشتر به «زن هر جایی» مشهور است از این‌گونه شعرهاست که اگر سروده نشده بود جهان نقصی داشت، در ضمن شعری است که افسون می‌کند، تا آنجا که، به گمان من، هرکه با این شعر انس بگیرد هرگز فراموشش نخواهد کرد. 

همه شب

همه شب زن هرجایی
به سراغم می‌آمد.

به سراغ من خسته چون می‌آمد او
بود بر سر پنجره‌ام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که می‌آمد به سراغم، پیچان.

در یکی از شب‌ها
یک شب وحشت‌زا
که در آن هر تلخی
بود پابرجا،
وآن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار.

گیسوان درازش-همچو خزه که بر آب-
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونی و در تک‌وتاب،

هم از آن شبم آمد هرچه به چَشم
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع که می‌لرزد با من به وثاقم ، پیچان.

                                                                                            سال1331

 

 

14 پاسخ

  1. بارها وبارها سعی کردم شعر بنویسم اما نشد!
    یعنی شد اما شعر هایم قافیه
    های درستی نداشتند.
    دلم را خوش کردم که خب شعر نو است دیگر!
    سرانجام توانستم یک بیت بنویسم : گفتم که شعر هایم قافیه ای ندارد /گفتا خموش آلا از چون تویی برآید.
    کلی هم بااین یک بیت ذوق کردم.
    پس از آن به امید اینکه از چون منی برآید باز هم تلاش کردم.
    بعد دیدم شاهین، همکارم را می گویم در رابطه با شعر پستی نوشته ودر آن می گوید: برای شعر گفتن نباید برنامه ریزی کرد.
    شاید در آینده شعر گفتنم آمد
    اگر هم نیامد فدای سرم.
    فوق فوقش می شوم نویسنده ای که شعر هایش وزن و قافیه درستی ندرند.
    خب شعر نو است دیگر…

    قسمتی از نوشته های شبانه چند ماه پیش.
    راستی، آلا هستم.

    1. زنده باد آلا جان
      خوب نوشتی.
      و مطمئن باش تو با تمرین و مطالعه میتونی شاعر بزرگی هم بشی.

  2. به راستی هنر این است و نه هیچ چیز دیگر. نیاز به بیان است که خلاقیت را می سازد و نه تکرار تکنیک ها و آرزوی دیده شدن ها.
    شاهین جان قسمتی که نوشتی رو خیلی دوست داشتم و از همین تیریبون ازت تشکر میکنم.

  3. بازتاب: نیما و نوشتن
  4. شاهین عزیز مرسی بابت انتخاب این شعر فوق العاده از نیما.
    روزی شعر جزو سخت ترین قسمت نوشتن نبود و هرکس سراغش نمی رفت ولی الان به خطا هر متن آهنگین که کلمات خاصی داشته باشه، شعر خونده می شه.

    طبق توصیه ات، جدی تر وبلاگ نویسی رو دنبال میکنم.
    سبز باشی

    1. سلام زهرا جان
      چقدر خوشحالم که وبلاگ نویسی رو جدی گرفتی.
      من سعی میکنم مرتب بهت سر بزنم.

  5. سلام.
    تازه، شاعر بودن یک چیز است، شعر گفتن یک چیز و ساختار شکن بود چیزی متفاوت.
    شرمسارانه اعتراف می کنم که اگر من هم، هم روزگار نیما یوشیج بودم، شاید مثل خیل آدمهای سطحیِ هم دورانش، او را و شعرش را و سبک شعرش را به سخره می گرفتم.
    آخر، گوشم عادت به خواندن و شنیدن این گونه شعر نداشت و بعید می دانم او را به واقع شاعری می شناختم که امروز بر رویش تعصب دارم.
    ممنون.

    1. سلام به علیرضا داداشی نازنین، دوست فرهیخته و گل من
      چقدر خوشحالم که به اینجا سر زدید و چه جالب که که هر دو به نیما علاقه‌مندیم.
      من همیشه کامنت های خوب شما رو تو روزنوشته و متمم دنبال میکنم.
      براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.

  6. واقعا چی میشه که یه نفر شاعر میشه ؟
    توی وجود مولانا چه چیزی بود که باعث می‌شد شعر بگه ؟
    برای شاعر شدن حتما باید وابسته به غیب بود یا اینکه مثل نوشتن وابسته به تمرین و شور وشوق و نظمه ؟!

    راستی سلام … ❤

  7. آقای کلانتری چه زیبا نوشتید… ” روزی که تصمیم بگیرم شاعر شوم همه چیز از دست می رود”…
    این پست ذهن مرا به سمت نویسندگی برد. من معتقدم در نویسندگی هم اوضاع بر همین منوال است. شما گفتید که شعر باید از درون بجوشد و به نظر من کلماتی که آگاهانه و با فکر و تصمیم و گاهی به اجبار به عنوان شعر بر صفحه ی کاغذ چیده شود، علی رغم به سختی آمدنش، به راحتی در همان کاغذ مدفون می شوند. شاید مطابق با واقع نباشد، اما نظر شخصی من این است که نویسندگی هم  باید از درون بجوشد.  این سخن به این معنی نیست که کسی که جوشش نویسندگی ندارد نباید به آن نزدیک شود یا اینکه استعداد حرف اول را در نویسندگی می زند. منظور من این است که  هر فردی می تواند یک نویسنده باشد اما نوشته های روح دار شاید کمتر از تعداد انگشتان دو دست باشند. قطعا در مطالعات خود این تجربه را دارید که  برخی آثار، از نویسندگان گمنام وجود دارد که با روح و روان آدم بازی می کنند و هر بار که مجدد خوانده می شوند، حرفی تازه برای گفتن دارند و گاهی با حضور همیشگی یک نوشته ی جان دار می توان زندگی کرد؛ در حالی که در بین خالقان نامدار شاهکارهای ادبی هم، آثاری پیدا می شود که صرف نظر از نام نویسنده اگر از فرد مبتدی چون من ارائه شود، به عنوان انشای مدرسه هم پذیرفته نخواهد شد. این ها را گفتم که بگویم نوشته های بی نظیر و زنده می تواند حاصل کشف لحظات ناب الهام باشد و وجه امتیاز یک نویسنده ی هنرمند نسبت به سایرین کشف این لحظات و ثبت آن هاست. همه ی ما هر روزه الهام ها و جرقه هایی را تجربه می کنیم که گاهی متوجه آن ها شده و گاهی در انبوه احساساتمان از دستشان می دهیم. گاهی که متوجه می شویم برق سه فاز از کله مان میپرد. نویسندگان با ذکاوت آنقدر در لحظات و احساسات متناقض نوشته اند و آنقدر با خواندن و قرار دادن خود در تجربه های متفاوت مأنوس اند که دست همه ی احساسات برایشان رو شده و هر الهامی را از روی هوا می قاپند و اینگونه است که شاهکارهایی جاندار خلق می کنند. پس نوشته ای که از درون جوشیده و حاصل بها دادن به جرقه های درونی است و بدون هر گونه جان کندن و تقلایی برای زیبا نوشتن، بر روی کاغد جریان پیدا می کند، همواره جاری است و زندگی می بخشد. برای رسیدن به این امر تنها کافی است نوشته های خودمان را زیر و رو کنیم و ببینیم حضور کدام یک از آن ها را در برابر خود لمس می کنیم و می توانیم با آن ها زندگی کنیم و کدام یک، به یک بار خواندن هم نمی ارزند! آن وقت به کنه لحظاتی برویم که آن نوشته ها را خلق کرده ایم و سر ّ آن ها را کشف کنیم.
    پی نوشت: این کامنت بی سر و ته از آن دست نوشته هایی است که از درون نجوشیده!🙃 اما این همه مقدمه چینی و پرچانگی کردم تا دو نکته در زمینه ی بهبود مهارت های نویسندگی که به شخصه تجربه کرده ام، با دوستانی که خود استاد مسلم اند در میان بگذارم اینکه؛
    ۱. لحظات الهام را کشف کنیم و در هر شرایطی خود را ملزم به نوشتن آن لحظات تکرار نشدنی بدانیم.
    ۲. سرعت عمل در ثبت این لحظات، از خود کشف هم مهم تر است و اگر در لحظه ی الهام، فرایند نوشتن را حتی به یک دقیقه بعد موکول کنیم، نتیجه این می شود که انبوهی نوشته را انبار میکنیم که هیچ کدام روح ندارند…

    1. سمیرا جان
      کامنت های تو همیشه منو غافلگیر میکنن.
      تو با این قلم عالی چرا سایت یا وبلاگ نداری دوست خوبم؟
      از فعالیت های خودت برام بگو.

      1. جناب کلانتری نظر لطف شماست، برای من باعث افتخاره که نویسنده ی باتجربه ای مثل شما نظر مثبتی در مورد نوشته هام داشته باشه. با اینکه نوشتن به من زندگی می بخشه، اما راستشو بخواین خیلی به نوشتن در فضای رسمی و وب تمایل نداشتم. ولی چند وقتیه که دارم به وبلاگ نویسی فکر میکنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *