مترجم کتاب «بزرگان فرهنگ محتضر» در مقدمهی این کتاب دربارهی نویسندهی کتاب، کریستوفر کادول مینویسد:
«کادول در ۱۹۳۴ دورهی پریشانکاری خود را آزاد کرد و در زمینههای گوناگون از داستانهای پلیسی گرفته تا روانشناسی و شعر به فعالیت پرداخت.»
پریشانکاری. بَه بَه، چه کلمهی قشنگی. من برای خوشحال شدن به یک کلمهی تازه هم راضیام.
اما بپردازیم به پریشانکاری:
نگرانی از پریشانکاری به سندرومی جاری و روبهفزونی تبدیل شده. پیر و جوان هم ندارد. نوجوان شانزده ساله ناراحت است که چرا نمیتواند زوم کند روی موضوعی خاص و آدمی هفتاد ساله هم حسرت میخورد که چرا فقط و فقط روی یک کار تمرکز نکرده.
اما آیا بدبینی ما به پریشانکاری یکی دیگر از خطاهای رایج و مهلکمان نیست؟
اصلن شاید مصداق آدم بدبخت کسی باشد که از نوجوانی وارد رشتهای بهخصوص میشود، در همان زمینه مدرک میگیرد، کار میکند و تا بازنشستگی هم فقط به همان شغل میپردازد.
بدون پریشانکاری راهی به شناخت استعدادهای گوناگونمان نداریم یا شاید بتوان گفت برای خلاقانهزیستن گریزی از پریشانکاری نیست. بسیاری از ایدههای ناب عرصهی علم و هنر نتیجهی آشنایی خالق ایده با چند حوزهی گوناگون و گاه شدیدن نامرتبط بوده است.
رولف دوبلی گفته بود بهتر است تا چهل سالگی از این شاخ به آن شاخ بپرید اما بعدش بچسبید به حوزهای خاص. مصطفی ملکیان هم در توصیه به جوانها چنین چیزی میگوید. (شاید ایدهی سبدهای شغلی چارلز هَندی هم بیربط به بحثمان نباشد: دنیا عوض شده. سبدی داشته باشید از شغلهای مختلف تا هم بر امنیت مالیتان بیفزایید هم نیازهای روحیتان ارضا شود.)
اما نه، من در چنین موضوعاتی طرفدار تعیین عددهای دقیق نیستم. مسخره است که بگویی تا چهل سالگی فرصت فلان کارها را داری و بعدش نه. برای همه نمیتوان حکمی واحد صادر کرد.
طرفدار پریشانکاری تا واپسین لحظهی عمرم. اگر توانش باشد، چرا که نه؟
شاید نسبت هشتاد بیست سبب شود نه سیخ بسوزد نه کباب. پس از چند سال پریشانکاری هشتاد درصد توانمان را صرف کاری معین کنیم و بیست درصد باقیمانده سهم همیشگی پریشانکاری باشد (خودم هم مثل دوبلی و ملکیان به دام عددی دقیق افتادم. اصلن شما پنجاه درصد توانتان را صرف پریشانکاری کردید. به قول همبند دایی مورتوض «از ما چه مربوط؟»).
19 پاسخ
کتاب وسعت و عمق خیلی روی این موضوع تاکید داره و با شواهد بسیار جذاب و مفیدی اثبات میکنه واقعا دوست دارم این مورد رو
گاهی عذاب وجدان می گیرم اما بعد برمیگردم به یکپارچگی خودم
« طرفدار پریشانکاری تا واپسین لحظهی عمرم. اگر توانش باشد، چرا که نه؟ »
حرفی که سالها مبهم در گلویم مانده بود و جسارت و کلمه برای بیانش را نداشتم.
ممنون که گفتید و راحتم کردید
درود بر تو میثم نازنین.
ما نیز در دورۀ پریشانکاری خویش به سر میبرم! :))
راستش خیلی وقتها از این بابت شرمسارم! چون در نگاه اطرافیانم آدم نامتمرکزی به نظر میرسم، که هیچ هدفی نداره. اما جان عمهام هدف دارم! از دید خودم بیشتر کارهای پراکندهای میکنم به هم ربط دارن! اگر هم به هم ربط ندارن بازم بهمدیگه کمک میکنن. مثلا اون دورهای که پای آموزش دیدن و کار کردن در حوزۀ قنادی گذاشتم، واقعا کمک کرد هم اعتماد به نفسم بیشتر بشه و هم کمالگراییم کمتر بشه و هم درمورد خلاقیت بیشتر یاد گرفتم.
و اینکه این پریشانکاری هم میتونه کمک بکنه که بفهمیم به درد چه کارهایی نمیخوریم، هم اینکه تجربههامون رو ببریم به حوزۀ جدید و کارهای متفاوتی انجام بدیم. چون زاویۀ نگاهمون قدری با نگاه ریش و گیس سفیدای اون حوزه فرق میکنه. :))
سلام منم بعد از کتاب وسعت یا عمق که نصفش رو گوش دادم و بعد دیدم کتاب فوق العاده ای خریدم به این نتیجه رسیدم که تو وسعت میشه کشف اتفاق بیفته تکرار ملال آوره و بی نهایت کسل کننده اما وسعت خلاقیت داره و این خلاقیت تو هر کدام از کارهایی که می خواهیم اتفاق میفته و این شگفت انگیزه
پریشانکاری همون تنوع طلبی من است. گرفتارم دیگر، درست نمیشوم.
سلام استاد جان چه خوب كه اين مساله رو مطرح كرديد فكر ميكردم پريشانكاري يك نوع بيماري است . هميشه از بيانش ميترسيدم ولي خوشحالم از اينكه ميبينم ميشود با پريشانكاري به اهداف جهت داد.
مثل هميشه به موقع به دادم رسيديد .
ممنونم استاد بزرگوار
درود بر استاد شاهین گرامی!
بنده یک پریشانکار مجرب هستم و اغلب از این بابت شرم داشتهام. بعدها دیدم با حذفِ کاملِ پریشانکاری پریشانلقا هم میشوم. گذشت و گذشت تا آخر به خودم آمدم که «ببین! یا همه چی یا هیچی نداریم ها! بازی بازی کن ببین از چه اندازهای اونورتر پریشانگراییت کار دستت میده؟ـمثلن از نون شب میندازتت؟
نقطهی جوش پریشانکاری من الان روی یک ساعت در روز است. بیشتر از این از تعهدات مالی و جسمیام میفتم. از یک ساعت کمتر هم افسرده و دلخور میشوم.
در نتیجه، به نظرم هر کسی خودش بهترین کسیست که میتواند بگوید پریشانکاریش از چه جایی ناسالم است. برای من با خودشناسی و آزمونوخطا تا حدخوبی جوب داد.
پریشانکار باش، مغشوش نی
همی آسوده رو، آشفته نی
پ.ن.میتونستم با قافیه «بنوش می» هم ادامه بدم اما ممکنه بد برداشت شه.
ممنون از یادداشت خوبتان!
شیرین جان
تکی تو.
پریشانکاری کار من است.
پریشانکاری یا احاطه داشتن به موضوعات مختلف باعث میشه که متمایز باشیم.
اگه فکر کنیم که باید فقط روی یک رشته تخصص داشته باشیم بعد از مدتی حذف میشیم مثل شغل هایی که دیگه منسوخ شدن.
همهی ما این شرایط پریشان کاری را در زندگی تجربه کردهایم. به عقیدهی من اگر پریشان کاری نبود ادیسون در نمیافت که هزار و یک راه وجود دارد که نمیتوان از آن به الکتریسیته رسید. من هم اگر راههای زیادی را امتحان نمیکردم از کجا میفهمیدم که فروش روسری یا داشتن کیترینگ غذابیرون بر کار من نیست. من این پریشانکاری را دوست دارم، اگرچه در دهه ی چهار زندگی ام باشد. لااقل دستم از گور بیرون نمیماند که ” آمدنم بهر چه بود”
ممنون از شما که ما را به لایه های عمیق ذهنمان رهنمون میشوید.
استاد کلانتری سلام مجدد
یک سوال داشتم فایلها اخیرا هم در دوره نویسنده مدرس و هم در دوره پانزدهمین کارگاه نوشتن مخصوصا جلسه دوم فقط قابل دسترسی شده و دیگه قابل دانلود نیست.
آیا کار کار آقای مهدی پور هست ؟ یا تصمیم خودتونه؟
نمیشه به روال سابق برگردونید؟ راستش یه جور امنیت آدم احساس می کرد. تو روزگاری که هر لحظه امکان داره نت قطع بشه و دیگه تو به آرشیو جلساتی هم نمی تونی دسترسی داشته باشی
بعد استاد تو فراخوان ثبت نام مخصوصا نویسنده مدرس این اومده بود که دسترسی به فایلها دائمی است و این برداشت می شد که میشه فایلها رو دانلود کرد.
خانم فهرمانی
این فقط یه مشکل موقت هاست بوده.
نگران نباشید. همه چیز سر جاشه.
سلام ممنون که پریشان کاری رو تو هر سنی مجاز می دونید.
البته پریشانکاری اصلا به معنای بی برنامگی و شلختگی گمونم نباشه. من شاید از لحاظ شغلی همواره یک شغل داشتم ولی تو همون شغلم هم کلی فعالیتهای متنوع از تدریس، تحقیق و کارهای اجرایی و مدیریتی داشتم.
خارج از چارچوب شغلی هم همیشه کارهای دیگه داشتم. یک زمانی تا می رسیدم خونه قلاب بافی می کردم و یکی دو سال اخیر هم تا می رسم خونه و بعضا و کم تو محل کار هم می نویسم و به نوشتن فکر می کنم.
سلام استاد عالی بود. موضعی که ذهن افراد زیادی مشغول اون هست. اما به نظر یکدست بودن و یکجا بودن و یکنواختی باعث کهنگی احساسات میشه. البته برای من. شاید هم بعد از مدتی نگران کننده بشه پراکندگی، اما خب ترکیب موادی که گفتین به نظر عالیه.
من هم پریشانکاری رو دوست دارم و هم ازش در رنج و عذابم
عمر دوباره برنمی گرده. زندگی دکمۀ بازگشت نداره.
منم پریشانکاری و دوست دارم،و فکر میکنم به اندازه ی خودم پریشانکار بودم.تجربه کردن مشاغل مختلف واقعا لذت بخشه،ولی امان از سرزنش خانواده و اطرافیانی که از من 21ساله میخوان مسیرشغلیم شفاف و مشخص باشه.واقعا حس عذاب وجدان بهم میدن وقتی میگن چقدر از این شاخه به اون شاخه میپری.یچیزی رو مشخص کن و تا تهش برو.بخاطر همین من تو پیدا کردن اون (یک چیز) به خصوص وسواس پیدا کردم.و میترسم از اینکه چیز اشتباهی رو انتخاب کنم برای 100سال ادامه دادن و متخصص شدن تو اون.همیشه از این شاخه به اون شاخه پریدن از دید اطرافیانم عمل منفی و قبیح و مال آدمای تنبل بوده.کمکککککککک