#کلمات_هفته عنوان بخشی از ستون #تردیدار است که هفتهیی یک بار هوا میشود؛ برگزیدهیی از واژههاییست که اینسووآنسو دیدهام و پسندیدهام، همراه با شاهد مثال. با هدف تشویق به تمرین کلمهبرداری (تمرین مؤثری برای گسترش دایرهی واژگان که آدابش را میتوانید در اینجا بخانید.).
😊فهرست هفته:
زندگیسوز
«عشق گاهی زندگیساز است و گاهی زندگیسوز»
-حسین منزوی
سکونناپذیر
«شعر مانند هنرهای دیگر یک موجود متحرک، بالنده، رشدکننده و سکونناپذیر است که یک «آن» در نقطهای درنگ نمیکند و هر لحظه با جوش و خروشی درخور به جلو میرود، به بالا میکشد، رشد میکند و بالوپر میگستراند.»
-سید محمود سجادی، میلاد و ماندگاری شعر، ص۹
پرت و پوشال
«شعر [هوشنگ] بادیهنشین عاری از پرت و پوشال بود.»
-قاسم آهنینجان، سپید از گلها چهرهها در باران، ص۴۹
پسامد
«دریغا که چنین آرزویی برآورده نمیشود. چه، شمارگان کتاب رو به فرود، و پسامد این فرود، فروخفت آگاهی است.»
-غلامحسین مراقبی، پارسی برای همه، ص۹
درونتافته
«در خشمِ درونتافته چون اخگر تابان
گرگی شدهام هارتر از گرگ بیابان»
-فخرالدین مزارعی، نیلوفر اندوه، ص۵۸
همکاسه
«من از خوردنی چیزی با خود نداشتم، ولی این جوان مرا با خود همکاسه کرد و همین همکاسگی ما را به هم نزدیکتر کرد…»
-نصرالله پورجوادی، نگاهی دیگر، ص۲۵۷
یکمَرگ
«چشمان تو روز من سیه کرد
یکمرگ* مرا به یک نگه کرد»
-عبدالله رحمان، از سمرقند چو قند، ص۲۶۹
*یکمرگ: مرگ ناگهانی
وابینی
«با وابینی ساختمان صوری و روابط معنایی اجزاء کلمات نوساخته این نکته به ذهن نویسنده رسیده که گویی نظمی قیاسی در ظاهر و در روابط معنایی این دست کلمات پیدا شده و همین موجب برانگیختن او به مطالعه نظم در حوزه صرف زبان فارسی شده است.»
-مهدی سمائی، صرف قیاسی زبان فارسی معاصر، ص۱۲
آفرینشکار
«به اعتقاد من، هنرمند به چیزی مدیون نیست. باید به فطرت هنرمندانهی خود وفادار بماند. آلایش ذهن آفرینشکارش به هر چه… حتی رنگ (سیاه، سفید) لهجه و زبان و مرز… از منزلت هنر او کاسته است. بهنوعی ارتباطش را محدودتر میگذارد و تدوام ارزشهای فرهنگی او را ضعیفتر و سطحیتر مینمایاند.»
-شیون فومنی، رودخانه در بهار، ص۱۴
سایهرنگ
«او با همان سایهرنگهای صخرهای که روی آن ایستاده نقاشی شده است. سمت چپ او چند صخرهی دیگر سربرآوردهاند که در نگاه اول هیکلهای انسانی به نظر میرسند. دیگر این که سایهرنگهای خاکستری و آبی رنگهای اصلیاند، و کوههای بلند دوردست بهطور کمابیش نامحسوس با آسمان یکی میشوند.»
-سون اریک لیدمن، سنگهای روح، ترجمهی سعید مقدم، ص۲۴۹
بازپدید
«شناخت نیز انواعی دارد. نوع فلسفی آن که نمونهاش آثار افلاطون است. افلاطون به پیروی از سقراط میاندیشید محسوسها به ما دانش نمیدهند. ایده (مفهوم یا صُور قائمبهذات) سرچشمهی دانشاند و جدا از اشیای محسوس وجود دارند؛ درحالیکه، محسوسها دگرگون میشوند، میبالند، میپوسند، بازپدید میآیند یا از میان میروند اما ایدهها دگرگون نمیشوند و هستند و خواهند بود حتی اگر محسوسها وجود نداشته باشند. اما افلاطون هم چنانکه ارسطو در آن دوره نشان داده، فریب زبان را خورده است.»
-عبدالعلی دستغیب، رویارویی خورشید و ماه، ص۳۰
✔️ کدامیک از کلمات بالا را بیشتر میپسندید؟