تمرین «۵ تا ۵ دقیقه» مامانِ «نردبان نویسندگی» است. من دیدم ۵ تا ۵ دقیقه نوشتن برایم کافی نیست، تصمیم گرفتم ۱۰ تا ۱۰ دقیقه را جایگزین آن کنم. در نوع علامت زدن جدول هم تغییری ایجاد کردم که لذت و انگیزهی پرادختن به تمرین را چند برابر میکند، اینبار حرکت از پایین به بالاست.
استعارهی نردبان برای تمرین نویسندگی الهامبخش و انگیزهبخش است، با همین تمرین ساده میبینید که دارید هر روز کلی مینویسید و انجام تمرین برایتان کاری بامعنا و ثمربخش به نظر میرسد.
توضیح سادهی تمرین «نردبان نویسندگی»
برای هر روز یکی از این جدولها در نظر میگیرم:
دانلود نسخهی پی دی اف برای پرینت روی کاغذ آ پنج
گام بعدی:
هر بار که ۱۰ دقیقه نوشتیم، یعنی یک پله را طی کردهایم، پس، از پایین به بالا، برای هر دقیقهنوشتن یک خانه را علامت میزنیم:
تا انتهای روز باید از تمام پلههای نردبان بالا برویم (اگر موفق نشدیم جای سرزنش ندارد، همین که زورمان را زدهایم و چند پله بالا رفتهایم از هیچی بهتر است):
ممکن است در یک نشست نیم ساعت یا بیشتر بنویسید، پس میتوانید خانههای بیشتری را علامت بزنید. برای مثال اگر سی دقیقه نوشتید سه پله بالا بروید.
اما چه بنویسم؟
همه چیز.
کتاب، پایاننامه، شعر، داستان، مقاله، هذیان، در این ده دقیقهها هر چی که دوست دارید میتوانید بنویسید.
اگر دوست داشتید یکی از پلهها را با هم بالا برویم، هر روز سری به وبینار «اهل نوشتن» بزنید.
چالش نردبانیان
این چالش پیشنهاد صبا مددی است، متن زیر هم نوشتهی اوست:
فراخوان چالش نردبان نویسندگی:
آیا نمیدانید با زندگی خود چه کار بکنید؟
آیا مدام سر یخچال رفته، درب آن را گشوده و به دنبال افقهای زندگی خود در لابهلای اهالی خوب سرزمین یخچال میگردید؟
آیا با اعتراضِ والدین خود مبنی بر تماشاخانه نبودن یخچال مواجه شده و همچون پلنگی درمانده از شکار آهو، لِخ لِخ کنان به سمت اتاق خود روانه میشوید؟
آیا این روزها حوصلهی هیچ کس را ندارید؟
آیا تا کسی میخواهد بگوید که باشه تو خوبی، شروع به سوسیس نمودن فرد مقابل میکنید؟
آیا بعد از سوسیس کردن فرد مقابل پشیمان میشوید؟
آیا از شدت پشیمانی تبدیل به شویدی پریشان شده و با دلی خونآگین به در و دیوارِ اتاق خود زل میزنید؟
آیا به هنگام اجرای ایدهای که تازه به ذهنتان خطور کرده آن قدر لفتش میدهید تا فسِ مختان در برود؟
آیا به هنگام عملی کردن مهمترین تصمیمات زندگی خود دچار بحرانهای هویتی شده و به دنبال قاتل بروسلی میگردید؟ آیا بعد از آنکه تاریخ انقضای تصمیمتان به پایان رسید، پرسشهای بیپایان شما هم پایان یافته و به زندگی عادی خود بازمیگردید؟
آیا در گنجهی خانهی شما باز است؟
آیا چرا پیراهنش دراز است؟
آیا چرا دمِ خر دراز است؟
آیا سوالهای بالا ذهن شما را مشغول ساخته؟
آیا مشغول نساخته؟
آیا چه؟
دیگر نگران نباشید. سوالات خود را به ما بسپارید. گذاشتن دستِ پرصلابت پرسش در دستِ پاکِ پاسخ تخصص ماست. کوتاه سخن آنکه ای دوستان مهربان، ای آیههای بهاری نهان در دل زمستان، ای شکوفندگان راه نویسندگی، ای نرگسهای عاطفهی خفته در دلِ اکالیپتوس و ای دوستان متنوع! بیایید تا باغ امید نوشتن را پرطراوت سازیم.
کنون که بانگ صداقت ز لطف میآید
بیا، بیا که در این دوره یار هم باشیم
حالا همگی کف دست چپ خود را بالا آورده و با دو انگشت دست راست به آن ضربه بزنید و همراه با من بخوانید:
توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه
به عقیدهی بنده هر انسانی در درون خود یک فروند حسنی دارد. حسنی درون من از آن بلاها بود که دمار از روزگارم درآورده بود و به هیچ صراطی مستقیم نمیشد. ساعتها، روزها، ماهها و سالها به دنبال یافتن راهی بودم تا حسنی نگو بلا بگو را تبدیل به حسنی نگو یه دسته گل، تر و تمیز و تپل و مپل بنمایم. اما دریغ و افسوس سمتی هر راهکاری که میرفتم، فقط یک روز کار میکرد و فردایش مثل پروکسیهای تلگرام از کار میافتاد. ناراحت بودم. روزها آسیمهسر میگشتم و شبها هم شوریده حال. اما امیدم به قوت سابق باقی بود. روزی از روزها حین تفتیش نمودن سایتِ وزینِ استادِ معظمِ مفخم و گرانمایه شاهین کلانتری، چشمم به پلکانی خورد. تعجب کردم. پلکان کجا و نوشتن کجا؟ انگشت بر روی چشم مالیدم تا دقت و کیفیتِ قوهی بیناییِ خود را بالا ببرم. پلکان نبود. نردبان بود. اسمش هم نردبان نویسندگی بود.
با خودم گفتم من که این همه راهکارهای رنگارنگ را امتحان کرده و با سر توی در، دیوار، زمین و هر جسم سخت و محکمی رفتهام، حالا این هم رویش. نهایتن باز هم قرار است من را دایورت کند به در و دیوار. توکل بر خدا.
اول از همه دوتا خط بیقواره رسم کرده و با پاره خطهایی اریب آنها را به تن همدیگر دوختم. این از نردبان. حالا باید از پلههای نردبان میرفتم بالا. هر کدام از پلهها ده دقیقه طول میکشید. اولش مثل هر کار دیگری سخت بود. مغزم کوفته میشد. کوفتهی تبریزی نه ها، کوفته و خسته. کوفته و کبود. کوفته و درمانده. ذهنم گیتار مینواخت و انگشتانم بوقِ بلبلیِ ماشینِ مشدی ممدلی. شاید برایتان این سوال پیش بیاید که ماشین مشدی ممدلی نه بوق دارد و نه صندلی. باید بگویم، مال من هم بوق داشت هم صندلی. چون که مال مشدی ممدلی نبود.
رفته رفته توانستم از پلههای دیگر بالا بروم. پلهی اول، پلهی دوم، پلهی سوم… . به پلهی پنجم رسیدم. نگاهی به موقعیت خودم انداختم. دیگر نه جلوی یخچال پلاس بودم، نه مثل شویدی پریشان به در و دیوار زل میزدم. پاهایم قوت گرفت. رسیدم بالای پلهی هشتم. دوباره نگاهی به خودم انداختم. نه دربازِگنجه من را اذیت میکرد نه درازی دم خر. رفتم و رفتم تا رسیدم به پلهی دهم. پوست تنم کنده شده بود. بیآنکه بفهمم. بی آنکه دردش ماندگار باشد. انسان جدیدی در من متولد شده بود. اندیشهی نویی. فکر جدیدی. نگرشِ تازهای.
حالا میدانستم با زندگی خود چکار کنم.
حالا حوصلهی همهی آدمها را داشتم.
حالا به محض خطور ایدهای در ذهنم، آن را میقاپیدم و اجرایش میکردم.
حالم خوب بود. حالم خیلی خوب شد. حالم خیلی خیلی خوب است. دوست دارم حال دوستانم هم خیلی خیلی خوب شود. بنابراین تصمیم گرفتم چالشی در صفحهی شخصی خودم راه اندازی کنم و سی روز همراه با دوستانم از این پلهها بالا برویم تا حالمان خیلی خوب شود. تا نگرشی تازه متولد شود. من به قدرت کارهای گروهی باور دارم. خدا را چه دیدی شاید این نردبانوَردیها (بالا رفتن از نردبان) باعث تولد چندین و چند اندیشهی تازه شود.
حضور سرورانِ گرامی موجب خشنودی و دلگرمی ماست. نورچشمانتان را هم بیاورید. برخلاف بقیهی مجالس ایرانی، از نور چشمان هم پذیرایی میشود.
مکان: صفحهی اینستاگرامِ من
زمان: از ساعت شش صبح تا ساعت دوازده شب
12 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
سلام میخواستم اگه زحمت نیست در مورد نویسندگی در مورد یک شهر مطلب بزارید میخواستم طوری بنویسم که ادمهای اون شهر دوست داشته باشند اون مطلب رو بارها و بارها بخونند با تشکر مهدی محمدی نژاد از تبریز ویدیو tabrizvideo.ir
عالی است استاد، بالاخره موفقشدم از یکی از نردبانهای نویسندگی بالا بروم. این نردبان بیشتر مسیر صعود را یادآور می شود.
چرا که برای من کار در ۵دقیقه تجربه خوبی را به دنبال نداشت.
چقدر عالی. تبریک میگم.
این نردبان مسیر موفقیت در دنیای نویسندگی است!
زنده باد. دقیقن.
لطفا تعدادی موضوع معرفی کنید جهت تمرین
سلام ابراهیم عزیز
این سایت پر از موضوع برای تمرینه.
لینک زیر رو باز کنید:
تمرین نویسندگی
خیلی جالبه این روش نردبانی، متاسفانە من بخاطر فوت مادرم انگیزەی هیچی ندارم، چە پیشنهادی برام دارین استاد کلانتری؟
روحشون شاد. تسلیت میگم.
صفحات صبحگاهی هم بنویسید.
نوشتاردرمانی و برونریزی ذهنی رو جدیتر بگیرید.
میتونید کتاب رنج و التیام رو هم بخونید.
نردبونهای قبلی شما از بالا به پایین بود ولی بازم باعث ترقی و صعود میشد اما حالا بهتر شده.😊🌹
درود مجتبی جان
ارادتمندم.
خیلی عالی و شده به جای ده دقیقه نیم ساعت مینویسم و متوجه زمان هم نمیشم.