ساعت از دو نیمه شب گذشته. نیم ساعت قبل خودم را از دفتر انداختم بیرون؛ نه به خاطر خستگی از کار بیشتر، به خاطر گرسنگی و مسواکم! بله، من یک مسواک خیلی نرم دارم که وقتی میزنی انگار پشمک میمالی به دندانت. مسواکم را مرداد امسال از یکی از داروخانههای شبانهروزی وسط رشت خریدم. رشت زیباتر از تصورم بود. اگر بخواهم جایی غیر از تهران را برای زندگی انتخاب کنم انتخاب اولم رشت است. این روزها معمولاً چهار ساعت دیرتر از وقتی که تخمین زدهام میرسم خانه. به خاطر اینکه بیش از ظرفیت آدمیزاد سالم و عادی کار میکنم. البته وقت زیادی را هم این وسط به خاطر کارهای بیهوده و جلسه و ملسه و چندکارگی میریزم توی سطل آشغال. توی یک کتاب که دربارۀ تنبلی بود نقل قولی خواندم که خیلی بامزه بود: تو جوونی، سالمی، آخه چرا کار میکنی؟!
اما راستش من هرگز فکر نکردهام که زندگی جای دیگریست، زندگی همین روزهای پرت و پلای شلوغ است که اتفاقا من خیلی هم دوستشان دارم. به همکارم گفتهام اگر کسی برای سفر به جاهای دور از من دعوت کرد، بیدرنگ بگوید «کلونتری از هواپیما سوار شدن میترسد، حال و همت قطار مطار را هم ندارد.» البته که بحث رشت جداست! بهشت که جزو شهرهای عادی محسوب نمیشود. اصلاً جایی که بیشتر روزهای سال هوا ابری است باید هم ارج و قرب بیشتری نسبت به بقیه جاها داشته باشد. برگردم به سفر نکردنم. بله، وقتی همین زندگی به همۀ علایق من راه میدهد، چه حاجت به سفر. من حتی توی همین شهر درندشت هم پارک و سینما و کوه و نانوایی(!) نمیروم. پرسه توی همین چند تا کتابفروشی انقلاب برایم کافی است.
من لذت و تفریح را در همین جزیرۀ کوچکی جستجو میکنم که ساختهام، با دوستانی که دریا اگر نباشند، قطعاً رودخانه هستند. برکههای کپکزده را مدتها پیش از زندگیام بیرون کردهام.
باری، یک بشقاب پُر برنج و خورشت گل کلم روانۀ خیکم کردهام، اما چرا سنگین نیستم و اینها را مینویسم. حتی با اینکه از صبح سرپا و مشغول بودهام، پلکهایم بینیاز از چوب کبریتند. والّا چه عرض کنم، شاید به خاطر ذوق همین دفتر سیمی زردرنگی است که جلویم ولو شده. دیروز نوشتم این دفترها را خریدهام برای صفحات صبحگاهی. دلم میخواهد زود صبح بشود، بعد از عملیات پشمکزنیِ دندانها بروم آشپزخانه، اسپرسو را بیندازم بالا و بیایم توی این دفتر، سه صفحه هذیان تحویل صفحات صبحگاهی بدهم. هذیانهای نویسندهساز شاید!
از برندۀ امسال نوبل، پتر هانتکه یک کتاب کنار دستم میبینم: از غم بال در آوردن.
از جلد کتاب پیداست که زود میخواباندم!
19 پاسخ
سلام
چقدر خوب است كه كارونويسندگى همه ى لحظات عمرتان را به يك تفريگاه بزرگ و بهشتى زيبا تبديل كرده است. اگركسى بتواند به اين سيستم زندگى كند جورى كه زندگى وكار وتفريحش يكى باشد كمتر وقتش به هدر مى رود. خوش به حالتون اما من كه نمى توانم اينگونه زندگى كنم اگرهم توانش را داشته باشم محيط اطراف و اطرافيان نمى گذارد
سلام سعیده جان
ممنونم از مهرت
البته من هم وقت زیاد تلف میکنم.
نگران نباش. همین که هر روز کمی وقت بدزدی و به علایقت برسی عالیه. به تدریج تخممرغ دزد شاه دزد میشه!
سلام
من آدم حسودی نیستم ، به این همه پویایی شما غبطه میخورم ، راه مداومت را بلد نیستم طوفانی شروع میکنم و خاموش میشوم مثل آتشی در علفزار
من راه پویایی مداوم میخواهم چکار کنم؟ تنها مداومتم در زندگی نوشتن یادداشت های صبحگاهی به مدت ۴ماه بود و الان نیست ….چطور این همه زندگی میکنی و زنده ای و رشد میکنی ؟ فقط با کتاب ؟ با آدم های اهل کتاب ؟ چطوووور؟
سلام
کامنتت رو یه مدت نگه داشته بودم تا در قالب یه پست بهش جواب بدم.
بزودی برات خواهم نوشت.
منتظرت بودم منتظرت بودم
دردیست درد روزمرگی که هیچش کران نمی بینم
ما هم مسواکمون از همونجا می خریم چرا پشمک نیست. پارتی بازی شده(;
:)))
درود بر معصومه جان
مسواکهای خوب برای بچههای خوب!
باید یه مجموعه داستان با این عنوان بنویسم!
سلام استاد کلانتری
یادداشت دلنشینی بود و نتونستم تا آخرش نخونم..به خصوص این جمله واقعا زیبا بود..”زندگی همین روزهای پرت و پلای شلوغ است”
واقعا روزهای شلوغ بهترین روزهای زندگی و اصلا خودخود زندگی هستن!
پیروز باشید.
سلام مریم عزیز
خوشحالم که برات جالب بود.
امیدوارم که زندگیت همیشه زیبا و خوب پیش بره.
خیلی زیبا بود و به دلم نشست. بعضی از این نوشته ها مثل مواد نیروزا انرژی میده و برای ادامه ی حرکت نویسندگی انگیزه ی مضاعف. سپاسگزارم استاد
سلام حسن عزیزم
ممنونم از مهرت.
برقرار باشی.
یاد حافظ افتادم، معلمی داشتیم که میگفت: حافظ دل نداشت از محله و شهرش بیرون بره!
انگار مسافرت نرفتن کلمه بازها برای دنیا عادیست!
درود بر شاهین عزیز و مهربان
امید من این است شبها که به سپیدی کاغذ پناه می بری
یاد داستان خرگوش های سپیدی بیوفتی که در جنگل برف پوش زیر درختان برف گرفته با چشمان ریز و آبی نگاهت می کنند و از تماشایشان لذت ببری.
دیشب با چشمانی که با التماس بازشان نگه داشته بودم
به داستان نویس درونم فکر می کردم
و باهم صحبت می کردیم .
دلم می خواست چیزی بگویم که خوابش نبرد
و تمرین یکصد داستان در یکصد روز را برایم بنویسد.
بعد از نوشتن داستان از او پرسیدم
داستان نوشتن هنوز برایش سخت است یا کمی راحت تر شده.
می دانیدچه گفت ؟
به من گفت واقعیت این است که داستان نوشتن سخت نیست.
هر کس داستانی دارد که بخواهد نقل کند.
هر کس داستان های زیادی دارد بخواهد بنویسد.
هر کس بخواهد می تواند نوشتن داستان سنجاب هایی که در جنگل با هم بازی می کنند و دنبال غذا می گردند را ادامه بدهد.
هر کس بخواهد می تواند به ما بگوید یا بنویسد چطور ماهی ها با هم مدرسه می روند.
نوشتن حرف هایی که اژدر خان در خلوت با پسرش می زند و سفارش هایی که برای مراعات حال مشتری های کم بضاعت میوه فروشی به او می کند.
نوشتن و روایت داستان آدم هایی که از صبح تا شب توی شهر پشت چراغ قرمزها چشمشان به دست راننده هاست
تا بابت تمیز کردن شیشه ماشین شان پولی به آنها بدهند سخت نیست.
گفت داستان نوشتن مثل زندگیست هر طور بگیری همان طور می گذرد.
راحت بگیری راحت جلو می رود.
بعد از نوشتن چند داستان افتضاح یواش یواش متوجه نقطه ضعف هایت می شوی و بعد شروع می کنی به اصلاح اشتباهات.
بعد از نوشتن هر داستان یا قطعه داستانی متوجه یک نکته کوچک می شوی
و همین نکته به نکته جلو رفتن می شود مسیر زندگی داستان نویسی آدم.
بعد از مدتی داستان نوشتن نوبت خواندن کتاب های آموزش داستان نویسی می رسد.
هر کتابی می تواند چندین و چند نکته به آدم یاد بدهد
و این نکته ها اضافه می شوند به نکاتی که خود داستان نویس در طول نوشتن کشف می کند.
به نظرم اینطور جلو رفتن بهتر است
تا مطالعه کلی کتاب آموزش داستان نویسی
یا شرکت در دوره های داستان نویسی
و بعد آنقدر بار نظری و تئوریک سنگین می شود
که دیگر حرکت کردن سخت می شود.
وقتی با داستان نویسی هم
مثل یادگیری خواندن و نوشتن در مدرسه برخورد کنیم
آنوقت داستان نوشتن دیگر ترسناک و سخت نخواهد شد
و می شود خطا ها و اشتباهات را به عنوان مراحل پیشرفت پذیرفت.
هر انسانی ممکن الخطا است
و این ممکن الحظا بودن گاهی هم مثل جایز الخطا بودن می شود.
یعنی شروع یاد گیری از طریق آزمون و خطا.
اسمش را بگذاریم سبک آموختن توام با کار کردن
همان یاد گیری از طریق انجام دادن کار یا یادگیری عملی و مهارتی.
این سبک یادگیری با یاد گیری نظری و تئوریک محض فرق دارد.
یادگیری دانش داستان و داستان نویسی
مکمل مهارت داستان نویسی است.
داستان نوشتن یک فعالیت است
و هر فعالیتی را باید انجام داد تا یاد گرفت.
فرق بین داستان نویس مبتدی
و نیمه متبحر
و متبحر در نوشتن داستان های متنوع و متعدد است .
دهه اول داستان نویسی دوران داستان نویسی مبتدی است
و در دهه های دوم و سوم داستان نویسی در گذر زمان
داستان نویسی قوام می گیرد به شرط دوام یافتن و ادامه دادن
بتدریج داستان ها خواندنی ترمی شوند.
داستان خوب نوشتن سخت نیست
حوصله داشتن
و زمان گذاشتن می خواهد .
دیدم چقدر حرف هایش شبیه شماست .
اساتید متبحر جنس حرف زدن شان مثل هم است .
سلام پرویز عزیز
خوشحال که چنین نگرش سازنده و پویایی داری. این تحسینبرانگیزه برام.
سلام،
آقای کلونتری! به نظرم بالاخره یه روزی باید نوشتن توی قطار و اتوبوس را تجربه کنید. من چشیدمش و لذت خوندن نوشته ها وقتی سفر تموم میشه بی نهایته!
دیگه خود دانی!
راستی استفاده هذیان هم جالب بو. قبلا یه وبلاگ داشتم که البته در یک حرکت انتحاری بستم. یه بخش دسته داشت به اسم “هذیان های نویسنده در خواب و بیداری”
درود جناب کلانتری عزیز
چندی پیش در یکی از لایوها، کتاب روانهای روشن دکتر یوسفی را پیشنهاد دادید. پیگیر شدم. پیدایش کردم ولی به شدت از تمام شدن این کتاب ناراحت هستم. نثر این کتاب و محتوای آن، فوقالعاده پرمغز و نغز بود. میخواستم خواهش کنم که یک کتاب دیگر در همان حال و هوا (بیان مسائل اخلاقی در قالب داستانهای عالی) به بنده پیشنهاد بدهید.
با سپاس فراوان از همه کوششهای شما در جبهه خوانش و نگارش
سلام به جلال عزیز
چقدر خوشحالم که سراغ اون کتاب رفتی.
این ذوق و پیگیری قابل تحسینه.
کتاب بعدی که میتونم بهت پیشنهاد بدم اینه:
«خدمت به حقیقت خدمت به آزادی»
با ترجمۀ درخشان رضا رضایی
این کتاب مجموعه خطابههای برندگان نوبل ادبیاته.
برای من خیلی خوندنی و الهامبخش بوده.
بازم اگه دوست داشتی بیا از کتابای موردعلاقهم بهت میگم.
سلام وقت بخير. آقاي كلانتري ما شما را خيلي دوست داريم. فقط يه چيزي. بهتر نيست كه آدم، شب را زود بخوابه و به جاش صبح زود پاشه. آخه گفتن كه يك ساعت خواب قبل از ساعت 12 بهتر از سه ساعت بعد از اونه. اينطوري هم ذهن آدم آرومتره و هم به گفته بزرگان: سحرخيز باش تا كامروا باشي.
ارادتمند شما محمدجواد (ميدونم الان ميگي چه گيري به خواب و بيداري ما دادي!!!!)
زندگی من شلوغتر و پیچیدهتر از این حرفا شده که واقعاً بتونم اینجوری برای خوابم برنامه بریزم.
من مدام در حال رفت و آمده و کارای مختلف و دیدن آدمای مختلفم.
فدایت