همین امروز، تو فقط همین امروز رو داری، امروز نقدترین دارایی توئه.
کثیفترین و ناامیدکنندهترین حرف دنیا اینه: امروز که گذشت، بذارش واسه فردا.
فردا همین امروزه!
تا وقتی رُس امروز رو نکشیدی نباید بری سراغ پتو و بالش.
مثل دومینو میمونه، یک روز بد، دومینووار میتونه روزای بعدی تو رو مثل خودش کنه و برعکس، یه روز خوب هم میتونه تاثیری مثبت و دائمی رو روزای آیندۀ تو بذاره.
خوب و بد بودن روزا بیشتر از اینکه که به اتفاقات و حوادث خارج از کنترل اون روز ربط داشته باشه، به نگرش و عادتهای تو ربط داره.
اگه مدام این عادت رو تو خودت پرورش دادی که خیلی از کارا رو به فردا و فرداها موکول کنی، یعنی عملاً یاد گرفتی کلی زندگی خودت رو به بعد از مرگ موکول کنی!
اگه نتونی به همین امروزی که نقداً دستته شکل بدی و چیزی ازش بیرون بکشی، فردا هم نمیتونی کاری کنی، چون تو مدل ذهنیت خرابه.
اصلاً هر 24 ساعت شبانهروز، یه نمونۀ کوچیک از تمام عمر آدمیزاده.
شروع داره، پایان داره، طلوع داره، غروب داره، و از همه مهمتر:
فقط یکباره، و دیگه هرگز تکرار نمیشه.
حالا با این نگاه چطوری دلت میاد یک روز از زندگیتو به هیچ و و پوچ هدر بدی؟ مگه جز اینکه که عمر کوتاه ما همین روزهای کوتاهه که مثل برق و باد میگذرن.
ساعت 6 بعد از ظهر شده، دیگه فکر میکنی روز تمومه و نمیشه کار مهمی کرد؟
این مثل اینه که یکی سر چهل سالگی بگه، دیگه از من گذشته و نمیتونم هیچ کار مهمی بکنم، از اینجا به بعد باید وقتمو تلف کنم تا مرگ برسه.
درسته، آدم عاقل هرگز اینجوری فکر نمیکنه.
اما ما با روزامون دقیقاً یه همچین برخوردی داریم.
بنابراین اگه حتی هشت نه شب هم شده، دیگه خواهش میکنم نگو: امروز که گذشت. بیدار بمون، خودتو شکنجه کن، ولی نخواب، بمون، و یه معنایی از همین روزی که توش هستی بیرون بکش، سرتو نکن تو موبایل و تلویزیون تا زمان بگذره و بخوابی. دل خوش نکن به اینکه فردا هم روز خداست، فردایی که تو میگی روز شیطونه! فردایی که بازم قراره زیر پنجههای هیولای روزمرگی له بشی.
بذار یه بار دیگه حرفمو برات خلاصه کنم:
هر طور شده امروز یه کاری بکن، به امروزت یه معنایی بده، امروز یه دستاورد کوچولو داشته باش، امروز به یه عادت خوبت برس. فکر کن موضوع مرگ و زندگیه (که هست) و از دل روزی که توش هستی یه چیزی بیرون بکش.
حتی اگه ساعت 12 شب شده و خسته و بیحوصله و افسرده و داغونی.
پاشو یه آب به سروصورتت بزن. یک لبخند احمقانه رو لبت بیار و:
چند کلمه بنویس و نقاط ضعف و قوت روزت رو تحلیل کن.
یه چیزی تو وبلاگت بذار. یه چالش تازه بساز و به صورت عمومی اعلام کن.
یه کتاب الهامبخش و خوب بخون. یه نکته مهم ازش بردار تا زودتر عملی کنی.
یه پیام کاری مهم بده، از یه کسی یه چیز خوب درخواست کن. به دیگران بگو چه کمکی میتونی بهشون بکنی.
یه ذره از کاری که مدت زیادی عقب انداختی انجام بده و بذار دوباره رو غلتک بیفته.
بدون اینکه کاری انجام بدی؛ الکی به امید فردا نخواب.
27 پاسخ
این متن خیلی به من کمک کرد. ممنون
با معذرت آقای خلاق
در کامنت روز اشتباه شده بود!
چهارشنبه نه پنج شنبه
سلام آقای خلاق
حرف های شما همچو آب زلال است و شفاف.
حداقل انجام دادن یک کار مفید و درست هم به روزی ما معنی میدهد.
انسانی که امروز را به فردا و امروزی فردا را به فردای دیگر واگذار می کند مانند کسی است که چشم بسته به طرف بلند ترین نقطه پرتگاه حرکت کند و زمانی که چشم وا کند خود را در لبه پرتگاه خواهد دید!آنوقت است که افسوس گذراندن یک عمری بی بازگشت و تلف بیهوده آن به سراغش می آید.
به نظر من کسی که از ثانیه ثانیه زندگی خود استفاده کند قدرت تغییر جهان را دارد!
بلی! قدرت تغییر جهان را
اکثر اوقات این حرفم برای اشخاص دور و برم خنده دار معلوم می شود،اما آنها نمیدانند که منظور من از تغییر دنیا یعنی تغییر جهان خود شان،تغییر خود خودشان.
زمانیکه ما افکار و شخصیت خودرا بروز کنیم و تغییر دهیم،در اصل دنیایی پیرامون خودرا تغییر داده ایم.
من خوشحالم که با شخصیتی عزیزی مثل شما آشنا شدم.
نوشته های شما هربار مرا متعجب می سازد.
از همین لحضه یعنی 1399/4/6 روز چهارشنبه ساعت 7:51 بعد از ظهر با خودم عهد می بندم که از هر لحضه زندگی خود برای ارتقاء و بهتر شدن خودم و جهان خودم تلاش کنم.
اگر شما کدام نصیحتی برایم داشته باشید ممنون میشوم که برایم بگویید.
به امید موفقیت های بیشتر تان آقای خلاق
یلدا جان
چقدر من خوشحال شدم از خوندن این کامنت پر مهر و پر انرژی تو.
قدر خودت رو بدون یلدا جان. تو عالی هستی.
حتما حتما بیشتر بنویس و منتشر کن.
مشتاقم ببینم چه میکنی.
امیدوارم روز به روز بیشتر بدرخشی دوست خوبم.
دیشب ساعت ده شب، خسته و بیحوصله بودم. با اکره دفترم رو برداشتم و نوشتم… “با کلافگی شروع میشود؛ از واتزاپ به تلگرام به اینستاگرام به تلگرام به اینستاگرام به واتزاپ. با دنبال کردن ادامه مییابد. به دنبال چه؟! بلکه یک خبر خوش لابلای این صفحهها و امروز نوشتم هیچ خبری نیست، خبر در درون توست و یاد این شعر افتادم؛
به جَیب توست اگر خلوتی و انجمنی است برون ز خویش کجا میروی جهان خالی است
سلام شاهین
دلم برای نوشتن اینجا تنگ شدهبود. خوشحالم الان اینجام
درود بر نسرین خوش ذوق و پرتلاش.
با سلام خدمت شاهین عزیز
خدا قوت
خیام شاعر بزرگ ایران هم
هم عقیده شماست
خیام در تایید نظر شما گفته است :
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
خیام هم اهل نوشتن است و خوش بودنش هم از جنس نوشتن
چند روز قبل کتاب ” حاصل عمر” نوشته “سامرست موام ” را خریدم و مشغول مطالعه شدم .
کتاب در بخش کتاب های ادبیات پژوهی قرار داشت و عنوان کتاب به نظرم جالب آمد .
و کنجکاو شدم ببینم حاصل عمر یک نویسنده چه می تواند بشود .
بعد از خواندن مقداری از کتاب در” صبح نوشت های ” روز بعدی ثمرات مطالعه جریان پیدا کرد .
با خودم فکر کردم برای نویسنده ای کاربلد شدن باید آینده کاری در نویسندگی را به نوعی برنامه ریزی کنم که در پایان عمر وقتی می خواهم کارنامه ام را مرور کنم نمرات خوبی گرفته باشم .
با خودم فکر کردم چقدر خوب می شود اگر نویسنده هایی را که کارهای خوبی نوشته و کارنامه قابل قبولی دارند بعنوان الگو انتخاب کنم و زمان پیش رو را تقسیم بندی کنم .
شاید الهه نویسندگی الهامات گیرایی برای من بفرستد.
فکر کردم آینده نویسندگی را به ترتیب زیر تقسیم بندی و ریز کنم و برای هر کدام یک مقداری برنامه تنظیم کنم
– آینده نویسندگی
– دوران نویسندگی
– دهه های نویسندگی
– سالهای نویسندگی
– ماه های نویسندگی
– هفته های نویسندگی
– روزهای نویسندگی
– ساعت های نویسندگی
– دقیقه ها ی نویسندگی
– ثانیه های نویسندگی
و در لحظه لحظه های این ساعت ها و روزها و هفته ها و ماهها و سالها و دهه ها برای یادگرفتن نوشتن کاری بکنم
مسیری بلند که هر لحظه غرق در کارت بشی و از پیمودن مسیر لذت ببری و استفاده کنی .
به زبان دیگر ” دوران نویسندگی ” را مدیریت کنم .
برنامه ریزی و تبدیل برنامه ها به کارنامه های موفق .
این همه را مدیون شاهین عزیز و نوشته های انگیزه بخش وی هستم .
درود بر پرویز جان
اول از همه بگم که به خاطر خیام کیفر شدم.
و در ادامه کلی کیف کردم از ترکیبهای تازهای که ساختی.
به دوران نویسندگی فکر میکنم کمامان.
من از سال نود و شش وبگاه شما رو دنبال می کردم.
بنظرم این مطلب یکی از بهترین مطالب بود.
ممنون
سلام امیررضا جان
خوشحالم که چنین حسی داری.
ممنونم از مهرت.
شاد باشی.
سلام
بسیار عالی شاهین عزیز تعهد میدم بهش عمل کنم و تمام سعیم رو میکنم.
زنده باد
امیدوارم که شاد و موفق باشی در مسیر زندگی.
سلام علیکم.
کیف الحال والاحوال؟
کان رائع.
انا احب کتبک و لما ما اقرأ منک شئ، اشعُر به نقصان.
اتمنا لک السعاده وحیات مملو من العواطف و الحنان.
اللقاء
عرب شدی آلا جان؟
دارم سعی می کنم خوب
یاد بگیرم عربی رو.
راستی شما متوجه شدی؟
زنده باد. چه خوب.
تا حدی متوجه شدم.
البته که اصلاً از عربی سر در نمیارم.
رائع:عالی
اشعر: احساس می کنم
حنان: مهربانی
اتمنا: آرزو می کنم
نقصان: کاستی
اللقاء:به امید دیدار
به به چه عالی.
سلام شاهین عزیز
من بالای تختم یک نوشتهی بزرگ قرار دادهام. پیام آن این است؛
«یک روز خوب اتفاق نمیافتد، بلکه ساخته میشود».
این خیلی نزدیک به صحبت تو در پست فعلی هست. خیلی طول کشید تا متقاعد شدم که مثل همین دومینوئی که مثال زدی؛ کافییه که موقع بیدار شدن از خواب؛ یک سری مهرههای خوب رو کنار هم بچینم؛ بعدش مهرههای خوب دیگه هم پیدا میشن. مثلاً یک ساعت اول بیدار شدن؛ به اون چیزی که شما اسمش رو صفحات صبحگاهی گذاشتی اختصاص مییابد و در خلال اون یک ساعت؛ فکرهای بدرد بخوری که کاربرد دارند رو علامت زدن و آماده شدن برای انجام اونها بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی. یک تکنیک خیلی جالب؛ استفاده از آلارم تلفن هست که هر نیم ساعت یک بار به صدا در میآید و عین یک مربی یادآوری میکند که طبق برنامه پیش بروم و هم زمان؛ نکتهای یا نکاتی که به ذهنم رسیده است را یاددداشت کنم و نگذارم که ذهن به قول اکهارت تُله، به حالت آتو پایلوت و به حال خود رها بودن برود. او جملهی بسیار بینظیری دارد؛
«ذهنی که به حال خود رها شود، هیولاها تولید خواهد کرد»
The mind left to itself monstrosities
تمام این نکات باعث میشوند و کمک میکنند که سرنوشت روز را نباید به دست اتفاقات بسپرم و باید ذهن را تحت نظارت و کنترل و هدایت در مسیر مورد نظر قرار بدم.
متشکر به خاطر تلنگرهای ذهنی بسیار خوبت.
درود داوود جان
خوشحالم که انقدر جدی و خوب در مسیر رشد حرکت میکنی.
شاد و موفق باشی.
سلام شاهین عزیز
من بالای تختم یک نوشتهی بزرگ قرار دادهام. پیام آن این است؛
«یک روز خوب اتفاق نمیافتد، بلکه ساخته میشود».
این خیلی نزدیک به صحبت تو در پست فعلی هست. خیلی طول کشید تا متقاعد شدم که مثل همین دومینوئی که مثال زدی؛ کافییه که موقع بیدار شدن از خواب؛ یک سری مهرههای خوب رو کنار هم بچینم؛ بعدش مهرههای خوب دیگه هم پیدا میشن. مثلاً یک ساعت اول بیدار شدن؛ به اون چیزی که شما اسمش رو صفحات صبحگاهی گذاشتی اختصاص مییابد و در خلال اون یک ساعت؛ فکرهای بدرد بخوری که کاربرد دارند رو علامت زدن و آماده شدن برای انجام اونها بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی. یک تکنیک خیلی جالب؛ استفاده از آلارم تلفن هست که هر نیم ساعت یک بار به صدا در میآید و عین یک مربی یادآوری میکند که طبق برنامه پیش بروم و هم زمان؛ نکتهای یا نکاتی که به ذهنم رسیده است را یاددداشت کنم و نگذارم که ذهن به قول اکهارت تُله، به حالت آتو پایلوت و به حال خود رها بودن برود. او جملهی بسیار بینظیری دارد؛
«ذهنی که به حال خود رها شود، هیولاها تولید خواهد کرد»
The mind left to itself monstrosities
تمام این نکات باعث میشوند و کمک میکنند که سرنوشت روز را نباید به دست اتفاقات بسپرم و باید ذهن را تحت نظارت و کنترل و هدایت در مسیر مورد نظر قرار بدم.
متشکر به خاطر تلنگرهای ذهنی بسیار خوبت.
سلام 🙂
چقدر حالِ خوبی داشت این پست.
استاد
از روز همایش فرصت نشد با تمرکز کامل بیام اینجا و بنویسم که چقدر خوشحالم که اون روز اومدم و در اون فضای دوست داشتنی حضور داشتم. الان هم وسط یه کاری گفتم دیگه باید حتما یک کامنت بذارم. خوشحالم که دیدمتون. خیلی وقتا پیش میاد که آدم ها در برخورد حضوری اون تصویر مثبتی رو ندارند که با آشنایی در فضای وب ازشون ساختیم ولی من خوشحالم که شما حتی بهتر از شخصیتی که من تصور میکردم بودید.
سلام به ساقی عزیز و خوشقلب و خوشرو
نمیدونی من چقدر خوشحال شدم از دیدن روی ماه تو.
خوشحالم که دوستان نازنینی مثل تو دارم که وجودشون منبع امید به زندگیه.
برات بهترینها رو میخوام از خدا
مرسی، خیلی تاثیرگذاره. کاش بتونه همینقدر روی عملمون مون تاثیر بگذاره. نمیدونم چرا اینطور مطالب توسعه فردی خیلی ذوق زده میکنن منو ولی در عمل باز کم کاری میکنم.
ممنونم نگار جان
قدم به قدم. همه چیز تدریجی رشد میکنه. نگران نباش. مهم اینه که مشتاق و فعال تو این مسیر بمونی.
بسيار دلچسب. دو جا رو عاشقانه پسندیدم:
1.ساعت ۶ بعد از ظهر شده، دیگه فکر میکنی روز تمومه و نمیشه کار مهمی کرد؟
این مثل اینه که یکی سر چهل سالگی بگه، دیگه از من گذشته و نمیتونم هیچ کار مهمی بکنم، از اینجا به بعد باید وقتمو تلف کنم تا مرگ برسه.
2.حتی اگه ساعت ۱۲ شب شده و خسته و بیحوصله و افسرده و داغونی.
پاشو یه آب به سروصورتت بزن. یک لبخند احمقانه رو لبت بیار و:
چند کلمه بنویس و نقاط ضعف و قوت روزت رو تحلیل کن.
یه چیزی تو وبلاگت بذار. یه چالش تازه بساز و به صورت عمومی اعلام کن.
فدای تو محمد احسان عزیز
خوشحالم که این مطلب رو دوست داشتی.