زمانی که گوستاو فلوبر خالق رمان بزرگ مادام بوواری، گفت که «مادام بوواری منم»، شاید نمیدانست که یکی از بزرگترین درسهای داستاننویسی را در یک جمله گفته است.
یک مرد چاق و سبیلو چگونه میتواند مادام بوواری باشد؟!
هر نویسنده انگار فرانکشیانی است که کارگاهی برای ساختن موجودات تازه راه انداخته. تا جایی که نویسنده با خلق برخی شخصیتها، به آفرینش دوبارۀ خودش دست میزند؛ تناسخی خلاقانه در قالب شخصیتهای داستانی.
اندرو هورتون در کتاب فیلمنامهنویسی شخصیتمحور اشاره میکند که با خلق یک شخصیت خوب، عملاً یک داستان خوب میآفرینید. (نقل به معنی)
داستاننویسهای بسیاری به این موضوع اشاره میکنند که در فرایند نوشتن داستان، از جایی به بعد شخصیتها کار را بر عهده میگیرند و پیش میبرند. پنداری نویسنده دنبال شخصیت میافتد و هراسان و نفسزنان چشم به عاقبت داستان میدوزد.
ما با خلق هر شخصیت تازه و وارد کردن آن به فضای بینالاذهانی، گامی در جهت توسعۀ جهان 3 بر میداریم؛ و همینجاست که با خلق هر داستان خوب، به سمت رشد تمدن میرویم.
شخصیتِ تازه بنا نیست از بیخ و بن از ذهن ما نشات بگیرد، اصلاً چنین کاری محال به نظر میرسد. طبعاً هر شخصیتی ترکیبی از یک یا حتی صدها نفری است که مستقیم و غیرمستقیم در بخشی از زندگی با آنها در ارتباط بودهایم.
همینگوی میگوید بسیاری از شخصیتهایش را با ترکیب دو سه تن از اطرافیانش ساخته.
یا فیلیپ راث که سالهای سال به خاطر شخصیت اصلی تعدادی از رمانهایش مورد هجمه و گهگاه تمسخر بود. چون بسیاری از افراد دچار سو تفاهم تاریخیِ برابری شخصیتهای رمان و شخص نویسنده میشوند.
شاید سکانس ابتدایی فیلم ساختارشکنی هری برایتان بامزه باشد: شخصیت اصلی فیلم (وودی آلن)، که یک نویسنده است، از طرف همسر سابقش با خشم مواجه شده که چرا خصوصیترین صحنههای رابطهشان را واوبهواو در رمانش تصویر کرده است.
باری، حتی شاید بسیار از ما توان و تمرکز و روش خلق ماجراهای تازه را بلد نباشیم، اما این نباید مانع ذهن قصهگوی ما شود. میتوانیم شخصیت تازهای بسازیم و بعد افسار خودمان را دست او بدهیم تا خودش داستانش را بسازد.
فکر میکنید روزی برسد که شما هم جملهای مثل گوستاو فلوبر بگویید:
«…» من هستم.
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:
چگونه نویسنده شویم؟رمان و داستان کوتاه
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
23 پاسخ
سلام به چقدر مطالب مفید تصمیم دارم از فردا روزی ۴ ساعت مثل یک کلاس درس وقت بگذارم و همه مطالب را به ترتیب بخوانم ممنون از لطفتون که این مطالب را در اختیار ما قرار می دهید
زنده باد. چه عالی.
من رو در جریان تمرینهای خودتون قرار بدهید حتما.
سلام من معلم ریاضی بودم اما همیشه بچه ها را تشویق کردم در کنار درس کتاب شعری ، تاری ، قلمی! قلم مویی در دست داشته باشند و خودم هم مقید به این نصیحت بوده ام
درود بر شما
جامعه همیشه به وجود معلمان فهیم و هنردوستی مثل شما افتخار خواهد کرد.
نمی دونم چرا ولی فکر می کنم بعضی داستانا شبکه ی شخصیت های رمانشون رو سوزوندن. یعنی من خیلی بهتر از اونا می تونم از شبکه ی شخصیت پردازی شده استفاده کنم اما نمی تونم این شبکه رو بسازم. خیلی ناراحت و نا امید کنندس…
به جای ناراحت و ناامید شدن فقط کافیه بیشتر کتاب بخونید.
اینجوری هم لذت میبرید، هم یاد میگیرید، هم دیگه ناراحت و ناامید نمیشید.
آقای کلانتری. اگر سه شخصیت از شخصیت های من یک ما به ازا از لحاظ اخلاقی در یک کتاب دیگه داشته باشن، کتاب من تقلید محسوب می شه؟
سلام
تقلید از چی عزیز؟
تقلید از شخصیت پردازی نویسنده ی کتاب دیگر.
بستگی داره. گاهی این میتونه بخشی از تکنیک نویسنده باشه. و حتی جوری این کار رو بکنه که خواننده هم به وضوح بدونه این شخصیت از کتاب دیگهای اومده.
سلام وارادت
دقیقا همین طور است که می گویید . خوب که فکر می کنم گمان می کنم من همان “اردلان ” شخصیت رمان “ماجان ” هستم .
شخصیتی که شاید دوست داشتم باشم . من آرزوها ، نقدها و پیشنهاداتم را در قالب رمان ماجان در اردلان که یک بازنشسته فرهنگی است جستجو کردم .
رضا جان
خیلی مایلم کتاب شما رو بخونم.
بنا بود در رابطه با کتاب با هم حرف بزنیم.
من واقعاً گرفتار بودم و نرسیدم.
اگر تلگرام من رو داشتید حتماً یه پیام بدید.
سلام وارا دت استاد ارجمند شاهین عزیز
متاسفانه شماره تلگرام شما رو ندارم .
زحمتی نبوداز طریق ایمیلم برام بفرستین . یا میخواین من شماره تلگرامم رو از طریق ایمیل تقدیم کنم . ممنون از حسن نظر و توجهتون
چه مطلب خوبی بود من به شخصه رمان نوشتن رو به این دلیل ول کردم که چون فهمیدم توان شخصیت سازی ندارم!
هر شخصیتی که برای دو رمانِ نصفه و نیمه ام استفاده کردم یعنی شخصیت اصلی هر دو برگرفته از یه دختر خیالی که دوست داشتم خصوصیات اون شکلی داشته باشم بود و شخصیت های مذکر رو از روی مردان اطرافیانم مینوشتم!
برای همین شروع کردم به نوشتن داستان کوتاه بدون خلق شخصیت یک جورایی مکالمه هاشون ساده و روان هست ولی شخصیت و اسمی توی داستان هام نیست!
میدونم عجیبه و اصلا نمیشه اسمش رو داستان گذاشت ولی خب یک جور تمرین درنظرش میگیرم این داستان ها رو برای بهتر شدن برای اینکه یک روز منم بتونم رمانی بنویسم و بگم من خوده فلان شخصیتم یا من خوده همون مکانی هستم که داستانم توش اتفاق افتاد یا من همین گربه کوچولوی کنار پنجره ام که با حسرت به بیرون نگاه میکنه هستم!
حالا با این مطلب پی بردم شخصیت سازی میتونه از افراد اطرافیان و خودمونم باشه فکر کنم باید یکم زمان که گذشت روی نوشتن رمان دوباره تمرکز کنم!
زنده باد زهرا جان
ضمن اینکه هر چقدر بیشتر رمان بخونی، به طور اتوماتیک رماننویستر میشی.
سلام
پستی مفید و عالی برای من
بذار بگم که چند وقتیه من دارم یه رمان مجازی داخل سایت نگاه دانلود می نویسم
می خواستم ازت بپرسم روشی داری که بتونه به من برای توصیف شخصیت ها و انتخاب کلمات بهتر به من کمک کنه.
پس داخل نظرات همین پستت بگو مشتاق آموزشای بی نظیرت هستم.
حبیب جان
ممنونم از مهرت.
راستش حس میکنم بهترین روش داستان خوندنه.
و بعد از داستان خوندن میشه سراغ کتاب های آموزش داستان نویسی هم رفت.
اما به تک روش کوتاه رو نمیتونم بهت معرفی کنم. چون داستان خوب واقعاً با آزمون و خطا شکل میگیره.
موافقم داستان های تولستوی و چند نویسنده دیگر رو خوندم نتیجه عالی ای داشت ، رمان هاشون عالی بود بالاخره کمی در این کار مهارت پیدا کردم
تا عید یکی از داستان ها تموم میشه و برات لینکش رو می فرستم
“… من هستم !” من از این جمله وحشت دارم. شاید برا همینه که وقتی چیزی مینویسم بعد از چند صفحه انگار در راه داستانم به بن بست می خورم. یک دیوار جلوم قرار داره که حاضر نیستم ازش عبور کنم چون مسیر پشت دیوار داستان خودم هست. مرتب باید نوشته هام رو سانسور کنم. احساس می کنم دارم خودم رو لو می دم و نمیخوام این اتفاق بیفته. برا همین اکثر نوشته هام نصفه نیمه میمونه.
عصمت عزیز
شاید داستان یه راهیه برای اینکه خودمون رو سانسور نکنیم.
تلاش برای رسیدن به آزادی در حین نوشتن، دستاوردهای روحی زیادی داره.
به نظرم این ریسک رو بپذیرید.
بیشتر بنویسید برام از تجربۀ خودتون.
صفحه های زیادی از کودکیم می نویسم اونجا راه بازه و تا جائی که دلم بخواد جولان میدم. این کودکانه ها هر چند که در زندگی هر کس شکل متفاوتی داره ولی اونقدر دنیای جذابی هست که بشه بدون سانسور درباره اش داستان سرائی کرد. ولی وقتی میرسم به قسمتهایی از زندگی که انتخاب های درست یا غلط ما اونها رو ساختن، همونجا درست نقطه ای هست که متوقف میشم و به فکر فرو میرم که ادمه بدم یا نه. اونوقته که دلم نمیخواد ادامه ی شخصیت داستان خودم باشم. یا داستان رو نصفه نیمه باید رها کنم یا یک کاراکتر جدید غیر از این منی که هستم بسازم که نتیجه ش میشه یک داستان دل نچسب و مصنوعی.