ولگردی با واژهها اینطوریست که دست یک کلمه را بگیری و بیفتی توی کوچهی کاغذ، ولی تا یک واژهی دیگر به چشمت خورد، این یکی را ول کنی و بری بچسبی به آن یکی و همینطور خیابانها را بپیمایی تا از نفس بیفتی.
پارهیی از ولنوشتههایم:
«…رد چشمها بر خیابانهای خالی از خیال/از چرکِ دیوارهای گیشا تا چرکِ کوچههای انقلاب/نه چرکیِ این خیابان کجا و آن خیابان کجا/در چرکها چاره میجویی برای خیالها/خیالهای چرکتاب/اسپری سیاه میخاست دیوار/یک جعبه اسپری سیاه و دیوار سیمانی و چرکگونِ ساختمانی هفت طبقه/و گیس میکشیدی/همان گیسهای سیاهِ بلند که شش طبقه کم است برایشان/هیچ نمینوشتی/فقط گیس میکشیدی/موها که از بام تا پیادهرو میآویختند/آنگاه ساختمان بوی دریا میگرفت و اسفالت شن میشد و سراب موج میزد توی کوچه/اسپری را بردار و هزار تارِ بلند بکش بر تن این طبقات/بگذار ساختمان بوی دریا بدهد/بگذار راه باد به کوچه باز شود/بگذار تارها به اهتزار دربیایند/این ساختمان پرچمی سیاه میخواهد با بوی ناتمام دریا»