اگر از عقیم شدن مغزت هراسانی باید یک سری جملهها را به کار نبری و در عوض جملات دیگری را جایگزین آنها کنی.
به گمان من آدمها دو دستهاند:
دستۀ اول آنهایی که بعد از شنیدن اغلب حرفها و ایدهها میگویند: «آهان نمیدونستم».
این گروه راه میدهند به بیشتر شنیدن و حتی چیزهای تکراری را هم پذیرا هستند. چنین افرادی کمیابند.
دستۀ دوم کسانی هستند که بعد از شنیدن تقریباً هر حرفی میگویند: «خب اینو که میدونستم».
اینها درِ ماجرا را بستهاند و در بسیاری از مواقع حرفهای تازه و راهگشا را به خاطر همین روحیه از دست میدهند.
ارتباطات غمانگیز دنیای بیرحم پیرامون ما نتیجۀ وجود همین افراد است.
کل قضیهٔ اينکه دیگران دوستمان داشته باشند و برای همصحبتی با ما دلشان تنگ شود در این است:
چقدر برای شنیدنشان ذوق داریم و چه میزان حس تازگی حرفهاشان را در آنها ایجاد میکنیم.
آدمی که ذوق و قریحۀ فیاضی دارد و دیگران حین حرف زدن با او حس میکنند که حرفها و ایدههاشان راهگشاست، موفقترین آدم دنیاست.
اینکه اول ماجرا القا کنی که تا ته قصه را ازبری، هوش و ذکاوتت را نمیرساند، به عکس ظرفیت محدود ذهنت را عیان میکند. گاهی نوترین ایدهها در بخشهایی از تکراریترین حرفهای دیگران نهفته است.
13 پاسخ
دیدگاهتون عالیه .ممنون
سلام شاهین عزیز
چقدر لذت میبرم که با کوتاهترین جملات وبلکه کلمات بزرگترین دردهای جامعه ی مارا بیان و آشکار میکنید وامیدوارم نگاهها و افکار تیزبین وجستجوگر آنها را بیابند…شاید که چاره اندیشی شود..چاره اندیشی بنظرم همین بس که یک تلنگری بخورند و خودشان رابازبینی کنند .مثلا همین چند کلمه ..
“….ارتباطات غمانگیز دنیای بیرحم پیرامون ما…”
بسیار غمها وغصه ها وقصه ها ….و فروپاشی انسانها را درآن میبینم..کاش فکری شود.
وباز چقدر خوشحالم که با سایتتون آشنا شدم گرچه با اکثر پیامهاتون خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم و زیر ورو میشم
خوشحالم که اینجا حضور دارید.
شما انسان عزیز و نازنینی هستید.
چقدر این پستت رو دوست میدارم همی. خواندنش برایم لذت میبخشاید:)
مغز محدود ما هنگامی است که میشویم عقل کل. میدونی یه جورایی بعضی از ما فکر میکنیم که کوچکترین چیزی که یاد گرفتیم یعنی دانا شدیم. حس میکنیم میفهمیم و حس منفی فقط متساعد میکنیم. خیلی وقتا وسط حرف هم میپریم تا قطع بشه. بقول خودت ذهن ما زرنگ نیست بلکه ظرفیت کمی دارد که نمیتواند حرف کسی رو بشنوه حتی در مواقع بدتر حرفهای تازه کمی آشنا از کسانی که مثلا برای ما عزیزند.
کاش بدونیم که گوش دادن چقدر لذت بخش است و به یاد آوریم اگر چیزی میدانیم از دنیای دیگران بخاطر همین گوش دادنها ست. خودمان را با بستن درهای شنیدن محدود میکنیم.
چقدر امشب خوشحالم که اینجام چندوقتی بود سر نزده بودم دلم تنگ شده بود.
ممنونم شاهین
امیدوارم بعد از رهایی بتونم توی کلاسات شرکت کنم و از نزدیک ببینمت.
به داشتن دوست ماه و روشنی مثل تو افتخار میکنم علیرضا جان.
البته کامنت من به معنی« این که چیزی نیست،…» نبودا. 😊
سلام شاهین عزیز
بنظرم جمله ای بدتر از این هم هست و اون هم اینه:
اینکه چیزی نیست…
در گفتار کسی که میگه «خب اینو میدونستم» برابری در دانش گوینده و شنونده حس میشه در حالیکه گوینده جمله پر تکرار« این که چیزی نیست،…» میخواهد برتری دانش خود را به رخ شنونده بکشد.
اما هردو جمله فصل مشترکی هم دارند: برتری جویی های حقارت آمیز
خاطره ای از دوران دبستانم دارم سال سوم یا چهارم بود و معلم از واژه “بازنشستگی” استفاده کرد. من بلند پرسیدم: میشه بگید این کلمه که گفتید چیه. بعد از تکرار چند کلمه به کلمه مورد نظر رسیدند. با تایید من صدای خنده و تعجب بچه های کلاس بلند شد، یعنی تو معنی “بازنشستگی” رو نمیدونستی… .
در اون لحظه هیچ احساسی نداشتم چون واقعا معنی اون کلمه رو بلد نبودم!
الان راحت تر از قبل ندانستنم را اعلام می کنم، حجم عظیمی از ندانسته هایم…فقط دو قسمتش شامل:
1- نمیدانم چقدر نمی دانم!
2- نمیدانم چقدر می دانم!
ســــــــــلام
چقدر اشتباه دارم توی کامنتم🙈
باید ببخشید.
ســــــــلام شاهین کلانتری عزیز
این پست عالی بود. این مشکل رو منم دارم. پیرامون آدمهای اطرافم سعی دارم خوب بشنوم. ولی وقتی نوبت به خودم می رسه حرف بزنم. انگار دارم جمله ای می گم که جاخالی داره وطرف مقابل در صدد هست جمله منا کامل کنه واین ذهنما خسته می کنه.انرژی منفی می ده وسعی میکنم دیگه مسائل را با هیجان تعریف نکنم یا عکس العملی نشون بدم که دوست ندارم.
درود به دوست عزيزم شاهين جان
نوشته بسيار تعمل برانگيزه. خودم بشخصه از بعضي جملات دوري مي كنم، حس مي كنم هنگام شنيدنشون از طرف شخص مقابل، شخص زره به تن كرده و به جنگ من اومده. مثلا ((همه مردم))، ((ما هم مثل بقيه)) و … .
گاهي اوقات ميشين و مي نويسم تا ببينم چه الگوهاي ذهني منجر به اين موارد ميشن تا در خودم اصلاح كنم (راه بسي طولاني ولي شروع نمودم و خيلي خوشحالم و لذت مي برم).
* اول كامنتم تو بلاگ شما بود ؛) مسرور و كامروا باشيد.
علیرضا جان
ممنون از کامنت خوبت.
بیشتر برام بنویس.
سلام و وقت بخیر
خیلی زیبا و دلنشین مثل همه نوشته هاتون
به نظر من هم آدمهای موفق بیشتر از حس خود برتر بینی حس وحدت دارن، ظرف ذهنشون همیشه برای جذب چیزهای تازه بازه، درست مثل یه کتاب که صدبار بخونی و هربار ازش یه چیز تازه یاد بگیری! آدمهایی که میشنونت ، میفهمنت، بهت حق میدن و اجازه میدن خودتو بروز بدی در واقع قابل اعتمادترین و دوست داشتنی ترین آدمهای روی کره زمینند!