نوشتن و نویسندگی

نجات نوشتن از چنگال روزمرگی

1

ما می‌نویسیم تا نوشتن را نجات دهیم. نوشتن را برای نجات دادن خودمان نجات دهیم. روزمرگی بیش از هر چیزی میل بلعیدن و نابودی نوشتن را دارد. نوشتن ما در دل روزمرگی، کوششی‌ست برای نجات نوشتن از چنگ روزمرگی، و تبدیل نوشتن به عملی قهرمانانه. یعنی عملی برای رهیدن از چنگال روزمرگی.

2

حس عجیب‌وغریبی‌ست رفتن سراغ وبلاگ کسی که دیگر نیست. رفتم از اول اول شروع کردم به خواندن یادداشت‌های رضا بابایی. شانزده سال قبل چیزهایی دربارۀ مرگ نوشته، که حالا که در میان ما نیست، جور دیگری خوانده می‌شود.
در بین یادداشت‌های وبلاگ سفینه چیزهای زیادی دربارۀ نوشتن هست، این پاراگراف را از بین یکی از یادداشت‌ها بیرون کشیدم:
آنان كه مي‌نويسند تا كسي بخواند، هرگز چيزي نخواهند نوشت كه ارزش خواندن داشته باشد. مگر نه آن است كه نوشتن، براي آن است كه نوشته باشي تا اگر خواننده‌اي از راه رسيد، «تو» را بخواند، نه سياهكاري‌هاي‌ قلمت را بر كاغذ سفيد. آن‌كه مي‌نويسد تا ديگران بخوانند، از او جز ورق‌پاره‌هاي بدنام نمي‌ماند؛ اما آن‌كه مي‌نويسد تا گريبان جان خويش را از هجوم انديشه‌ها و سيلاب واژه‌ها برهاند، چنان امواجي از خود مي‌پراكند كه تا شورش‌گاه دل‌ها مي‌رود. نويسنده، آن نيست كه تا هست مي‌نويسد، آن است كه تا مي‌نويسد، هست؛ آن نيست كه مي‌تواند بنويسد، آن است كه نمي‌تواند كه ننويسد؛ همچون شهرزاد قصه‌گو كه هر شب قصه مي‌گفت تا شمشيرِ مرگ از نيام خليفه بيرون نيايد، و ميان او و بودن فاصله نيندازد. داستان‌هاي او براي گوش‌هاي خليفه نبود؛ براي ماندگاري شب‌‌هايي بود كه در شهر بيداد، هزار و يك قصه، عمر كردند و تا چراغِ آسمان گردن نمي‌افراشت، شمع آنها نمي‌آسود.

3

نوشته بودی گیر افتاده‌ای. هر چیزی می‌نویسی کلیشه‌ای می‌شود، و حتی یک جمله هم ننوشته‌ای که به نمونۀ ایده‌آلت نزدیک باشد.
چند نکته:
اولاً اگر نوشتۀ تو کلیشه‌ای نباشد عجیب است. ما در سال‌های ابتدایی کارمان محکومیم به کلیشه‌ای بودن. رسیدن به اصالت و تولید اثر اصیل چیزی نیست که مفت به چنگ بیاید. باید انقدر کارهای کلیشه‌ای و نخ‌نما تولید کنی تا بالاخره رگه‌هایی از اصل تازگی در کارهای تو نمایان شود.
ثانیاً بهتر است نسخۀ اول هر چیزی را (مقاله، داستان و…) بدون وسواس و حساسیت بنویسی.
نوشتۀ خوب در بازنویسی‌های مکرر صیقل می‌خورد و ساخته می‌شود.
پیش‌نویس اول را با چنان سرعتی بنویس که اصلاً متوجه نقص‌های آن نشوی.
برای بازنویسی و ویرایش وقت بسیار است.

بازنویسی و ویرایش

4

مصاحبه خواندن را دوست دارم. همیشه از مصاحبه‌ها نکات ارزشمندی آموخته‌ام. گفتی از اینکه در #تلگرامات قبلی از برخی گفت‌وگوها نقل کرده‌ام خوشت آمده.
این یکی را از مصاحبۀ برندۀ بوکر 2019، برناردین اواریستو برایت نقل می‌کنم:

فکر می‌کنم این همان کارکرد واقعی داستان و شعر است. یک کتاب خوب به طرز باورنکردنی جذاب است. می‌توانید خود را در آن گم کنید، به جای دیگری سفر کنید. مطالعه داستان عمیقاً با مقوله انسانیت در ارتباط است. بنابراین فکر می‌کنم جالب است که ما در زمانی قرار گرفته‌ایم که مردم به کتاب روی آورده‌اند و این خیلی امیدوارکننده است. برای من تجربه بودن در نیمه قرنطینه مختصر و ناقص است و هنوز آن قدر نتوانسته‌ام تا به آن مطالعه‌ای که می‌خواهم در این دوران برسم؛ اما امیدوارم در هفته‌های آینده این اتفاق بیفتد. برای من مطالعه به نوعی مراقبه می‌ماند. سال‌ها پیش وقتی اولین لپتاب خود را خریدم که خیلی بزرگ، جذاب، رنگی و با امکانات فراوان بود اولین کاری که صبح‌ها انجام می‌دادم روشن کردن آن و دیدن شبکه‌های مختلف اجتماعی و پرسه زدن در میان آن‌ها بود؛ اما یک جایی احساس کردم چیزی را در این میان از دست داده‌ام و آن روزی را که با خواندن یک کتاب شروع کردم قبل از آن که به خبرها نگاه کنم و توئیتر و یا فیس‌بوک را چک کنم این حس را داشتم که قرار و آرامش به سوی من بازگشته؛ حالتی که به طرزی معجزه‌آور آرامش‌بخش و غنابخش بود. هیچ چیز دیگری نمی‌تواست آن نتیجه را بیافریند؛ فکر می‌کنم دست کم برای من. (+)

5
من فکر می‌کنم با بازخوانی مکرر چیزهایی که دوست داریم، عمق علاقۀ خودمان به برخی موضوعات را آشکار می‌کنیم.
تکرار یعنی توجه. طی یکی دو هفتۀ گذشته، یکی از جستارهای نورمن میلر را سه-چهار بار خواندم. با اینکه هزار تا خواندنی جدید هم دوروبرم بود.
در بازخوانی‌ اتفاق دیگری می‌افتد. انگار تکرار مرا به دنیای نویسنده نزدیک‌تر می‌کند. انگار با تکرار پسِ پشت ایده‌ها را بهتر می‌بینم. انگار با تکرار، تداعی‌های تازه‌ای در ذهن من شکل می‌گیرد که در خوانش اول مجال بروز نمی‌یابد.

6
نظم نظم نظم. باید برای منظم بودن جنگید. نظم همه چیز است.
نظم و برنامه است که نمی‌گذارد تا پیش از اتمام کارهای مهم گذرت به اینستاگرام بیفتد.
نظم و برنامه است که نمی‌گذارد پیش از پرداختن به اولویت‌ها، گرم گپ‌وگفت‌های بیهوده بشوی.
نظم و برنامه است که نمی‌گذارد در دنیای دیوانه دیوانه دیوانه دیوانه خودت را با اخبار و حواشی مسموم کنی.
دوران قرنطینه بهترین فرصت برای تمرکز روی انضباط شخصی و پایبندی به برنامه‌هاست؛ چون دیگر خبری از بسیاری از حواس‌پرتی‌های گذشته خبری نیست. رفت‌وآمدهای فیزیکی خسته‌کننده هم که به حداقل رسیده‌اند.

7
همین ویلیام شکسپیر خودمان(!) نمایشنامۀ معروف «شاه لیر» را در زمان شیوع طاعون وسط بلبشوی قرنطینۀ خانگی نوشت. تو نمی‌خواهی دست به کار شوی؟ به این مطلب نگاهی بینداز:
نکاتی از نویسندگان بزرگ درباره کار کردن در خانه

8
این حرف زیبای اردلان سرفراز را هم داشته باش:

«من شعرم را زندگى کردم، زندگى‌ام را شعر.»

9

اصلاً ما چرا انتظار داریم بعضی از کارها به مرور زمان راحت‌تر بشود؟ و بعد که دیدیم راحت‌تر نشد به خودمان انگ بی‌کفایتی بزنیم؟
نه، بعضی کارها همیشه سخت‌اند. اصلاً بگذار در سالمرگ جنت‌مکان(!) گارسیا مارکز از او نقل کنم که گفته بود:

«اکنون چیزی را به شما بگویم که فقط همین حالا آن را فهمیده‌ام. پس از چاپ پنج کتاب، حرفۀ نویسندگی، احتمالاً هر چه بیشتر می‌نویسی مشکل‌تر می‌شود.»

نوشتن همیشه سخت است و سخت خواهد ماند.
تولید و انتشار محتوا همیشه سخت است و سخت خواهد ماند.
پایبندی مدام به اهداف مهم سخت است و سخت خواهد ماند.
بله، ممکن است با به مروز زمان بسیاری از بخش‌های کار برات راحت‌تر بشود؛ اما همین‌که حرفه‌ای‌تر شدی چیزهایی دیگری سر بر می‌آورند، وسواست روی بخش‌هایی از کار بیشتر می‌شود که قبلاً اصلاً به چشمت نمی‌آمد.
این دشواری را بپذیر، و از آن لذت ببر.

10
عزیز حکیمی در جستار خوبی با عنوان «چرا کتاب نمی‌خوانیم؟» به نکتۀ مهمی اشاره کرده که برایت نقل می‌کنم:

«این‌طور که پیداست برای بیشتر خواننده‌های فارسی‌زبان، جنبه سرگرمی و تفننی یک رمان، در پایین‌ترین درجه قرار دارد که تقریبا هرگز از آن صحبتی نمی‌شود. خواننده‌ و حتی منتقد فارسی‌زبان، شرمش می‌آید که بعد از خواندن یک رمان (و حتی یک داستان کوتاه) به کشفی بزرگ نائل نشود و آن کشف را با واژه‌هایی، هر یک به اندازه یک بند انگشت، در استاتوسی پیچیده و مغلق روی فیسبوک ننویسد.»

 

پیشنهاد:

محصول صوتی آموزشی: تولید و بازاریابی محتوا برای داستان‌نویس‌ها

21 پاسخ

  1. بینظیری از سر و روی نوشته هایت میبارد و تامل تامل تامل تامل و بعد از آن کشش عجیب و شدیم به قلم و کاغذ

  2. سلام شاهین جان عزیز
    به بهانه روز معلم دنبال جایی بودم که بتوانم صمیمانه ترین تبریک هایم را تقدیمت کنم . سپاسگزارت هستم که بیدریغ آموزش و پرورش نویسندگی رو ادامه می دهی . برایت مبارکی در زندگی ات را آرزو دارم.
    ارادتمند

    1. سلام پرویز عزیز
      محبت داری.
      من بی‌نهایت ازت سپاسگزارم دوست نازنین و خوبم.
      تو بهترینی.

    1. اینجا کلی از نوشتن مینویسی بزار یه بار فعل رو عوض کنیم و از ننوشتن بیشتر بگیم:
      ننوشتن یه خودکشی تدریجیه ؛ یه انزجار خودخواسته…
      ننوشتن بعد از کلی نوشتن یعنی هر روز که میگذره قفسه سینت برای هر بار بالا و پایین رفتن بیشتر از روز قبل تیر بکشه و درد بگیره؛ یعنی دلت نخواد جم بخوری مگر به نیت قلم…
      اصلا ننوشتن یعنی یخ زدن ؛یعنی منجمد شدن ؛یعنی مردن بی سر و صدا و بدون مراسم…
      بعد از کلی نوشتن ننوشتن برای آدم بی معنیه؛ مثل یه دعوای یه نفره…
      ننوشتن برای من بعد از کلی نوشتن یعنی نرسیدن؛ یعنی فراموش کردن؛ یعنی ندونستن اینکه قراره چه کاری انجام بدی ؛یعنی گم شدن و گم کردن!
      ننوشتن یعنی در نقطه کنونی در دورترین حالت ممکن از هدفت قرار داری!
      با ننوشتن توی این مدت ، فقط خسته شدم حتی خسته تر از موقعی که توی ده سالگی دو کیلو لباس رو تنهایی با دست شستم! اون موقع ها فکر میکردم دیگه درد دستم هیچوقت خوب نمیشه! درست مثل الان که فکر میکنم با درد ننوشتن ذهنم تا آخر عمرم فلج میمونه…
      اما دیگه کافیه! مطمئنا هر روز یه زمانی برای نوشتن میون تموم حماقتایی که زیر پوست روزمرگی انجام میدم پیدا میشه!
      اگه بیشتر دقت کنیم از قیافه خود کلمه روزمرگی هم معلومه که روزمرگی هم یه نوع مرگه یه نوع مرگ تدریجی!
      اما این از اون دردا نیست که شاعر دربیاد بگه دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد!!!
      نه جناب شاعر عزیز اینجا دیگه کسی دست رو نمیخونه!
      دوای درد روزمرگی نوشتنه!
      پس تا فلج نشدم باید دوباره شروع کنم…
      شاید اصلا کیف نوشتن به اینکه تو میتونی هزاران بار دوباره شروع کنی !
      از اول یا حتی از آخر!

      ممنون
      خسته نباشی

      1. زنده باد ستاره عزیز
        چه خوب نوشتی.
        دلم برای کامنت‌های خوبت تنگ شده بود.

  3. سلام استاد عزیزم خیلی لذت بردم این پست دقیقا چیزی بود که دنبالش بودم، بعد از کلی تلاش برای تولدی محتوا آدم دچار روزمرگی در نوشتن میشه.
    از رفتن رضا بابایی خیلی دلم گرفت افسوس که دیر با افکار و نوشته‌هاش آشنا شدم و خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمش. البته واسطه‌ی این آشنایی شما بودید.

    1. سلام به مرتضی جان
      تو تحسین‌برانگیزی. فعال بودنت رو دوست دارم.

    1. زنده باد. آره دقیقا. میتونه برای توصیف این وضعیت هم مناسب باشه.

  4. سلام شاهین عزیز.
    اتفاقا بهتر که قصه مارا برای کسی تعریف نکردند.و نپرسیدند چرا شیر نری در وجودتان تقلا دارد.و از ما نخاستند شیحه اسب را تفسیر کنیم.
    اتفاقا بهتر عادت ضربان پی در پی قلبمان بهم ریخت دسته کلنگ را شکستیم و نگذاشتیم مجسمه به سنگ اعتبار بخشد.حس بلوغ ما هنوز مرطوب بود.اندیشه از اندیشه مان وا نمی ایستاد.واژه بود که از سقف دهانمان جاری بود.و رد پای جنگل را توی سرمان میشد دید.میمونها شاخه پریدن را بهم متصل میگردند. برگهای تنمان تازه بود .دست زرافه به عقلمان میرسید.دو تا کوچه بعد از بیست سالیگیمان بودیم.فصل گرده افشانی رویایمآن بود و ذائقه ما عسلی میشد.
    اتفاقا بهتر نپرسیدند چرا شیر نری در وجودتان تقلا دارد.اتفاقا بهتر که از ما هیچ نخاستند.

  5. نظم نظم نظم…
    و من نظم و برنامه داشتن رو از شما یاد گرفتم. الهام بخش هستید و الگو برای من.
    برقرار و مانا باشید استاد عزیز

    1. سلام به روی ماه شما سمیه خانم نازنین و خوش ذوق
      عزیز دل هستین.
      من همیشه از دیدن فعالیت‌های شما و پیام‌‌هاتون لذت می‌برم.
      براتون بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم.

  6. شاهین عزیز، این پست برای من فوق‌العاده بود؛
    رضا بابایی را برای اولین بار شناختم و در ویکی‌پدیا کمی در مورد زندگی‌اش مطالعه کردم.
    متن کامل مصاحبه برناردین اواریستو را در خبرگزاری کتاب، و جستار چرا کتاب نمی‌حوانیم را در سایت نیشت خواندم و با سایت خوب نبشت به واسطه‌ی این نو آشنا شدم.
    سپاسگزارم که سمت نگاهمان را به سوی روشنای این ستاره‌های شگفت‌انگیز می‌کشانی.

    1. سلام پوریا جان
      چقدر خوب که خیلی جدی پی مطالب رو می‌گیری.
      من هم همیشه تو نوشتن دوستانی خوش ذوقی مثل رو در نظر دارم، و سعی می‌کنم بهترین منابعی که می‌شناسم رو با شما در میون بگذارم.
      شاد و برقرار باشی.

  7. شورش‌گاه دل‌ها. چه ترکیب شگفت‌انگیزی! دیگه اون حسی که بعد از خوندن بعضی نوشته‌ها و کتاب‌ها در دلم زنده میشه، یه اسم دارن.
    خدا رحمت‌شون کنه.

    1. سلام به زهرای خوش ذوق
      زهرا تو واقعاً سرعت رشدت عالیه.
      تبریک میگم بهت. مفهوم و اهمیت وبلاگ‌نویسی رو خیلی خوب فهمیدی.

      1. سلام. ممنونم بابت تبریک و لطفی که به من دارید. خوشحالم که این رو از شما می‌شنوم.
        راستی در حین نوشتن همین کامنت حواسم رفت به دکمه‌های کیبورد لپ‌تاپم. از یه زاویه‌ای که می‌بینم بیشتر دکمه‌هاش و خصوصا اینتر، که زیاد استفاده شدن یک لایه‌ای از روی اون حالت اولیه‌شون رفته. برام جالب شد که آیا اسمی برای این حالت وجود داره میدونید شما؟ اگر نه، یه کلمه بسازیم براش.
        البته من احتمال میدم که این یک لایه با اثر انگشت رفته باشه و نه با الکلی که یه مدت باهاش پاک می‌کردم.
        ذهن منو درگیر کرد. شما هم اگر کلمه‌ای به ذهنتون رسید بگید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *