اینجوری ننویسیم

تا زمانی که بضاعت کافی برای نگارش فلسفی نداریم نباید دست به این کار بزنیم. اصلن نمی‌توانیم بزنیم. وگرنه هر ارتکابی احتمالن نوعی فلسفه‌بافی خام و انشایی خنک خواهد بود.

مثال می‌خواهی؟ همین نوشتجاتی که پر است از بدیهیاتی مانند «زندگی فلان است» و «آدم‌ها بیسارند».

وقتی زور می‌زنی حرف‌های گنده‌گنده بزنی و تکلیف زمین و زمان را با مستقیم‌گویی روشن کنی، تنها چیزی که عایدت می‌شود دور شدن از خوب نوشتن است.

به جای حرف‌های صد من یه غاز چرا از رخدادهای زندگی روزمره‌ات نمی‌نویسی؟

همین که بتوانی ماجرای رفتنت به مطب دندانپزشک را با توسل به حواس پنجگانه توصیف و روایت کنی نور علی نور است (لابه‌لای چنین متنی اگر نتوانستی خودت را کنترل کنی، در حد دو سه جمله قلنبه‌گویی کن. فقط دو سه جمله)، این خیلی از بهتر از نوشتن انشاهای آب زیپو است که بعدها –در صورت مطالعۀ بیشتر- فقط می‌تواند مایۀ شرمساری‌ات باشد.

صدالبته که در یادداشت‌های شخصی انجام هر کاری مجاز است، می‌توانی تا خرتناق فلسفه‌بافی کنی (البته بهتر است زیاده‌روی نکنی). حرف من دربارۀ انتشار نوشته‌هاست.

43 پاسخ

  1. سلام آقای کلانتری عزیز.
    ممنونم بابت راهنمایی هاییتون در این نوشته.
    فقط یه سوال چرا لغاتی مثل اصلا رو اصلن نوشتید؟ کنجکاو شدم😂

    1. سلام
      من هم قبلن کلماتی مثل «قبلاً» و «قطعاً» و «حتماً» و… رو به شکل رایج می‌نوشتم. اما مدتیه تصور می‌کنم که باید اینا رو فارسی بنویسم، چون این کلمات دیگه فارسی شدن، و من هم در حال فارسی نوشتنم، بنابراین این شکلی بهتره. همین. 😉 ارادت
      بذارید این نقل قول رو هم به کامنتم اضافه کنم:
      محمد پروین گنابادی از صادق هدایت نقل می‌کنه:
      «مرحوم هدایت معتقد بود به فرض که بخواهیم کلمه‌های تنوین‌دار را به کار ببریم، برای این که به آنها رنگ فارسی ببخشیم باید آن‌ها را همچنان که تلفظ می‌شوند بنویسیم تا این همه گرفتاری‌‌های املایی از میان برود و برای مثال، ابداً را ابدن و واقعاً را واقعن و اتفاقاً را اتفاقن بنویسیم.»

    1. هنوز بخشی از کامنت‌ها رو تایید نکردم لیلا جان.
      حدود سیصد کامنت از قبل روی هم تلنبار شده.

      1. سپاس امروز که به وبلاگتون سر زدم همه رو تایید کرده بودید. من هر روز سر ساعت نه و نیم به وبلاگتون سر میزنم و با الهام از مطالب تازه شما می نویسم.

  2. سلام آقای کلانتری نوشتۀ زیبای شما من را ترغیب کرد تا بخشی از تجربۀ امروزم را بنویسم و برایتان بفرستم، البته نهایت تلاشم را کردم که متنی ساده و بدون فلسفه بافی باشد. امیدوارم بتوانم یادداشت نویسی روزانه را جدی‌تر دنبال کنم و سپاس به خاطر مطالب مفیدی که در سایتتان می‌گذارید.

    اتاق نمونه‌گیری بسیار کوچک است. دخترم روی صندلی می‌نشیند، آستینش را بالا می‌کشد و دستم را محکم می‌گیرد. بوی تند الکل انگار دلشوره‌ام را بیشتر می‌کند، در دلم دعا می‌کنم که کارشناس آزمایشگاه حرفه‌ای باشد، و همان بار اول رگِ مناسب را پیدا کند. کارشناش آزمایشگاه دختر جوانی است که وقتی وارد اتاق می‌شود، سلام و احوالپرسی گرمی می‌کند، انگار سالها من و دخترم را می‌شناسد، با دیدنش دلم آرام می‌گیرد، دخترم هم اخم‌هایش را باز می‌کند، او ظریف و لاغر اندام و البته پر‌انرژی است، با لبخندی که بر لب دارد رگ‌گیر را دور بازوی دخترم سفت می‌کند و ‌ با انگشتانِ ظریفش دنبال رگ مناسب می‌گردد. در حالی‌که رگ‌گیر را از دست دخترم باز می‌کند و به دست دیگر او می‌بندد می‌گوید: «چرا رگهایت قایم شدند؟ نکنه ترسیدی!» و دوباره دنبال رگ مناسب می‌گردد؛ اما انگار رگ مناسب قصد پیدا شدن ندارد، خلاصه بعد از چند دقیقه رگی را انتخاب می‌کند و می‌گویید: «آهان، اینجا یک رگ نسبتاً خوب داری، بذار ببینم رگی هست که بتواند به ما خون مورد نیاز را بدهد یا نه.» و دوباره لبخند می‌زند، سرنگ را بر‌می‌دارد و تا نزدیک دست دخترم می‌برد، دخترم چشمانش را می‌بندد و دستم را محکم می‌فشارد؛ اما او ناگهان منصرف می‌شود و با آن مهربانی ذاتی‌اش می‌گوید: «راستش می‌ترسم این رگ مناسب نباشد اجازه بدهید از همکارم که واردتر است بخواهم رگش را پیدا کند.»و از اتاق خارج می‌شود، بلافاصله او و همکارِ حرفه‌ای‌اش وارد اتاق نمونه‌گیری می‌شوند، کارشناس حرفه‌ای که چهره‌ای جدی دارد از من می‌پرسد: «بد رگه؟» و رگ‌بند را دور دست دخترم می‌بندد. می گویم:«تقریباً» کارشناس مهربان می‌گوید:« رگهایش خیلی عمیق‌اند.» و با لبخند زیبایی که بر لب دارد به دخترم نگاه می‌کند، کارشناس حرفه‌ای دقیقاً همان کارهای کارشناس مهربان را تکرار می‌کند اما او هم رگ مناسب را پیدا نمی‌کند. سرانجام کارشناس مهربان در حالیه که به دست دخترم اشاره می‌کند‌ می‌گوید: «این قسمت من یک رگ نسبتاً خوب پیدا کردم اما مطمئن نبودم خون کافی را به ما بدهد» کارشناس حرفه‌ای همان قسمت را لمس می‌کند و بی‌درنگ سرنگ را در دست دخترم فرو می‌کند و خون قرمز درون سرنگ می‌جوشد و بالا می‌رود، دخترم دستم را محکم فشار می‌دهد و زیر لب می‌گوید:« آییییی»
    کارشناس حرفه‌ای چسبی روی دست دخترم می‌زند و می‌گوید :« چند دقیقه چسب را فشار بده تا خونش بند بیاید.» و از اتاق خارج می‌شود.
    کارشناس مهربان هم لبخندی می‌زند و روی صندلی می‌نشیند و در حالیکه خون را از سرنگ به داخل شیشه‌های مخصوص آزمایش می‌ریزد و بر روی آنها برچسبهای مخصوصی می‌چسباند می‌گوید: «اذیت که نشدی؟» دخترم لبخندی می‌زند و می‌گوید: «نه زیاد» کارشناس مهربان می گوید: «خدا را شکر، همکارم خیلی حرفه‌ای است.»
    تشکر می‌کنم و از آزمایشگاه خارج می‌شویم.
    با خودم می‌گویم روزی چند بار این کار را می‌کند رگ مناسب را پیدا می‌کند اما می‌ترسد، یا ملاحظه دختر نوجوانی را می‌کند که رگهای عمیقی دارد و ممکن است نیاز باشد چند بار دستش را سوراخ کند، چرا خودش را باور ندارد؟ او رگ مناسب را بهتر از همکارش تشخیص داد؛ اصلاً مگر همکارش چگونه حرفه‌ای شده‌است؟
    یادم می‌آید چند سال پیش در یک آزمایشگاه خصوصی کارشناس آزمایشگاه رگم را پیدا نمی‌کرد، و اگر کارشناس حرفه‌ای به دادم نمی‌رسید کار به مچ دست و حتی پشت دستم رسیده بود. آنروز از بی‌ملاحظگی آن کارشناس ناراحت شدم که چرا زودتر همکار حرفه‌ای‌اش را صدا نکرده‌است؛ اما شاید آن کارشناسی که آنروز بی‌رحمانه چندین بار دست من را سوراخ کرد امروز یک کارشناس حرفه‌ای شده‌باشد. هرچند خاطرۀ آن درد در یاد من باقی مانده‌است؛ همین‌طور خاطرۀ ترسیدن‌ها و ملاحظه‌ کردن‌هایی که خیلی از جاها باعث شد من آن‌طوری که می‌خواهم زندگی نکنم.
    شاید خیلی از ما مثل کارشناس مهربان باشیم؛ خودمان را باور نکنیم و اغلب یادمان برود که هر کدام از ما انسان‌های منحصر به فردی هستیم.

    1. به به، واقعن عالی بود. فوق‌العاده تمیز و قشنگ و روان.
      من در حیرتم از این رشد سریع شما.
      شما عالی هستید خانم عطار.

      1. سپاس از توجه شما آقای کلانتری
        خیلی خوشحال شدم که نوشتۀ من را دوست داشتید. اگر پیشرفتی حاصل شده مرهون زحمت‌های شماست. شاد و برقرار باشید.

  3. بعد از لایو دیشبتان که به موضوع یادداشت نویسی اختصاص داشت، با جانی دوباره در گ هایم نوشتم. تمام حواسم را به خودم و دو و برم معطوف کردم. همه چیز امروز زیباتر شده بود. همه کلمه هایی که به کار می بردم را با تمام وجود لمس می کردم و هزار بار در دلم بر شما به خاطر رسالتی که به خوبی انجام می دهید درود فرستادم. پایدار باشید استاد عزیز

  4. بعد از لایو دیشبتان که به موضوع یادداشت نویسی اختصاص داشت، با جانی دوباره در گ هایم نوشتم. تمام حواسم را به خودم و دو و برم معطوف کردم. همه چیز امروز زیباتر شده بود. همه کلمه هایی که به کار می بردم را با تمام وجود لمس می کردم و هزار بار در دلم بر شما به خاطر رسالتی که به خوبی انجام می دهید درود فرستادم. پایدار باشید استاد عزیز

  5. دقیقا به نکته مهمی اشاره کردین و اینکه بتونیم این توصیفات رو زیبا بیان کنیم نیاز به تمرین و ممارست داره و باز هم ممنون 🌺

  6. خرتناق همون خرخره است. معنیش رو نمیدونستم. توی واژه یاب سرچ کردم. نوشته هاتون عالیه.
    دیروز داستان ناتمامم رو به یک دوست دادم بخونه و نظرش رو بگه. گفت که چیزی کم دارد. انگار از پس توصیف ها خوب برنیامده باشم. همین حواس پنچگانه را کم دارم. باید به قول شما ماجرای رفتن به دندانپزشک را با همین حواس پنچگانه خوب توصیف کنم بعد بروم سراغ نوشتن رمان و..

  7. درود استاد گرامی چه حسن تصادفی!
    اتفاقا همین امروز در اینکه تنها تجربه ی زیسته ام را در پیجم به اشتراک بگذارم دچار تردید شدم به گمانم چیز دندان گیری درآن نبود که به اشتراک گذاشته شود و در حسرت این که متن هایی با کیفیت بهتر و هدفمندتر بنویسم بودم با این یادداشت ارزشمند شما مصمم تر شدم در توصیف و روایت رخدادهای روزمره و صد البته امیدوارم به اینکه با تلاشی نفس گیر گامهایی رو به جلو بردارم و بتوانم با متن هایم تولید معنا کنم و آنقدر بینش و بصیرت یابم که متن هایی پر مایه بنویسم.به امید آن روز

    1. زنده باد خانم توکلیان‌پور نازنین
      مشتاق خوندن نوشته‌های شما هستم.

  8. سلام استاد عزیز آقای کلانتری
    چقدر دلنشین و جذاب نوشتید. از خواندن این متن بسیار لذت بردم و نکته‌های جالبی هم یادگرفتم.
    سپاس بیکران
    شاد و سلامت باشید 🌹

  9. سلام و ارادت
    کاملا درسته استاد . وقتی تلاش می کنیم حرف هامون رو با کلمات قلمبه سلمبه بنویسیم انگار به زور تصمیم داریم یه لباس خیلی خیلی تنگ یا خیلی گشاده تن کنیم . همونقدر نوشته سخت میشه و قواره و ترکیب درستی پیدا نمی کنه .
    مرز تشخیصش هم باریکه استاد . خیلی وقت ها هم ممکنه بی خبر و به سرعت درگیر چنین نوشتنی بشیم .
    برای درگیر نشدن این طور نوشتن ها هم باید خیلی با دقت و خیلی زیاد تمرین کنیم تا در نهایت نوشته هامون رو خوش ترکیب و آسون بنویسیم .
    برقرار و سربلند باشید استاد عزیزم🌿🌷🌿🌷🌿🌷

    1. زنده باد سمیه گرامی
      دقیقن. چه تشبیه خوبی رو به کار بردید.
      براتون زیباترین لحظه‌ها رو آرزو می‌کنم.

  10. سلام خسته نباشید من هم نوشتن رو دوست دارم اما حس میکنم باید دستور زبان رو بهتر یاد بگیرم اگر لطف کنید یک کتاب درمورد نگارش و دستور زبان فارسی معرفی کنید که مختص نویسندگی باشه

  11. این متن را با چنین نثر شیرینی که دارد و مرا برد تا خاطرات متن از ماست که برماست و شیرینی اش را دوچندان کرد در آن فضا، باید روزی چند بار بخوانم که اینقدر دست از نوشتن نشویم و دوباره از نو
    ممنونم استاد بزرگوار استفاده کردم🌹🌹🌹

    1. بی‌نهایت ارادتمندم مرضیه خانم نازنین
      از دیدن اسم شما همیشه خوشحال میشم.

  12. شاهین عزیز سلام صبح پاییزی تان بخیر
    چه خوب گفتید این نوشتار برایم مفید و کاربردی بود.
    این جمله را دوست داشتم : همین که بتوانی ماجرای رفتنت به مطب دندانپزشک را با توسل به حواس پنجگانه توصیف و روایت کنی نور علی نور است.
    تشکر

  13. این که بتوانیم ساده بنویسیم و پر محتوا خیلی خیلی عالی هست و من همیشه مشکلم با اساتیدم همین بود که من دوست داشتم ساده بنویسم ولی اساتید قبول نداشتند ولی با روش‌های نوشتاری شما فهمیدم می‌توان ساده ولی زیبا نوشت…

  14. جالب بود. در شبکه های اجتماعی پره از این ها که شک و شبهه بیشتری ایجاد میکنه.

  15. استاد جان لذت بردم از خوندن متن,دقیقا این حرف شما رو توی گاه شمار نویسی میشه بهش رسید.وقتی وقایع رو با جزییات مینویسیم نوشتمون خیلی دلنشین تر هست تا متن های غروب غم انگیزی…😁

  16. سپاس استاد عزیز
    بسیار مفید بود
    ما هرروز منتظر خوندن یادداشت‌های جدید و پر مایه‌ی شما هستیم

    1. ارادتمندم فاطمه عزیز
      شوق نوشتن این یادداشت‌ها رو وجود عزیزانی چون شما ایجاد می‌کنه.

  17. واقعا که گل گفتید استاد -تلنگر خوبی بود- نمیدانم حداقل احساس من این بود که هرچی نوشته کلمات غیرقابل فهم و قلنبه بیشتری داشته باشد نویسنده ماهر تری داشته است .اصولا احساسم این است که ما آدم ها هرچه را که نفهمیم میگوییم خوب است -دلیلش هم خلاص شدن از موقعیت است-مثل روزهایی که دانش آموز و دانشجو بودم و استاد پای تختی درسی می داد و ما در گیج ترین و علامت سوال ترین حالت ممکن وقتی می پرسید یاد گرفتید می گفتیم بله بله کاملا !

    1. به جنبۀ مهمی اشاره کردی ملیکا جان. دقیقن. برخی از ما مرعوب قلنبه‌گویی‌ها می‌شیم. در صورتی که سادگی می‌تونه عمق و وضوح فکر یه فرد رو نشون بده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *