از من پرسیدهاند بیشترین وقتم را در کجا میگذارنم؟
از اتاق مخصوص کارم و کافهها و کتابفروشیها و سالنهای همایش که بگذریم، بیشتر وقتم را در قبرستان میگذرانم.
نه، ابداً نمیخواهم از آن حرفهای باسمهای و موعظهگونهای که دربارۀ مرگ میزنند، تلاوت کنم.
من در قبرستان به زندگی فکر میکنم، به بلندی زندگی، نه کوتاهی آن.
جان آردن گفته: فکر نکردن به مردن، فکر نکردن به زیستن است.
قبرستان داریم تا قبرستان!
قبرستان من مرده و زنده را با بوی درختان توت مست میکند.
خانۀ من به دور از شلوغی تهران است، جایی در حوالی شهر. آنجا که میتوانم میان خنکای درختان تا رودخانه پیادهروی کنم و به صدای آب گوش بسپارم.
گفتم شلوغی تهران. بر خلاف کلیشۀ رایج من شیفتۀ شلوغی تهرانم. بیشترین وقت من در دل این شلوغی میگذرد. تهران شهر برکت و روشنایی است. نمیخواهم از آنهایی باشم که دائماً از تهران مینالند اما هرگز از آن دل نمیکنند. فرهنگ و امکانات و زیبایی تهران را روز به روز بیشتر کشف میکنم.
پس من موجودی دو زیستم، که از هر دو زیستگاه خود به یک میزان بهره میبرد.
برگردیم به قبرستان.
قبرستانی که من در آن جلوس میکنم، جز پنجشنبهها که با زندهها خلط میشود، همیشه خلوت است.
منم و سخنرانی برای صدها مردۀ مؤدب و بیصدا. خردمندترین مستمعهای جهان. مگر نه اینکه سکوت نشانۀ خرد است. از لای قبرها هیچ صدایی بیرون نمیآید جز گاهی اوقات.
من را آدمی بدانید قدرتگرفته از قبرستان. من تازهترین حرفهایم را اول در قبرستان میزنم.
قدم زدن در قبرستان جاهطلبی مرا تقویت میکند. اینکه وسواسگونه و دیوانهوار برای موفقیت و کامیابی خودم و اطرافیانم تلاش کنم. بین آنها که نمیتوانند هیچ تکانی بخورند، من فرصت وول خوردن در جهان را جدیتر میگیرم.
نطق من برای آرمیدگان در گور، گزارشی از زندگیست.
جزء به جزء تکنولوژیهای روز را برایشان تشریح میکنم. دیروز مردهها به صدا در آمدند: موبایل و اینترنت و وب و شبکههای اجتماعی مفت چنگت شده، چقدر از آنها برای بهتر زیستن خودت و دیگران بهره میگیری؟
خیلی از آنها وقتی مردند هرگز تصور نمیکردند اینترنتی وجود داشته باشد. آنها درک نمیکنند که چرا ما از داشتن چنین امکانی شگفتزده نیستیم و فلک را نمیشکافیم؟
امروز رفتم کنار قبر مرمرین، همان زن جوانی که سنگ قبرش با همه فرق میکند. به او گفتم: من به میلیونها جوان هم سن و سال خودم فکر میکنم که مردگان متحرک، آنها را به زنجیر کشیدهاند. زن همیشه جوان گفت: برو و سهم خودت را از دنیا بگیر و به دیگران هم کمک کن چنین کنند. اینترنت به شما قدرتی داده تا نگذارید زیبایی، استعداد و عمرتان تباه شود.
خیل مردگان به من میگویند برای زیباتر کردن زندگی پس از مرگم بکوشم. زندگی پس از مرگ به تعبیر چارلز هندی تصویر و تأثیر ما در زندگی بازماندگان است.
دغدغۀ امروز ما باید این باشد: چگونه به ثمربخشترین شکل ممکن از اینترنت، برای بهتر زیستن بهره بگیریم؟
تا روزی که برای همیشه آفلاین شوم، با تمام وجودم طعم آنلاین بودن را میچشم.
بعد از خواندن این مطلب چهکار کنم؟
میتوانید «موبایل یا لپ تاپ؟» را بخوانید.
20 پاسخ
سلام استاد گرامی
تمام لحظاتتون شاد و آرام
به اولوهیت درونتون درود میفرستم
این پست بی نهایت من را غرق در شگفتی و آرامش کرد
محتوای غنی و معماری زیبای جملاتتون فوق العاده است
این نهایت هنرمندی و ذکاوت یک نویسنده است که از قبرستان و مردگان بنویسد و آرامش و حس زندگی و زیبایی و عشق و تامل را در مخاطبان زنده کند بدون شک منبع این نوشته های عمیق و ظریف یک روح بزرگ و اتصال با خرد کل و الهی است
اینکه بزرگترین دغدغه شما در زمانه ای که اکثریت افراد غرق در خودخواهیهای خود هستند
رشد و پیشرفت و تعالی انسانهاست واقعا ستودنی است
خوشحالم که در این خراب آباد افکار پریشان و آدمیان از خود بی خبر چنین اندیشه های نابی وجود دارند که میتوانند منشا تحولات بزرگ و پایداری باشند
من هم سکوت آرام اما پر هیاهوی قبرستان را تجربه کرده ام دبیرستان ما نزدیک یک قبرستان کوچیک بود که من گاهی به اونجا میرفتم و هم با اونها حرف میزدم و هم گوش میدادم و
احساس عظمتی که اونجا تجربه میکردم برای من بی نظیر بود من خدا را اونجا بهتر احساس میکردم گویا همه ارواح این پیام را به من میدادند که هر چه عشق و زیبایی و شادی هست در نزد خداست و او بی نهایت بخشنده و مهربان است
آرزومند نیک اندیشی و بلند نظری روزافزون شما
بهار عزیز
سپاس از مهرت
چه خوب که این نوشته رو یاد من انداختی.
این رو در یک شرایط روحی و احساسی خیلی زیبا نوشتم.
و طی پیادهروی در محلهای نوشتم که حالا متاسفانه بهش دسترسی یا پارِسی! ندارم!
سلام
روز و شبتون بخیر و شادی
اتفاقا دیشب از نظر روحی اصلا حال خوبی نداشتم آخه دارم تمرینهای کتاب راه هنرمند را انجام میدم فکر کنم زخمهای کهنه کودک درونم رو شده طی نامه ای که برای وکیل مدافع درونم نوشتم کلی گریه کردم
درست بعدش بود که پست شما را خوندم و یه آرامش و شادی عجیبی وجودم را پر کرد و گفتم جملاتی که بتونه اینقدر حالم را خوب کنه از یه منبع معمولی نیست از جنس نور و آرامشه
پس دسترسی یا پارسی نه
بهتره بگیم دل رسی چون این جملات از ته دلتون اومده بود که اینقدر به دل نشست
در هر صورت واقعا ممنونم امیدوارم هزاران برابر این شادی و آرامش به خودتون برگرده
سلام
مطالب شما مثه فسنجونه .
البته نه هر فسنجونی .
از شب قبل زیرش رو روشن کردن و آرام آرام پخته شده .
درود
من تقریبا هرروز به مرگ فکر میکنم
فیلم coco رو پیشنهاد میکنم
و براتون ارزوی سرسبزی همراه به فکرهای خوب میکنم
#همین
#زندگی
#مرگ
راستش من تا الان که 19 سالمه فقط یک بار اونم به اجبار به قبرستان رفتم
الان بدجور دلم خواست یه سر برم
اینبار با یه نگاه دیگه برو.
قدم بزن و بذار مرغ خیالت پرواز کنه.
(تا روزی که برای همیشه آفلاین شوم، با تمام وجودم طعم آنلاین بودن را میچشم.)
سلام شاهین عزیز و بزرگوار. متن زیبا و تامل برانگیزی بود.
همیشه نوشته هات نگاهم را به دنیا تغییر میده.
چقدر خوبه که همیشه با دیدگاه متفاوت و خلاقانه ای دنیا رو نگاه می کنی . ..
ممنونم لیلای عزیز و مهربان
شاد باشی دوست خوبم.
سلام و درود
من مثل همیشه سعی کردم از پشت عینک سپاسگزاری، این متن تامل برانگیز را از نظر بگذرانم.
گاه حضور در میان زندگان، بهرهمندی از امکانات فراوان موجود و در دسترس، عادی شدن بیدار شدنهای پس از خوابهای انتهای روزهای سپری شده در ناسپاسی و در مجموع همهی عادی شدنهای پیرامونمان چنان پردهای بر چشمان انسانهای معمولی میکشد که آه از نهادشان بر میآید که چرا اینهمه بیچارهاند و راه نجاتی در پیش رویشان نیست.
آری شاهین عزیز!
از تو و قلم لطیفت صمیمانه سپاسگزاریم که حکایت قدم زدن سپاسگزارانهات را ابراز داشتی.
سپاسگزاریم که تلنگری عالی برای استخراج زندگی از دنیای مردگان را برایمان به ارمغان آوردی.
سپاسگزاریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
سلام ابراهیم عزیز
سپاسگزارم که هستی و با بودنت زیبایی و شادی رو ترویج میکنی.
درود بر شما شاهین عزیز،
با خواندن نوشته ات یاد فستیوالی افتادم که در اوایل نوامبر هر سال در برخی کشور ها مثل مکزیک برگزار می شود که روز مردگان نام دارد.آن ها در این روزها قبور مردگانشان را تمیز می کنند و گل های تازه می کارند.جو این فستیوال بیشتر به پارتی می ماند ،چون خانواده ها در این روزها لباس های رنگی می پوشند،در کنار قبر اقوام شان می خورند،می نوشند و کودکان بازی می کنند .این فستیوال که در انگلیسی به «The day of the dead» معروف است روزی است برای بزرگداشت زندگی ،به این امید که هر کدام از ما به درک بهتری از لحظات زندگی برسیم و به جای زنده مانی، زندگانی را بهتر تجربه کنیم.
سلام علی جان
چقدر جالب. چه خوب که این کامنت خوب رو به این پست اضافه کردی.
👌💟💟💟
با سلام
این پست بسیار ظریف و تحلیلی نوشته شده بود !
عالی ست
دست مریزاد
از زندگان که چیزی نمی آموزیم !کاش از رفتگان بهره ای بگیریم .
سلام زهرا جان
ممنونم از محبتت.
جملۀ آخرت جالب بود!
خیلی زیبا و تاثیرگذار بود! به واقع خودم را در گوری تاریک دیدم که نه دیگری،بلکه خودم ، خود را در آن مدفون کرده ام. گوری از عادتهای ناکارآمد و بی ثمر که جوانی ام را مثل طاعونی سیاه دربرگرفته من بجای گریز از آن با آن خو گرفته ام.
اغلب ما به این طاعون سیاه مبتلاییم و در پشت نقاب به ظاهر فریبنده ی روزمرگی ، مثل پیله ای که به پرواز ختم نمی شود ، قفس تنگ بدبختی و کسالت را به دور خود می تنیم . اما راستی چرا ؟ چرا عادت به بدبختی و زوال انقدر بی صدا و نشانه ما را در کام ناکامی فرو می برد و ما مثل مرده ای تسلیم به انتشار و تکثیر آن تن می دهیم.
از گور برخاستن و در گور خفتن ، تنها یک نشانه دارد و آن هم روی کار آمدن یا مرگ آرزوهاست .
متن پر از انگیزش و ملامتتان را دوست داشتم. مثل همیشه عالی. دستمریزاد
بهار عزیز
نوشتۀ زیبای تو به دلم نشست.
حال که فرصتی داری با آرامیدگان خاک و پریدگان آسمان ابدیت از قول من نیز گویشان:
«ای مردگان، ای آرامیدگان ابدیت. مرا گوش فرا دهید که از دیار گذشتهاتان صدا بر میآورم. گذشتهای که اکنون به آیندهای شگرف گردیده، اینجا نه چندان مانند آنست که به یاد دارید و نه چندان دگرگون که خود را دور بپندارید. در این زمین وانفسا مردگانی متحرک هزاران هزار، دسته دسته میآیند، امروز بشر از هر روزی بیشتر به خمودگی افتاده است.
ما را نعمتی آمده به دست آنسوی آبها ولی نه این سو و نه آن سو قدر نمیدانیم. باورتان بشود یا نه با یک لحظه با سرانگشت از فرسخها و فرسنگها، آن طرف کوهها و آن طرف بیابان، آنسوی دریا وحتی آنسوی ماه با خبر میشویم، خبر از هم میگیریم و رابطه شکل میدهیم. آری زیباست، اما همچنان کثرتی فراوان از ما همچو جادویی محو آن میشوند و در دنیایی واهی غرق میشوند. لیک عدهای اندک این نعمت را غنیمت شمردند. کاش و ای کاش پیش آید که این شگفت خلق بشریت در راه رستگاری بشریت صرف شود.
دعایمان این باشد که ما را تلاش و نعمت فزون گردد تا دست خلق گیریم و در ره رهایی و انسانیت گام برداریم.»
شاهین عزیز چقدر کارهایت را دوست میدارم همی.
بالنده باشی و پاینده …
علیرضا خیلی ماهی. همین.