اگر دوست داری نوشته‌هایت خوانده شود

 قصۀ روز:

گروهی از شیاطین سعی داشتند تا در روح مردی روحانی که در قاهره زندگی می‌کرد، نفوذ کنند. آنان سعی کردند با زن، خوراک و ثروت او را وسوسه ‌کنند، اما هیچ‌یک موثر نبود. یک روز شیطان بزرگ از آنجا می‌گذشت و تلاش شاگردانش را دید. رو به آنان کرد و گفت:
«همگی بی‌عرضه‌اید. تنها روشی که هیچ‌کس در برابر آن تاب نمی‌آورد را نمی‌دانید و من به شما یاد می‌دهم.»
آنگاه به سوی آن روحانی رفت و در گوش او زمزمه کرد:
«به خاطر داری مردی که نزد تو شاگردی می‌کرد، حالا اسقف اسکندریه شده است.»
همان لحظه مرد سراپا خشم شد، عدالت الهی را کتمان کرد و شروع به کفرگویی نمود. شیطان به شاگردانش گفت:
«بار دیگر این وسوسه را به کار گیرید. شاید آدمیزاد در برابر هر وسوسه‌ای مقاومت کند، اما همیشه به موفقیت و پیروزی همنوع خود حسادت می‌کند.»
-نقل از کتاب یادداشت‌های یک عصیانگر از پائولو کوئیلو، ترجمۀ گیله‌گل بهروزان، نشر بهجت+شما

قصار روز:

در هر نکتۀ آموزنده‌ای که بیان می‌کنیم، سکوتی وجود دارد که از آن نکته، آموزنده‌تر است.
توماس کارلایل

 گزارش روز:
  • بالاخره بعد از چند ماه خبرنامۀ سایت را فرستادم. لذت‌بخش‌ترین قسمت این کار خواندن حرف‌هایی است که در جواب این ایمیل‌ها می‌آید.
  • جلسۀ دوم دورۀ سی و سوم کلاس آنلاین نویسندگی خلاق را برگزار کردم. این جلسه نیم ساعت طولانی‌تر شد. حتی یک دقیقه هم آنتراکت نداشتیم. یک نفس تا آخر رفتم، این بار بیشتر حرف‌‌ها دربارۀ عناصر داستان بود.
  • بعد رفتم توی کلاس «کارشناس تولید محتوا» و روی نوشتن جملات کوتاه کار کردیم. قرار شد هفتۀ بعد ساختن عکس‌نوشته برای اینستاگرام را شروع کنیم.
  • شب رفتم قدم زدم و یادداشت‌برداری کردم.
  • بخش‌هایی از شش هفت کتاب را همزمان با هم خواندم.
  • برای ضبط سری جدید پادکست‌هایم کمی آزادنویسی کردم.
  • حالا هم مشغول ساختن اسلایدهای کلاس فردا هستم.
 کتاب روز:
«گوش کن! | چگونه همدیگر را درک کنیم و روابطمان را بهبود بخشیم» نوشتۀ مایکل اس سورنسن، ترجمۀ صغری فراهانی، نشر مات

نویسندۀ این کتاب می‌گوید گوش‌سپردن به حرف دیگران کافی نیست، بلکه یک رابطۀ موثر به چاشنی تاییدکردن هم نیاز است:

شنونده‌های خوبِ واقعی دنیا، کاری بیش از شنیدن انجام می‌دهند. آن‌ها گوش می‌کنند، به دنبال درک‌کردن هستند و بعد تایید می‌کنند. این نکتۀ سوم، راز مخفی ما است….

 از میان گفت‌وگوهای روز:

-دوستم می‌خواد کتاب چاپ کنه. نمی‌دونه باید چیکار کنه. دقیقا کارشو چطور باید بده انتشاراتی؟

جواب من: این ویدیو رو ببینه:

 پست‌ اینستاگرامی روز:

 

 کلمۀ روز:

«شپش»

حیف کلمه به این بامزگی که روی شپش گذاشته‌اند. شپش مثلا می‌توانست نام یک گونۀ ادبی باشد. آن‌وقت‌ من هم لابد می‌شدم شپش‌نویس!

توصیۀ روز:

اگر دوست داری نوشته‌هایت خوانده شود، رسانۀ شخصی خودت را بساز.

نوشته‌های شما:

یادداشتهای یک مامان نویسنده

در باب جستارنویسی

یادداشت‌نویسی

 پیشنهاد روز:

وبینار رایگان روش‌های غلبه بر تنبلی و اهمال‌کاری | ناهید عبدی

20 پاسخ

  1. سلامی شایسته!
    استاد خوب هستین؟
    ما نوجوونی ۱۵ ساله هستیم که تقریبا ۳ روزیه که ۱۶ سالمون شده.
    ما خیلی نوشته های شمارو دوست داریم واقعا یه چاشنی خاصی توی هر نوشته شما هست که یجوری به دل میشینه!
    شما واقعا بهترین نویسنده ای هستین که ما در طول عمرمون دیدیم.
    واقعا نوشته هاتون غیر قابل وصفه!
    استاد راستش ما دلمون خیلی گرفته…
    از همه جا…از همه چی.
    راستش ما فکر میکنیم خیلی بی استعدادیم…بعضی وقتا با خودمون فکر میکنیم اصلا واسه چی به این دنیا اومدیم؟
    اومدیم که آرزو به دل بمونیم؟!
    اومدیم که فقط شکست بخوریم؟!
    آخه چرا نباید یه روز عالی و خوب داشته باشیم؟!
    استاد زبونم لال یه وقت فکر نکنین که ما خیلی ناشکری میکنیم…نه…ما هر روز و هرشب خدا رو بخاطر نعمت هاش،اتفاقایی که طول روز برامون میوفته چه بد…چه خوب…شکر میکنیم حتی اگه بدترین اتفاق هم برامون افتاده باشه.
    استاد یه وقت فکر نکنین که ما افسرده ای چیزی هستیما…نه…اتفاقا وراج ترین و شاد ترین عضو خانواده پر جمعیتمون هستیم.
    استاد ما نویسندگی رو خیلی دوست داشتیم و داریم.
    از بچـگـی تا الـــان !!
    یکی از رویاهامون نویسنده شدن بوده حتی ۹ سالگی یه رمان خیلی چرت نوشتیمو هر روز یه فصل رو برای هم کلاسی هامون با اعتماد به سقف کامل می خوندیم.
    اون زمان احساس میکردیم نویسنده ای هستیم برای خودمون که تو دنیا لنگه نداره.
    نمیدونیم از کجا بگیم از تحقیر شدنمون وقت نوشتن…یا از تنبیه شدنمون؟یا تهدید شدنمون از طرف نه تنها والدین بلکه همه…
    یا مسخره شدنمون…آقا ما خیلی ناراحتیم…ما احساس میکنیم خیلی بی ارزشیم…ما وقتی نوشته های دیگرون رو میبینیم افسرده میشیم…ناراحت میشیم…غصه میخوریم…ما وقتی پیشرفت دیگرون رو میبینیم شاد میشیم ولی بعدا خودمون رو که باهاش مقایسه میکنیم دلمون جزغاله میشه…ما وقتی سلبریتی هارو میبینیم دست از دنیا میکشیم…وقتی زندگیشون رو میبینیم…چرا ما نمی تونیم جی کی رولینگ باشیم آخه؟
    چرا ما نمی تونیم آنتوان دوسنت اگزوپری باشیم آخه؟
    خسته شدیم از تلاش…خسته شدیم از شکست…
    چرا نباید پدرومادرمون بهمون افتخار کنن آخه؟
    چرا همه اش باید مایه ننگ باشیم؟ چرا همه اش باید اضافی باشیم؟
    چرا نباید مایه افتخار پدر و مادر باشیم آخه؟
    چرا وقتی کسی یه متنی که نوشتیم رو میخونن باید یه روز کامل بخندن بهمون؟
    چرا دنیا اینطوری شده؟چرا دیگه کسی احساس نداره؟
    چرا دیگه باید احساسی ترین متن رو مسخره کنن؟
    ما تازه شش ماهه که یه رمان جدید رو شروع کرده بودیم به نوشتن تا اگه خدا بخواد منتشرش کنیم.
    که اونم نشد…کل زمینو زمان دس به دس دادن تا نشه!
    امتحانا،والدین،خانواده و…
    در کل این دنیای لعنتی، هیچکس بهت نگاه هم نمیکنه مگه اینکه بخوای اشتباهی کنی، اون موقع فردی که اصلا تورو نمی دید هم تمام حرفاش میشه اشتباه تو،کافیه فقط یه اشتباه کوچولو کنی…استاد میدونی…کار بد کردن کار آسونیه.
    ولی کارِ خفن کردن واقعا نیاز به دیده شدن و مهم تر از همه، نیاز به حمایت داره!
    که اونم ما حمایت نداریم…ما هیچکسو نداریم…
    هر وقت میخواییم کاری مثل کتاب نوشتن رو انجام بدیم، حداقل یک دلیل از زندگیِ ما یا اجتماع، جلوی ما رو میگیره، که از هر کدوم‌ام که رد میشیم، یه دونه گُنده تر ظاهر میشه…
    یکیش، همین سن و سال ماست، که قسم میخوریم اگه یه کتاب متوسطی رو که یه آدم بزرگی نوشته رو ازش تمجید میکنن، ولی وقتی یه نوجوون ۱۵ ساله‌ای مثل من همون کتاب رو بنویسه، خواننده از خنده غش میره…
    تو این دوره و زمونه هیچکی به نوشته های یه نوجوان ۱۴ یا ۱۵ ساله اهمیت نمیده.
    گاهی حتی همون خانواده و دوستان هم اهمیت نمیدن.
    گاهی نه…بلکه همیشه…
    همین ما خودمون…نوشتمون رو میزاریم جلوی پدرو مادرمون میگیم چطوره… چنان تو ذوقت میزنن بیا و ببین…
    حتی خواهرمون…
    با حالت تمسخر میگه:
    “نویسنده ای که نویسندگی بلد نیست بیا شام.
    آخه تو نویسنده ای…مگه نویسندگی بلدی.
    فلان و فلان…”
    نه تنها اهمیت نمیدن و باعث کاهش شوق و اشتیاق برای دست بردن به قلم میشن گاها حتی باعث تضعیف روحیه فرد هم میشن.
    متاسفانه همه جا این طرز تفکر وجود داره که نوشته های یک نوجوان یا کارهاش هیچ ارزشی نداره.
    در حالی که اون فرد تمام عشق و علاقه و استعدادش رو داخل نوشته اش به کار برده.
    همین ها باعث میشه که فرد اشتیاقش و به نوشتن از دست بده.
    وقتی نوشته های یه فرد نوجوان رو میخونن(خودم همه اینارو شنیدم که میگم…) اکثر افراد میگن که تو رو چه به نوشتن!
    برو درسات و بخون بابا!
    از نویسندگی چیزی گیرت نمیاد!
    نویسندگی هم شد شغل!
    هم سن های تو دارن اتم اینا کشف میکنن!
    ولی نوشتن به سن ربط نداره…بخدا ربطی نداره.
    به عشق و علاقه و اینجور چیزا ربط داره.
    بخدا قسم همه چیز تحصیلات نیست!پزشک شدن نیست…
    ولی پول همه چیز نیس!
    متاسفانه این جمله که از نویسندگی چیزی گیرت نمیاد اشتباهه!
    خلاصه بگذریم…ما هم اگه جای شما بودم الان نمیدونستیم در مقابل این همه چرندیات چی بگیم…ولی همین که خوندید و گوش کردین ممنونیم…
    راستش زندگی خیلی سخته ما نمیخوایم دیگه زنده بمونیم و به این نتیجه رسیدیم که زندگی ارزش نداره و مرگ بهتره،ما دوست داریم تنها باشم دوست داریم برم یجای دور و تنها زندگی کنیم از همه ادمها خسته ایم،هیچ انگیزه ای هم نداریم و از زندگی لذت نمیبریم میبریماااولی زیاد نه،تا حالا از زندگی هم چیزی نفهمیدیم و هیچ اتفاق خوبی توی زندگیمون نیفتاده که یکم حتی امیدوارمون کنه،در کل دیگه هیچ فرقی هم نمیکنه که اتفاق خوبی بیفته یا نه.
    اخه کدوم قانون میگه که ادم زندگیش پر ازسختی باشه و محکوم ب ادامه باشه و خب خودکشی هم گناهه،واقعا چه منطقیه؟چرا اصلا بدون تمایل خودمون افریده شدیم؟اگر میدونستیم زندگی اینه هیچوقت اینو نمیخواستیم.
    اصلا کی گفته زندگی شیرینه،زندگی درده.
    اینکه شرایطش نبوده و تا بحال نتونستیم موفقیتی تو زندگیمون کسب کنیم خیلی عصبانیمون میکنه و اینکه ب هیچکدوم از چیزهایی که دوست داشتیم نرسیدیم و الانم زندگیمون فقط داره تو حسرت برای چیزهایی میگذره که نداریم و کارهایی ک دلمون میخواد و نتونستیم انجام بدیم.
    هدف هم داریم…آرزو هم داریم…اونهم خیلی…
    چندین موفقیت داشتیم…تو مدرسه…تو استان…تو کشور…
    ولی نمیدونیم چرا راضی نیستیم…و تو چشم نیستن…این اشتباهان که تو چشم میزنن…
    راستش هیچکس خوبی هارو نمیبینه…هیچکس پیشرفت رو نمی بینه…همش پسرفت و پسرفت…
    افسرده نیستیم…فقط…فقط یکم نا امید شدیم…یکم شکستیم…یکم سردرگمیم…یکم خامیم…یکم نپخته ایم…یکم بی تجربه ایم…
    یکم نه شاید هم خیلی…
    اومدیم اینجا چون تنها یه نویسنده واقعی حرف ها و حس و حال دل ما رو درک میکنه!
    و اینکه هیچوقت هم من من نکردیم…همیشه گفتیم ما…(:
    مرسی از توجهتون(:
    ببخشید که زیاد حرف زدم.((:

    1. فکر کردن به استعداد و نتیجۀ کار و حرف دیگران و اینا رو ول کن.
      فقط بنویس و از نوشتن لذت ببر. همین.
      این کامنت رو هم خلاقانه نوشتن.
      ببینم چه می‌کنی.

  2. در مورد پرسشتون که گفتین کلمه تون چیه ؟ دوست داشتم سازنده ی <> باشم . تنها امیده که انسان رو زنده نگه میداره …

  3. مطلب زیبا بود و ویدئو هم بسیار آموزنده.
    ۱.در مورد بخش انتشارات که گفتین ، من دو تا سوال برام پیش اومد .
    ۱.خیلی ناشرها میگن ما هزینه ای بابت اخذ مجوز نمیگیریم و اگه کسی گرفت بدونین کلاهبرداره . یعنی اگه ما با ناشر قرارداد ببندیم ، تنها هزینه ی مراحل چاپ کتاب قانونیه و مراحل گرفتن مجوز رایگان ؟

  4. چقدر خوشحالم که این پست رو امروز دیدم.
    چقدر خوشحالم که طبق نظرات و راهنمایی‌های شما درحال جمع کردن مخاطب خودم هستم. خداروشکر که رسانه شخصی خودمو ساختم و درحال تلاشم.
    تشکر از شما جناب کلانتری که اینقدر واضح و شفاف حقایق رو بیان می‌کنید.

    1. زنده باد محدثه جان
      سایت تو عالیه و شک ندارم که اگر جدی و منظم ادامه بدی می‌تونی به جاهای خیلی خوبی برسی.

    1. زنده باشی زهرا جان. چه خوب وبلاگتو به طور منظم به روز می‌کنی.

  5. من هم دوست داشتم رسام شپش باشم یا یک شپش کش!
    همین الان هزاران کاراکتر شپش یا حتی شپش زده به ذهنم سرازیر شد! راستی استاد تمرین روز دوم هم منتشر شد. خیلی لذت بخشه. این هم لینکش
    https://vrgl.ir/mS2rK

  6. استاد!
    این خلاقیت شما راه را برای در هر شرایطی نوشتن باز می کند .
    دیگر بهانه ای برای نوشتن وجود نخواهد داشت.
    هر کلمه ای
    ایده ای
    جمله ای
    داستانی
    عکسنوشته ای
    که به ذهنت رسید را بنویسی و تمام
    عالی بود.
    لینک روزنوشتم خدمت شما https://b2n.ir/a84659

  7. به به عالی بود
    من هم نوشته هایم را در چند بخش در سایت می‌گذارم.
    داستان های پریا وپوریا
    داستان های ملل
    داستانهای عمومی من
    داستانک های قرآنی و وبلاگ و مقاله
    اگر دوست داشتید بخوانید و نظر بدهید
    متشکرم
    Shahradstory.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *