پیشحرف:
چند سطر زیر را سعید عقیقی نوشته است. این نوشتۀ کوتاه چند سال پیش تصویر زمینۀ رایانۀ من بود. هر بار پیش از شروع کارها نگاهی به آن میانداختم، و همین باعث شد تا همیشه در ذهن و زبان من جاری باشد. نمیدانم آیا هنوز ذرهای در اجرای جان کلام این چند سطر موفق بودهام یا نه. اما مرور مکررش را برای هر کسی که دستی در کار خلاقه دارد، لازم ضروری به نظر میرسد. بیش از این حرف نمیزنم، خودتان بخوانید تا به عمق سخن این نویسندۀ روشنفکر پی ببرید:
در پاسخ ِ یک دوست: می خواهی بدانی کلیشه چیست؟ کلیشه یعنی بیش از آن که به کیفیت ِ کارَت فکر کنی، به این فکر کنی که خواننده و بیننده در بارۀ کارَت چه خواهد گفت، یا بعدش چه خواهد شد، یا هر آنچه گفتهای، با همان شدت یا آهستگی که خواستهای بگویی، دریافت شده یانه. کلیشه یعنی این که از ترس ِفهمیده نشدن، آن چه را میفهمی ننویسی، و به جایش فکر کنی چه طور میشود فهمیدههای پیشین را دوباره سر ِ هم کرد. کلیشه یعنی به زور، خودآگاه جلوه کردن، حال آن که وقتی تنها به کارَت بیندیشی، میبینی بی آنکه بخواهی، همه چیز در آن هست؛ و در این دَم،هیچ نیرویی قویتر از ناخودآگاه نیست. باقی بقایت.
+
واژهی «کلیشه» که از زبان فرانسه وام گرفته شده، نسبتاً جدید است. این واژه در اواخر قرن نوزدهم، به عنوان نامآوایی شبیه به صدای «کلیک» حاصل از ذوب شدن سرب روی صفحهی چاپ ابداع شد. این واژه در آغاز، نام خود صفحهی چاپ بود اما بعدها به استعارهای در توصیف ابزارهای گفتاری قالبی و پیشساخته تبدیل شد. تصادفی نیست که واژهی «کلیشه» در ارتباط با فناوری جدید چاپ به وجود آمده است. انقلاب صنعتی و تمرکز بعدی آن بر سرعت و یکدستی، همزمان با تحول اجتماع و گسترش رسانههای جمعی رخ داد؛ وقتی به تدریج افراد بیشتری توانستند افکار و عقاید خود را در عرصهی عمومی بیان کنند؛ امری که ناگزیر ترس از صنعتزدگی در گویش و اندیشه را برانگیخت. (توجه کنید که «stereotype» نیز واژهی دیگری است که از دنیای چاپ وام گرفته شده و به الگو یا صفحهای چاپی اشاره داشته است.) بنابراین، به نظر میرسد که یکی از ویژگیهای متمایز مدرنیته این است که پایبندی به قالبهای مرسوم، مغایر با عقل و هوش به شمار میرود. (منبع)
39 پاسخ
یه سوال داشتم اینکه کلیشه درسته اما واقعی نیست و هر چیزی که خودش باشه واقعیه اما درست نیست ؟
متوجه نشدم.
یعنی ممکنه یه روزی خود واقعی آدم ها هم بشه کلیشه؟؟؟؟
احسنت. گل گفتی👌👏👏
سریال کلیشس ینی چی؟
توضیح خیلی قشنگ بود👑
عالللی بوددد ممنون
ممنونم حسنا جان.
تمام کل زندگی به مثابه صحنه رانندگی است.ودر صحنه فکری نیز همین تا چه مقداری به کار خود مطمعن وتا چه مقدارنیز کنترل بر روی رانندگی دیگران دارید. بعنوان شخص روشنفکر نیز اگرفقط یاد گرفته باشید طبق اصول رانندگی کنید همان چیزی را که در فکر شما کپی کرده اند البته رانندگی خواهید کرد ولی راننده خوب کسی است که خارج از انچه که در مدرسه یاد گرفته بتواند فقط از خود بموقع واکنش درست نشان دهد .از این نظر میبینیم که حتی در بین اشخاص کاملا فرهیخته نیز شاید بالاتراز صدی نود بر طبق یاد گرفته های خود فقط کلیشه ای عمل میکنند و نه فراست ذاتی.از این نظر یاد گیری تنها کافی نیست.
دقیقا موافقم!
می دونین؟! در واقع بنظرم هر چیزی که باعث بشه خودمون نباشیم میشه کلیشه!
بنظرم تعداد زیادی از کسانی که می شناسیمشون، توی هر زمینه ای، مطمئنا علتش متفاوت بودنشونه!
لزوما نیازی به خاص بودن نیست!
همین که خودمون باشیم، متفاوتیم..!
چون خودمون برآیند تمام اتفاقات و شرایطی هستیم که فقط برای ما بوده!
ما حتی به اندازه ی روزی 15 دقیقه بیشتر با خودمون تنها بودن موقع نوشتن یا موقع ورزش کردن یا کتاب خوندن یا آشپزی کردن یا هر چیز دیگه ای.. باهم متفاوتیم!
بله بانو جان
خیلی درست میگی.
و دقیقاً همینه.
مرسی که نظر خودت رو به این مطلب اضافه کردی تا کاملتر بشه.
خیلی توضیح کاملی بود ایول😍
امروز تنها متن روی صفحهِ زمینهِ رایانهِ شما چیست؟
آره اتفاقا این روزا حیلی خیلی بیشتر به این جمله فکر میکنم.
معرکهست. زندگی خلاقانۀ آدمو تغییر میده.
بسیار عالی
هر روز قلم رو میدم دست یکی از من هایم. یه روز به دست من دختر، یه روز به دست من مادر، یه روز به دست من ترسو، یه روز به دست من دیوانه، یه روز به دست من عاشق و … بعد که تمام شد خودم تنها می خوانمش. اول من می خوانم و نه هیچ کس دیگر. منم که لذت میبرم از تک تک واژگان یا پر میشوم از حس تنفر نسبت به جمله ای یا …
باور کنیم اول برای خودمان می نویسیم نه دوست و همسایه و رهگذر کوچه ها
درون ما محفلی به پاست. من خود را دریابیم …
(سخاوتمندانه تجربه و علم و حاصل تلاش تون رو با بقیه به اشتراک میگذارید. حتما موفق هستید و پیروز خواهید شد)
موفق باشید دوست خوبم
خوشحالم که اینجا هستید.
سپاس جناب آقای کلانتری
چقدر زیبا و رسا کلمه کلیشه را وصف کردید .
اگه برداشتت از این نوشته اینه که نظر خودمون رو فقط توی نوشته به مخاطب بگیم و به نظره بقیه کار نداشته باشیم به نظرم اشتباس چون کتاب نویسی از پژوهش و تحقیق میاد ولی اگه منظورت اینه که شالوده نوشته و برداشتمون رو از اثری + سلیقه ی شخصی خودمون قاتی کنیم و تولوپ پ پ پ بندازیم جلوی مخاطب کاملن با نظرت موافقم … ^_^
من وقتی می نویسم فقط خودم را حس می کنم و قلم و کاغذ را و مینویسم. گاهی فکر میکنم هذیان می نویسم فکر میکنم قرار هست فقط خودم اینها را بخوانم کاملا ناخودآگاه، و با خودم می گویم قرار نیست این را جایی منتشر کنم پس بگذار هرچه می آید بنویسم. بعدها میبینم میشود آن را منتشر کرد و جالب اینجاست همان چیزهایی که فکر میکنم احتمالا فقط خودم میفهمم حداقل یک نفر پیدا میشود تمام و کمال حتی بهتر از خودم آن رافهمیده است. و همان یک نفر هم برایم کافی است.اینگونه است که از کلیشه دوری میکنم.
حرف جناب عقیقی رو چهار بار خوندم و برای خودم هم در جایی کپی کردم اما در فهم اون دچار اشکالی هستم
مگر نه این که نوشته ی ما برای خواننده هست ؟ روزنوشته و خاطرات روزانه و این دست نوشته ها رو که بگذاریم کنار و به مقولاتی مثل رمان و داستان و شعر که نگاه کنیم دیگه خب کل همّ و غم نویسنده باید خواننده باشه ، داستان رو می نویسیم تا خواننده رو در درک خودمون سهیم کنیم ، اتفاقا احساس می کنم هر چه داستان بهتر بتونه درک نویسنده رو منتقل کنه و برای خواننده و از دید خواننده نوشته شده باشه موفق تر هست و درست تر
خوشحال میشم برداشت خودت و احتمالا مشکل برداشت من رو برام توضیح بدی
حتما حسین جان
در این رابطه مفصل با هم حرف میزنیم ان شا الله.
درگوشی تو جمع؟ یک جایی حرف بزنید که ما هم بشنویم برایمان نیاز است
چشم نجمه جان
برای من هم نیاز هست 🙂
استیو جابز پس از معرفی آیفون گفت مردم نمی دونن که چی می خوان تو باید بهشون نشون بدی که واقعا به چی نیاز دارن
زنده باد
این نگاه خیلی مهمه.
فورد هم چنین چیزی گفته:
اگه از مردم سوال میکردم چی میخوان، اونا حتماً یه اسب سریعتر میخواستن. اما من براشون ماشین ساختم.