کتاب نانوشته | دن کیشوت در عصر هوش مصنوعی | ترکیب درخشان نگارش داستانی و غیرداستانی

اگر قرار بود در یک نظرسنجی بهترین کتاب در میان آثار نویسندگان ایرانی در سال 1400 را انتخاب کنم از «کتاب نانوشته» اثر علی شاهی اسم می‌بردم. با این کتاب نگاه شما به کتاب (و هر نوع خوراک ذهنی) تغییر می‌کند.

با کتاب نانوشته از طریق این یادداشت آزاد عندلیبی آشنا شدم:

«اگر سروانتس در چهارصد سال پیش می‌توانست تصور کند که روزی یکی از مخلوقات هوش مصنوعی سعی خواهد کرد سطرهایی شبیه او بنویسد، دوست می‌داشت که چه جملاتی بنویسد؟ آیا اصلاً باور می‌کرد که روزی چنین موجودی به دنیا می‌آید، یا آن را هم مانند یکی از هزاران داستانی فرض می‌کرد که هزاران نفر باور کرده‌اند بی‌اینکه بتوانند ربطشان را با ”واقعیت“ توضیح بدهند؟ احتمالاً اگر به او می‌گفتید که نه این قصه از آن دست قصه‌هاست و نه واقعیت دیگر فقط همان واقعیتی‌ست که هم‌روزگارهای حضرتعالی باورش دارند جا می‌خورد. بیایید تصور کنیم که می‌خواهید واقعیتِ این موجود را برای او توصیف کنید. بله، کار دشواری‌ست. با این همه، چه می‌گویید؟»
این سطرها سطرهای آغازینِ متنی بود که در معرفی ”کتاب نانوشته“ علی شاهی نوشتم. همین پرسش‌ها را می‌شود پیش روی نسل پیشین و نسل فعلی نیز گذاشت. دیروز تلسکوپ ”جیمز وب“ در مدار لاگرانژ۲ قرار گرفت و یکی‌دو هفته پیش گروهی از افراد بشر کارِ نیمه‌تمام ایکاروس را تمام کردند و دست انسان به زبانه‌های خورشید رسید. چند روز بعد اثرات کربن [عامل حیات] در سنگ‌های رسوبیِ مریخ پیدا شد. دهه‌ها قبل از این، مؤلفهٔ ’زمان‘ از معادلات فیزیک کوانتومی حذف شده بود. چند سال پیش نیز فیزیکدانانی نوشتند که ”زمان وجود ندارد.“ و الخ. روزی یا هفته‌ای نیست که خبری از گسترش مرزهای ”واقعیت“ نخوانیم. این پرسش که ”واقعیت چیست“ و خودِ ’واقعیت‘ مدام بغرنج‌تر می‌شوند و پاسخ‌ها و تعریف‌ها مدام سست‌تر. فلسفه در برابر این سونامی‌های دمادم چه باید بکند؟ تخیل چه راهی دارد که از مرزهای گسترندهٔ واقعیت جا نماند؟ ادبیات چه سرنوشتی خواهد یافت؟ و چگونه می‌توان در میان همهٔ این پهنه‌ها ایستاد و به باورهایی اندیشید که دست از سرِ انسان ـــ این گونهٔ باورساز ـــ برنمی‌دارد؟ چگونه می‌توان ساز و کار باور ـــ به‌طور عام ـــ و باور به متن‌ها را ـــ به‌طور خاص ـــ شناخت و گریزگاهی یافت؟ چگونه می‌توان ژن‌های باور را کُدگشایی کرد؟ این جستجو احتمالاً در این ”صحاریِ باور“، در این ”دُن‌کیشوت‌آباد“، بیش از هر زمانی حیاتی‌ست.
شبی داریوش آشوری ـــ این نویسندهٔ در دورانِ خویش نابهنگام ـــ چیزی گفت که همه می‌دانستیم اما وقتی شنیدیم، انگار ازنو به آن وقوف یافتیم. گفت که پیش از انفجار نور خیلی خبری از فلسفه نبود. متون فلسفی اندک‌شمار بود. آنچه بود یا جزوه‌های حزبی و سازمانی بود یا فلسفهٔ اسلامی و جز آن. نه نهادی اقدام می‌کرد نه ناشری، حتا ناشران پیشرو. و شبی دیگر هم از سر تعجب و دلشادی گفت که از دور معلوم نیست که نسل شما چنین پیگیر و گسترده به ترجمه و گاه تألیف در فلسفه مشغول بوده و هست. گفتم اینجا در این مهیب‌ترین روزهای تاریخ ایران مدرن ـــ سوای تصورات گنگ و گاه پرتِ بعضی بی‌خبران ـــ هستند کسانی که مدام و به‌جدّ در کار فلسفه و نقد و نوشتن‌اند، گاه هم‌تراز آنچه در غرب نوشته می‌شود. شما از معدود متفکرانی هستید که این کارِ پیگیرِ نفس‌گیر را دیده‌اید و دریافته‌اید. آنها که تصور می‌کنند با رفتنشان اندیشه و تخیل از این کشور نیز رفته است معمولاً یا این جدال و استقامت فکریِ هولناک را نمی‌بینند یا خوش ندارند که ببینند. بارقه‌های این استقامت کم‌کم پیدا شده است. پس از این نیز بیشتر نمایان خواهد شد. اینک بارقه‌ای نابهنگام.‌ـــــ
هم از این‌روست که ”کتاب نانوشته“ علی شاهی را نماد و نمودی درخشان از استقامت و اندیشه‌مندیِ نسل خودمان می‌دانم؛ شهادتنامه‌ای فلسفی‌ــ‌‌ادبی از دو دههٔ آخر این قرن و کسانی که در درون آن اندیشیدند و نوشتند. نیز بهترین یا شاید نخستین ادای سهم تفسیریِ زبان فارسی به ”دن کیشوت“ سروانتس. بی ذره‌ای مجامله می‌نویسم که با این کتاب مرزهای جهانِ سروانتسی وسیع‌تر شده است، گرچه می‌توان بی خواندنِ ”دن کیشوت“ نیز این تفسیرِ رمانسکِ بسیار خلاقانه را گشود و خواند. (+)

از «کتاب نانوشته» چه چیزهایی می‌توان آموخت؟

  1. تولید فکر اصیل. نویسنده از روی دست این و آن ننوشته و به ساختن چهل‌تیکه‌ای از نقل‌قول‌های مختلف تن نداده. صدالبته این به معنی نفی نقل قول نیست که یکی از نقاط قوت «کتاب نانوشته» وسعت و تنوع اشاره به آراء و اقوال دیگران است.
  2. دیدن یک موضوع از چند منظر؛ چیزی که در نگارش استدلالی ضرورت دارد. نویسندۀ «کتاب نانوشته» توانسته موضوع مرکزی کتاب را تا جای ممکن از زوایای مختلف و متضاد تشریح و بررسی کند. یکی از دلایلی که به ادامۀ خواندن کتاب ترغیبم می‌کرد شوق آشنایی با دیدگاه‌های مختلف بود.
  3. نثر دقیق؛ دقت ویژه در انتخاب تک تک واژگان کتاب. درس خوبی برای دوری گزیدن از شلختگی در کلام.
  4. تلفیق قصه‌نویسی و تکنیک‌های روایت خلاقانه با نویسندگی غیرداستانی و فلسفه. چه کسی از نوشتن چنین متنی برمی‌آید؟ کسی که هم داستان را می‌شناسد، هم فلسفه.
  5. خوب و سنجشگرانه خواندن. نویسندۀ «کتاب نانوشته» خوانندۀ چیره‌دستی است. حیرت می‌کنید از اینکه می‌بینید نویسندۀ کتاب «دن کیشوتِ» سروانتس و بسیاری از کتاب‌های دیگر را چقدر دقیق و موشکافانه خوانده. چرا این را می‌گویم؟  اگر خوب نمی‌خواند، نمی‌توانست اینطور بنویسد.

پاره‌ای از کتاب را بخوانیم که تعریف نابی از تفکر است:

«نحوۀ زیست انسان در جهان چیزی نیست جز برقراری رابطه و نسبت با موقعیت‌های مختلف. هیچ انسان یکه و منفرد و کاملی وجود ندارد که بتوان او را کاملاً جدای از جهان در نظر گرفت. انسان چیزی نیست جز مجموعه‌ای از برقراری نسبت با موقعیت‌های مختلف. موقعیت‌هایی که خودشان هم شبکه‌ای از روابط و نسبت‌های به‌هم‌پیوسته‌اند. در این جهان هرچیز نه‌تنها در نسبت با چیزهای دیگر معنا پیدا می‌کند، که حتی خودش هم چیزی نیست جز مجموعه‌ای از روابط و نسبت‌ها. انسان هم به‌عنوان یک موجود ساکن در جهان از این مسأله مستثنا نیست. مجموعه‌ای از نسبت‌های زیستی (اندام‌ها، حالات، هورمون‌ها، فکرها، ژن‌ها، میراث و…) که مدام در حال برهم‌کنش و برقرای نسبت با موقعیت‌های دیگر یا به‌اصطلاحی که شما به کار بردید در حال حل مسئله است. معنای «مسأله» این است: چگونه می‌توان با یک موقعیت، نسبت مناسب برقرار کرد؟ مثلاً رد شدن از خیابان را در نظر بگیرید: نسبتی از یک سطح، یک شیء متحرک، یک راننده، اندازه‌ها و عوامل محیطی به انسان داده می‌شود. انسان برای برقراری رابطه با این موقعیت (که همان رد شدن از خیابان است) باید مسائلی را حل کند: چگونه گام بردارد. سرعتش را چگونه نسبت به اتومبیلی که به‌سمت او می‌آید تعیین کند که از تصادف جلوگیری شود. جنس سطح و اصطکاک آن چه کمکی به او می‌کند و… برقرای نسبت با این وضعیت مشروط به حل چنین مسائلی است. این یک موقعیت بسیار ساده است. در موقعیت‌های بسیار پیچیده، مثلاً نوشتن یک رمان، هم شبکه‌های نسبت‌ها و روابطی که به انسان داده می‌شود بسیار بزرگ‌تر است و هم تعداد مسائلی که باید حل کند بسیار بیشتر.
حال نکتۀ اصلی اینجاست: برقراری رابطه و نسبت مناسب یا همان «حل مسأله» همواره به یک شکل انجام نمی‌شود. انسان راه‌های متفاوتی برای برقراری نسبت در اختیار دارد: بعضی مسائل انسان از طریق «عادت» حل می‌شوند: چون یک پاسخ همواره مناسب بوده، دلیلی برای تعویض آن وجود ندارد. پس دستگاه ادراکی انسان از همان شیوۀ گذشته پیروی می‌کند. بعضی مسائل از طریق «آموزش» حل می‌شوند: موقعیتی که پیش می‌آید چیزی فراتر از عادت می‌طلبد، در نتیجه انسان از تجارب انسان از تجارت پیشینیانش برای برقراری رابطۀ مناسب استفاده می‌کند. بعضی مسائل از طریق «حدس یا شهود» حل می‌شوند: انسان سریع و در لحظه راهی را انتخاب می‌کند که حتی ممکن است آموزش کافی برای آن ندیده باشد.
راه‌های بسیاری برای برقراری نسبت وجود دارد. نقطۀ اشتراک تمام این راه‌ها اما یک چیز است: تمام این راه‌ها به پاسخ‌هایی متوسل می‌شوند که از پیش وجود داشته و آزموده شده است. اما راه دیگری نیز برای برقراری نسبت وجود دارد: کشف، انتخاب یا تولید پاسخی که پیش از این وجود نداشته و در این موقعیت به کار نمی‌رفته است. این یک تجربۀ کاملاً «تازه» به معنای دقیق کلمه است. گاهی بعضی از موقعیت‌ها آنقدر تازه‌اند که انسان مجبور است نسبتی تازه با آنها برقرار کند. نسبتی که پیش از این آن را نیاموخته یا تجربه نکرده است. گاهی هم موقعیت پیش‌آمده یک موقعیت مألوف و تکراری است اما انسانی که در آن موقعیت قرار گرفته، به هر دلیلی نیازمند برقراری نسبتی تازه و تجربه‌نشده با آن موقعیت است. در هر دو حال، انسان به یک توانایی سطح بالا نیاز دارد: توانایی برقراری نسبتی تازه با یک موقعیت. انسان در این وضعیت‌ها مجبور است نسبتی تازه را کشف کند یا بیافریند. من این «توان خلق و تولید نسبت‌های تازه» را «تفکر» نام می‌گذارم. انسان فقط زمانی مشغول «تفکر» است که پای نیاز برای برقراری نسبتی تازه در میان است. پس تفکر، هر نوع برقراری نسبت یا موقعیت‌های پیش‌آمده نیست. انسان همواره «موجودی متفکر» نیست. موجودی است که صرفاً گاهی از تفکر، یعنی توان تولید یک نسبت تازه با جهان، استفاده می‌کند. تفکر صرفاً یک کنش انسانی نیست. نوعی توان برقراری نسبت‌های تازه است که انسان هم می‌تواند از آن استفاده کند. اما به‌غیر از انسان، دستگاه‌ها و شبکه‌های دیگری هم هستند که می‌توانند از این توان استفاده کنند (حتی موجودات بی‌جانی مانند هوش‌های مصنوعی). تفکر یک «امکان» است. امکانی که همیشه استفاده نمی‌‎شود اما وقتی استفاده شود می‌تواند به زندگی وسعت ببخشد. زمانی که یک انسان با یک موقعیت مشخص، نسبتی تازه برقرار می‌کند (یعنی در حال تفکر است)، چیزی جدید به زندگی‌اش اضافه می‌شود.»

حس می‌کنم اگر این کتاب در جایی جز این سرزمین منتشر شده بود این‌قدر با کم‌محلی مواجه نمی‌شد. اگر سراغ «کتاب نانوشته» رفتید نظر خودتان را اینجا به‌اشتراک بگذارید.

6 پاسخ

  1. این هفته کتاب را تهیه می کنم و حتما می خونم استاد بزرگوار وقتی معرفی کتاب میکنید اونقدر شیرین و دلچسب ما را به کتاب وصل می کنید که شوق داشتن اون کتاب ما را به وجد میاره بعد نکته هاتون را چندبار می خونم و میبینم کلماتی که پشتش عمقی داره که من در حد خودم وسعت دید شما رامیفهمم و دوباره کلمات شما را برای خودم مینویسم و گسترش میدم

      1. استاد جان هنوز موفق به تهیه این کتاب نشدم . اما حتمن آن را تهیه و مطالعه خواهم کرد. چرا که اعتقاد دارم اگر هر کتابی را که شما معرفی می کنید مطالعه کنم راهی را پیش خواهم رفت که شما رفته اید . چالش هایش را حل کرده اید و راه را برایم روشن نموده اید . چه نوشتن به مانند بزرگانی نیکتر از این . در این مسیر به دنبال خودم هم خواهم گشت بلکه بیابم .

        1. سلام خانم اسلامی نازنین
          چه خوب. امیدوارم که براتون مفید باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *