در یک کشور بحرانی چگونه میتوان شاد و سرزنده بود؟
داشتم به سوال بالا فکر میکردم. افکارم گفتنی بود، اما نوشتنی نبود. تصمیم گرفتم لای کتاب را باز کنم و دربارۀ اولین جملهای که به چشمم میرسد بنویسم:
تغییر بدون ناراحتی نیست، حتی تغییر از بدتر به بهتر.
ساموئل جانسون
ما ناراحتیم؛ چون داریم تغییر میکنیم. تغییر به ما تحمیل شده است. آن هم در اثر ویرانیِ روزافزون.
عجالتاً چراغ آینده کور است. چشمانداز جمعی نداریم و تا اطلاع ثانوی هم نخواهیم داشت!
تئودور آدورنو گفته بود: «رستگاری، امری جمعی است.»
اما فرد فرد ما، با کار کردن روی خودمان، عملاً برای رستگاری جمع میکوشیم.
من فکر میکنم راه شاد زیستن در یک جامعه بحرانی، توجه وسواسگونه به «توسعه فردی» است.
توسعۀ فردی مسیر صعبی دارد و نیازمند گامهای بلند و پیوسته است. شاید در گام اول، خواندن و نوشتن بهترین راهگشای این مسیر طولانی باشند.
دور نیست روزهایی که از رخوت و نکبت فعلی فاصله میگیرم و از آینده حرف میزنیم، و برای آینده تدبیر میکنیم.
ما آیندگانیم.
پیشنهاد:
دورههای حضوری و آنلاین نویسندگی و تولید محتوا
شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
27 پاسخ
یکی از شیوه های لذت بخش من برای نوشتن، یکی سیال ذهن نویسیه و یکی هم باز کردن یک کتاب و انتخاب شانسی و یک جمله و ادامه دادن داستانش 🙂
منتها فکر می کردم مکتشف این روش خودمم 🙁
+(بس است دیگر اگر بخوام توی این وبسایت بمونم، تا شب باید پست بخونم و کامنت بگذارم :). جرقه ی نوشتن یک پست خوب تو ذهنم زده شد همین الان)
این نوشته رو خیلی دوست داشتم و احساس خیلی خوبی بهم داد. واقعا هیچ راهی بهتر از توسعه فردی نداریم. توسعه فردی در نهایت به رشد جمعی خواهد انجامید.
درود مهسا جان
خوشحالم که حس خوبی به این داری.
امیدوارم همیشه رو به رشد و تعالی باشی.
سلام
من اولین کتابم را بعد دو سال زحمت و مطالعه با متوسط روزانه 7 الی 8 ساعت تمام کردم. موضوع نو و میان رشته ای است. آیا درخواست 20 و حتّی 30 درصد از قیمت روی جلد در قرار داد با یک ناشر درجه یک و به اصطلاح عامیانه چانه زنی کار اشتباهی است؟! این را هم اضافه کنم از اساتید دانشکده ما بودند و تا حدودی دورا دور از من شناخت دارند. اگر شدنی نیست در قرار داد چند درصد مناسب تر است. برای اپلای نیاز دارم و احتمال میدم استقبال خوبی بشه از کتاب و زمانی که پایان نامه خام بیش نبود چند صد نفر مطالعه کردند و حتی از شهرستان ها هم تقضای پی دی اف ازم داشتند.
پیشاپیش از پاسخ شما ممنونم.
طاهره عزیز
لطفاً به من ایمیل بزنید تا بتونم با دونستن جزییات بیشتر، اگر تونستم کمکتون کنم.
info@shahinkalantari.com
درود بر شاهینِ ژرفبین!
شاهینِ مرغوب، میخواهم بیهیچ مقدمهای، توجهت را به مَطلَع این کتاب پیوند بزنم:
در پایان روزگار ساسانیان که ایران و بیزانس، دو دولت بزرگ آن روز جهان، آخرین رمق خود را در جنگهای خونینِ بیفایدهی چندینصدسالهی خویش از دست داده بودند و تعدی و نفاق و پریشانی آنها را به ورطهی سقوط میکِشانید، در ورای ریگزارهای خشک عربستان، در سرزمین حجاز که تقریباً فراموش عالَمی بود، نیروی تازهای پدید آمد که بهزودی بالید و برکشید و دیری برنیامد که طومار قدرتهای جهان را دَرهم نوشت. این نیروی تازه، اسلام بود، دین محمد (ص) که در مکه پدید آمد و به اندکزمان، سرنوشت جهان را دگرگون کرد.
منبع: بامداد اسلام، عبدالحسین زرینکوب، نشر امیرکبیر، صفحهی ۹.
فارغ از مباحث مربوط به دین و مذهب و ایدئولوژی، و با پرهیز مطلق از هرگونه ارزشگذاری و ارزشبرداریِ این موارد، میخواهم به یک نکته اشاره کنم. در این پاراگراف، عبدالحسین زرینکوب از دو مفهومِ مهم یاد میکند و آن را با دو کلیدواژه به لفظ میکشد: «آخرین رمق» و «نیروی تازه». هرگاه اولی رخ دهد، دیر یا زود، دومی سر برمیآورد. با نگاهی اینجهانی به اسلام در عربستان، میتوان گفت که اسلام بهجز همهی آوردههای دیگر برای حجازیان، به آنان «نیروی تازه» بخشید.
بگذار از دورهی معاصر هم نمونهای برایت بیاورم. امروز، شنبه، ۲۰ آوریل ۲۰۱۹، زادروز آدولف هیتلر، پیشوای آلمان نازی است. من کاری با بحثهای نژادپرستانه و فاشیستانه ندارم؛ جای آن اینجا نیست. میخواهم چیز دیگری و مرتبط به این موضوع بگویم. وقتی کارنامهی هیتلر را برمیرسیم، معمولاً دربارهی جنایات رخداده در جنگ جهانی دوم او حرف میزنیم. این البته مربوط به شش سالِ دومِ حکومت هیتلر بر آلمان است، یعنی همان سالهای جنگ جهانی دوم. من میخواهم الآن به نیمهی اول حکومت او، یعنی ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ بپردازم. آنچه به هیتلر قدرت افسانهای داد، برافروزی آتش جنگ نبود، بلکه برافروزی آتش خودباوری و حتا خودبرتریِ ملتی بود که «آخرین رمق» خود را در جنگ جهانی اول از دست داده بود و بهشدت تحقیر شده بود و به «نیروی تازه» نیاز داشت. وقتی این اتفاق روی داد، آمارهای کمّی و کیفیِ پیشرفتِ آلمان حیرتآور شد. به بیان دیگر، هیتلر ققنوس خفتهی آلمانیان را از زیر خاکستر جنگ و نومیدی برکشید.
بقیهی خیزشهای بعضاً پویشِ نوپای بعضاً دیرپای تاریخِ جهان را اگر بنگری، باز هم بهکَرات به این الگو برمیخوری: مرگِ آخرین رمق، زایشِ نیروی تازه.
و نکتهی جالب دیگر اینکه همهی راهبَرانِ این نیروهای تازه در سراسر تاریخ جهان، بهطوری ویژه بر «توسعۀ فردی» تمرکز کردهاند و همهی آنان بر لزوم و اهمیت توسعهی فردیِ فردفردِ ملت خود تأکید داشتهاند.
من همیشه برای فهم و تحلیل خودم و جامعه به تمثیل متوسل میشوم. یعنی در ذهنم، جامعه را به فرد و فرد را به جامعه تشبیه میکنم و هیچوقت هم در این تشبیهات ناموفق نبودهام. کلی هم ایده و نکته چیدهام. یکی از زیباترین تشبیهات جامعه به انسان را هم در کتاب «سیاستنامۀ ابراهیمبیگ» نوشتهی حاج زینالعابدین مراغهای دیدهام. بهطوری بسیار لطیف و دقیق، ارگانهای جامعه را به اندامهای بدن تشبیه میکند و سازوکار درستِ کار ارگانهای جامعه را با الگوگیری از سازوکار اندامهای بدن تشریح میکند.
حالا میخواهم چند کتاب ناب دربارهی موضوعات مطرحشده در کامنتم معرفی کنم:
۱. بامداد اسلام، نوشتهی عبدالحسین زرینکوب، نشر امیرکبیر؛
۲. چرا ملتها شکست میخورند؟، نوشتهی دارون عجم اوغلو و جیمز اِی رابینسون، ترجمهی محسن میردامادی و محمدحسین نعیمیپور و سیدعلیرضا بهشتی شیرازی، نشر روزنه؛
۳. ظهور ژاپن مدرن، نوشتهی ویلیام جی بیزلی، ترجمهی شهریار خوّاجیان، نشر ققنوس؛
۴. ما و مدرنیّت، نوشتهی داریوش آشوری، نشر صراط.
معین عزیز
از هیتلر گفتی و من رو یاد کتاب بینظیر «از کالیگاری تا هیتلر» انداختی.
از این کتاب حتماً بیشتر میگم برات.
ممنون بابت معرفی کتابها.
دومی و چهارمی رو تا حدی خوندم. سراغ اون دو تای دیگه هم خواهم رفت.
برقرار باشی.
دیروز راجبه همین مسایل فکر میکردم امروز هم همینطور یعنی همه ما هرروز این فکر رو داریم.
واقعا ما هیچ چیز جمعی نداریم نه هدف نه مسیر نه اصلا این سوسول بازیا. ما به زور حتی یک فکر جمعی داریم.
میدونی من فهمیدم جامعه گسسته شده ما داره از جامعه بود تبدیل میشه به توده. دیگه جامعه نیستیم. همه منفک داریم حرکت میکنیم. اینکه آیا واقعا نهایتا به جایی میرسیم یا نه ذهن منو مشغول کرده.
اصلا آیا ما به چیزی خواهیم رسید؟ شاید هم نگرانی الکی دارم. به هرحال نمیشه همش نگران بود و ترسید و نمیشه همش هم بیخیال بود به فکر خود. به قول معروف کلاه خودمو بگیرم باد نبره.
یه چیز متعادلی باید باشه مثل یه چوب که بندباز دستش میگیره هر طرف خم بشه اونطرف طرف مخالف رو طولانی میکنه که سرپا بمونه.
آیا واقعا فقط روی خودمون کار کنیم درست میشه؟ اگه این هم یه توهمی باشه مثل بقیه توهمها چی؟ اینکه من خوب بشم چه دلیل داره یه جامعه خوب بشه؟ اونم جامعهای که بجای اجتماع تبدیل به یه توده شده فقط.
آیا کار نکردن و نق نق کردن مشکلی دوا میکنه؟ اگر روی خودمون کار نکنیم کلاه خودمونم باد میبره. کارم کنیم چه کمکی میکنه به جامعه؟
خیلی سوالها میشه. مثلا ما دورههای تاریخی داریم که وضع مردم بد نبوده اما وضع جامعه مزخرف و معمولا هم زیر یوغ یه حاکم بیگانه بودیم.
من فقط فکر میکنم قرن بعدی چه چیزی از ما باقی مونده؟ آیندگان پس از این آیندگان چه خواهند گفت؟ مثل ما که آیندگان آن آیندگان گذشته هستیم.
من احساس میکنم و فکر میکنم باید توسعه فردی همراه با توسعه جمعی داشته باشیم. خیلی از توسعههای فردی در حقیقت گام اول برای توسعه جامعه است. اما اگه من بجای ادامه و گامهای بعدی همش رو پله اول استپ بزنم چی میشه؟
اینا سوالایی که منم درگیر کرده. بیشتر ما فقط روی محور xy حرکت داریم محورz رو از یاد بردیم و تا وقتی که محور z توسعه پیدا نکنه به نظر من جامعه شکل نمیگیره فقط میشیم یه توده که تو صفحه xy داریم وول میخوریم.
فکر کنم باید کنار توسعه فردی حداقل فاکتورهای توسعه اجتماعی رو هم داشته باشیم.
احتمالا باید کلا یه موضوع راجبش بنویسم:) اینجوری ایده از نوشته یکی دیگه میگیرن، توجه بفرمایید دوستان دزدی حلال این است:)
راستی کلی شعر خوندم با اون کاغذ بازی که یاد داده بودی. دمت گرم شاهین، این روش خیلی کمک کرد.
سلام علیرضا. این ایدۀ خوبیه. حتما بنویس.
دمت گرم. خیلی خوبه که جدیتر شعر میخونی.
پس بیشتر برام بگو حتماً.
ممنونم از پست خوبتون ، مختصر و مفید بود.
جدا از بحث ، نمایشگاه کتاب نزدیکه ، ممنونم اگر یه لیست کتاب خوب معرفی کنید یا یه پست هم راجع به این موضوع بنویسید.
سلام
سپاس.
بزودی صفحۀ معرفی کتاب رو به روز میکنم.
راستی چرا از عالم و آدم طلبکار نباشیم!؟ و حال آنکه عالم برای ما آفریده شده و ما برای همدیگر. منتی نیست که این وظیفه ماست به یکدیگر عشق بورزیم، شادی ببخشیم و بی تعارف دین خود را به هم ادا کنیم. این میسر نیست الا اینکه خود شاد باشیم و عاشق. خدائی هم که میبخشد از زیبایی و دانایی و نیکوئی غنی ست نه دست خالی.
شاهین فکر می کنم
این تک جمله
ما آیندگانیم.
یک تک جمله شفابخش است. کاش همه این را درک می کردند آینده همواره بهتر از گذشته بوده است.
سلام معصومه جان
زنده باد.
متاسفانه مردم در طول تاریخ عادت داشتن که دورۀ خودشون رو بدترین و سیاهترین دورۀ تاریخ بدونن.
راستی، خیلی خوبه که وبلاگت رو منظم به روز میکنی.
ما آیندگانیم.
سلام
آخییی بالاخره یکی پیداشداونی که توذهنمه بتونه روکاغذبیاره صددرصدهمین طوره کاش تک تک افرادجامعه ازاین موضوع آگاه بشن اون وقت گلستون میشه
تشکربه خاطرپستهای عالیتون
سلام صفا جان
ممنونم از مهرت.
ایام به کام.
سلام.ظاهرا شما هم به جرگه منورالفکرهای از عالم و آدم طلبکار پیوسته اید!آی آی!
به قول شاملو: “آیا خود نیز از این حقیقت آگاهید که موجودی ابلهید؟”
سلام استاد کلانتری عزیز.
الان که اینو می نویسم به شدت از همه جا مونده و از همه جا رونده ام و تو این وانفسا احساس کردم فقط تو سایت شما می تونم درد و دل کنم.من چندین ساله که دارم می نویسم و این اواخر به پوچی محض رسیده م.فکر می کنم خب آخرش که چی؟این همه خودمو کشتم چی شد؟اصلا همه اینا به کنار، فکر می کنم من اصلا نویسنده نیستم و هیچی بارم نیست.هر چقدرم بقیه تعریف کنن فکر می کنم همش توهم خودمه که خوب می نویسم.می گم خب این نوشته ها رو هر بچه ی پنج ساله ای هم می تونه بنویسه.مدام شروع می کنم به سرکوب کردن و سرزنش خودم.به شدت عاشق نویسندگی ام اما بعد از چند سال میگم من اصلا لیاقت نویسنده بودنو ندارم.هر کسی می تونه بنویسه منم یکی مثل اونا و هیچ وقت قرار نیست به جایی برسم.
من عضو طرح ویژه تونم هستم استاد و خیلی وقتا با نوشته های شما امید پیدا کردم.میشه اگر امکانش هست یه چیزی بهم بگین تا از این وضعیت در بیام؟نمی دونستم چطور باید تو طرح ویژه سوال بپرسم.
سلام هستی عزیز
من قطعاً برای تو یک فایل یا متن بلندتر آماده میکنم.
اما همینقدر بهت بگم که معمولاً بهترین هنرمندها، با کلی دستاورد هم، کماکان چنین احساساتی رو تجربه میکنن.
به عبارتی ما ناگزیر هستیم از نوشتن. ببین میتونی بدون نوشتن زندگیت رو تصور کنی؟ اگه میتونی رها کن. اگر نه که بمون و با همین تردیدها بساز.
البته که به تدریج، با مطالعه، با یکسری کارهای مختلف، میشه زهر موضوع رو تا حدی گرفت و شیرینی کار رو بیشتر کرد.
ممنونم استاد جان که جوابمو دادین.بله کاملا حق با شماست.حتی فکرشو نمی تونم بکنم که از نویسندگی دست بکشم.
زنده باد.
با قدرت ادامه بده.
این هفته یه مطلب مفصل دربارۀ زندگی با نوشتن مینویسیم که امیدوارم برات الهام بخش باشه.
سلام بر هستیخانُم و شاهینجانَم. مدتی است که میخواهم یک یادداشت دربارهی ضعف و قوت دلنوشتهنویسی بنویسم. این کامنت را که دیدم، سند خوبی برای یادداشت موردنظرم دانستم. میخواهم بپرسم که آیا اجازه دارم تکهای را که در ادامه آوردهام، بدون ذکر نام صاحبکامنت (هستی) و همچنین بدون ذکر نام وبلاگ (مدرسهٔ نویسندگی) در یادداشتم بیاورم؟ اینکه میگویم نام وبلاگ را هم نیاورم به این دلیل است که محفوظماندن نام کامنتنویس بهتر رعایت میشود.
لطفاً نظرتان را در پاسخ به همین کامنت بنویسید. بسیار متشکرم.
الان که اینو می نویسم به شدت از همه جا مونده و از همه جا رونده ام و تو این وانفسا احساس کردم فقط تو سایت شما می تونم درد و دل کنم.من چندین ساله که دارم می نویسم و این اواخر به پوچی محض رسیده م.فکر می کنم خب آخرش که چی؟این همه خودمو کشتم چی شد؟اصلا همه اینا به کنار، فکر می کنم من اصلا نویسنده نیستم و هیچی بارم نیست.هر چقدرم بقیه تعریف کنن فکر می کنم همش توهم خودمه که خوب می نویسم.می گم خب این نوشته ها رو هر بچه ی پنج ساله ای هم می تونه بنویسه.مدام شروع می کنم به سرکوب کردن و سرزنش خودم.به شدت عاشق نویسندگی ام اما بعد از چند سال میگم من اصلا لیاقت نویسنده بودنو ندارم.هر کسی می تونه بنویسه منم یکی مثل اونا و هیچ وقت قرار نیست به جایی برسم.
من که مشکلی ندارم معین جان
خیلی مشتاقم بخونم نوشتۀ تو رو.
هستی جان این احساساتت رو منم درک میکنم
خیلی وقت ها هم باهاشون مواجه میشم هرچقدرم کسی از نوشتن هام تعریف میکنه بهشون میگم چرت و پرت نوشتن که تعریفی نداره
اما من خودم واقعا به این نتیجه رسیدم چه چرت و پرت به نظر برسن چه نوشته هایی که به قول تو یک بچه ی پنج ساله هم میتونه بنویسه بازم نمیتونم از این نوشتن ها دست بردارم
هروقت این لولوی بدگو اومد سراغت که سرکوبت کنه نوشتن هات و بهت گفت تو نویسنده نیستی
یک لحظه دنیات رو بدون کلمه ها تصور کن
بدون نوشتن و دست به قلم شدن
اینقدر ترسناک تره دنیای آدم بدون کلمات و نوشتن که خوده همین لولوی بدگو هم میترسه و در میره
بااینکه آقاشاهین شما هم اینا رو گفته بودین به هستی جان ولی خواستم منم اینارو بگم که یک مروری برای خودم باشه که لولوعه دیگه سراغم نیاد یا حداقل کم بیاد
زنده باد زهرای عزیز
تو نگاه پخته و سازندهای داری.
خوشحالم که انقدر خوب به راز نوشتن چی بردی.
god bless you