این سخنانْ حکیمانه نیستند؛ از میان نوشتههای گوناگون گردآمدهاند و فصل مشترکشان چینشِ ماهرانهی واژههاست. (برای مشاهدهی قسمتهای قبلی این هشتگ را دریابید: #جملهبرداری)
«تبر را برداشت که باز در صدای ضربههاش پنهان شود.»
«راه دربند را گرفت، رفت.»
«یک بار سه تا یاغی بار هیزمش را میریزند و آتش میزنند، مسخرهاش میکنند، بهش میخندند، دستش میاندازند.»
-عباس معروفی، نام تمام مردگان یحیاست
«من ماندم فرسنگها دور از او و چند گام فاصله با غبارها.»
-نصرت رحمانی، مردی که در غبار گم شد
«نفس بلندی در سینهاش شکست، تکانی خورد و جوابی نداد.»
«میرویم و جادهی خاکی پهن میشود.»
«در من اینک اندیشههایی سر میکشد که کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشته و در آستانهی سالهای سرد و رویارویی با بسی حادثه، هیچ توانی ندارد جز بر پا نگهداشتن آتشی در درون و سودایی در سر.»
-میهن بهرامی، حیوان
«تو محو میشدی و رنگها در هم ادغام میشدند.»
-ناصر زراعتی، سبز
«بگذار بر همه جا ببارم.»
«لابد جملهیی هم که در حسرت گفتنش در آن شبِ تابستان به همراهش رفت، با او و در او هی تکرار میشد.»
«ابتدای همهی راههای جهان از تنهایی است.»
-رفیع جنید، بیراوی
«رستم عرق پیشانیاش را که به شبنمی میمانست که بر گیاهان کوه قاف مینشیند با کف دست گرفت و به گیو که همچون کودکان، بغضش را میپنهانید گفت که اگر اندکی در حریم حمایت او بماند، آب سیستان اشکهایش را خواهد شست.»
-یارعلی پورمقدم، یادداشتهای یک اسب