آینده

شما برای مائده بنویسید

هر از گاهی بعضی کامنت‌ها غافلگیرم می‌کنند، برخی هم وادارم می‌کنند به بازاندیشی دربارۀ بسیاری چیزها. بخشی از این نظرات از سوی نسل‌های جدیدتر است، مثل دهه هشتادی‌‌ها که به خاطر بعضی از پست‌های قدیمی وبلاگ از جمله مطلب «اگر هنوز گرفتار مدرسه و دانشگاه هستید…» گذرشان که به اینور می‌افتد چند خطی هم می‌نویسند.

چند وقت پیش خواندن کامنتی از «مائده» باعث شد تا از او اجازه بگیرم تا نوشته‌اش را در قالب یک پست مجزا با شما به اشتراک بگذارم تا شما با توجه تجربیات خودتان، چند خطی برای مائده بنویسید.

سلام
واقعا قلبم با دیدن مطلبتون گرم شد.
راستش من تازه پارسال دیپلم گرفتم، رشته ام تجربیه اما از اولم دوسش نداشتم.
اون موقع که قرار بود انتخاب رشته کنم دوست داشتم برم انسانی چون روانشناسی رو دوست داشتم اما بهم گفتن “چه کاریه از تجربی برو روانشناسی بخون” ولی به نظرتون این احمقانه نیست؟
خواستم برم هنرستان تا موسیقی بخونم اما اول اینکه هزینه ها سرسام اور بود و دوم اینکه بنظر پدر و مادرم کارهای هنری در ایران کار نداره. من از وقتی خیلی بچه بودم عاشق موسیقی و نقاشی بودم.
در اخر مامانم گفت “تو میتونی یه دکتر بشی که پیانیسته، خیلیا اینکارو میکنن”
از همون لحظه میخواستم پزشک بشم تا در اینده با پولی که در میارم برای خودم پیانو بخرم.
اون موقع احمق بودم چون نمیفهمیدم با پزشکی حالا حالا ها به پول نمیرسم، اونموقع به زور تجربی رو انتخاب کردم چون ذهنم همش بهم میگفت پزشکی= پیانیست شدن
سال بعدش تازه به خودم اومدم. از همون موقع انگیزه ام برای درس خوندن از بین رفت. حس میکردم از رقیبام عقب موندم چون حتی بلد نبودم نت خوانی کنم. برام سخت بود پس شروع کردم به طراحی کردن گفتم شاید اینطوری بفهمن علاقه من چیه، بفهمن که بدون رفتن به هیچ کلاسی میتونم با تمرین و تجربیات خودم بهترین باشم اما جواب نداد. طرحای عزیزم تبدیل شدن به “چهارتا طرح مزخرف که دوستاش الکی تشویقش میکنن” البته این نظر پدرم بود.
من خسته ام میخواستم امسال کنکور هنر بدم که حداقل گرافیک بخونم و اینجوری وقتم صرف چیزی که نمیخوام نکنم. اما بعد از یک سال و نیم که هر روزش با دعوا و جنگ اعصاب گذشت آخرش پیروز میدان پدرو مادرم بودن و من میرم کلاس کنکور تجربی اما نمیتونم بخونم، وقتی هم که میخونم نمیتونم تستاش و به درستی حل کنم. اصلا حالم خوب نیست واقعا نمیدونم چیکار کنم. بدتر از همه اینکه حس میکنم بی عرضه ام و هیچکاری برای رسیدن به آرزوی عزیزم از دستم بر نمیاد چون حتی پول ندارم که برای خودم یه ساز بگیرم.
من واقعا خستم
از همه چیز 

 

شما برای مائده یک نامه بنویسید، همین پایین توی کامنت‌ها.

مائده اخیراً وبلاگی هم راه‌اندازی کرده تا حداقل با نوشتن بتواند موسیقی را جدی‌تر دنبال کند: موسیقی و من

این کامنت مائده را هم شاید دوست داشته باشید بخوانید.

57 پاسخ

  1. سلام من مائده هستم
    مائده عزیز وقتی این متن رو خوندم واقعا دلم خاص بهت کامنت بزارم و بگم تو بهترینی دختر تو خیلی زرنگی ک حتی تونستی بری تجربی و رشته به این سختی رو بخونی، انگیزه داشته باش تو شک نکن موفق ترین میشی به گذشته نگا نکن اصلا برو سمت علاقت برو دنبال چیزی که میخواییش برو اصلا کار کن و ساز مورد علاقتو بگیر ایمانتو نسبت ب خودت از دست نده ماهی رو هروقت از آب بگیری تازست🙂

  2. سلام آقای کلانتری عزیز.
    من همون مائده‌م که این کامنت و براتون گذاشته بود 🙂
    دو سال و یکی دوماهه که از این انتشار این پست شما میگذره.
    چند وقتی بود که میخواستم براتون بنویسم و براتون بگم که چقدر این پست شما، کامنتای دوستان و به خصوص خود شما، برام قوت قلب بودید.
    من سال از ۹۹ شروع کردم به تحصیل در رشته گرافیک و راستش الان بی‌نهایت خوشحالم.
    چون هرچقدر میرم جلوتر بیشتر متوجه این قضیه میشم که هنر تمامِ منه و من باید وارد این راه میشدم.
    اینکه چقدر خوشحالم که به ندای قلبم گوش دادم.
    بعد از ورود به دانشگاه با استادی آشنا شدم که برای مدتی سازش رو بهم قرض داد تا باهاش تمرین کنم.
    از سال ۹۸ تا ۹۹ سختی داشتم اما انگار لازم بود… اون پشت کنکور موندنه لازم بود.
    پدرم مدام ازم میپرسید از کلاسای کنکورت چی یاد میگیری؟ آیا دوسشون داری؟ و من جواب میدادم: از کلاسای کنکورم نه، بلکه از مسیری که بین کلاس و خونه‌ست لذت میبرم. اونو دوستش دارم.
    از اون مسیره که چیزای مختلف یاد میگیرم.
    یاد میگیرم که چجوری تو اجتماع باشم.
    که چجوری نترسم و اعتماد به نفس از دست رفتمو برگردونم.
    ناراحت میشد اما حقیقت بود.
    اون سال من به معنای واقعی زندگی کردم.
    با وجود تمام استرسای کنکور و پشت کنکوری بودن، من زندگی کردم چون تو اجتماع بودم.
    من زندگی کردم چون یک عالمه چیز یاد گرفتم.
    من زندگی کردم چون عاشق کوچه روبه روی موسسه کنکورم و درختای زیباش شده بودم.
    من زندگی کردم چون دو سه تا از استادای کنکورم با دیدن طراحیام تشویقم کردن و بهم حس خوب دادن.
    من زندگی کردم چون زندگی کردن به شیوه خودمو یاد گرفته بودم. 🙂
    من زندگی کردم چون تجربیات واقعی داشتم.
    من زندگی کردم چون تونستم اون لحظات آرامش بخشی که همیشه دلم میخواست رو تجربه کنم.
    درست همون موقع ها که ساعت ۹ شب بود، به آهنگ موردعلاقم گوش میدادم، تو ردیف آخر اتوبوس و سمت چپش نشسته بودم و یکی از کتابای غیر درسی که همیشه دلم میخواست بخونم دستم بود.
    بدو بدو میرفتم خونه که ساعت ۱۱ شب برنامه شبهای موسیقی که یکشنبه ها از شبکه ۴ پخش میشد و ببینم و در همون حین شام میخوردم و همه اینا در حالی بود که کل روز رو تو کلاسای خسته کننده درسای کنکوری نشسته بودم.
    اما من خوشحال بودم چون آزادی رو تجربه کرده بودم.
    بذارید فرزندانتون حس آزادی رو تجربه کنن…
    زندانیشون کردید که چی بشه؟ :))
    آقای کلانتری عزیز که بینهایت برام قابل احترام بودید و هستید، خواستم ازتون خواهش کنم که این جمله منو به گوش همه برسونید:
    ((ندای قلبتون رو فراموش نکنید، عاشق باشید و آزادی رو تجربه کنید.))
    شاید جملات تکراری باشن اما من با تمام وجودم حسشون کردم.
    و صفحه اینستاگرامم که گهگاهی با طرحام آپدیتش میکنم:)🌼💫
    https://www.instagram.com/p/CX8LJFVLiOz/?utm_medium=copy_link

      1. سلام به آقای کلانتری عزیز
        من خیلی خوشحالم که حمایت شما همراهمه.
        ممنونم بابت صوتی که برام گذاشتید
        بینهایت خوشحالم کرد.💫

  3. سلام آبجی هدف منم همینه الان امتحانات ترم اول دهم شروع شده پدر مادر هم میپرسن چطور دادی امتحانو میگم عالی!!اما اينا همه به خاطر کاریه که میخوام انجام بدم حتی اگه نابود شم و به هدفم نرسم همه دروس رو مردود میشم اما به باور قلبی دلم و خواستم ایمان دارم که من برترین بازی ساز جهان میشم حتی اگه رویا باشه آینده و ارزش هدفه و بقیه پوست و استخون و رنگ و لعاب این عالمه پسته تنها راه گذر از سیاهی زمان هدفته پس از دو سال به این نتیجه رسیدم و الان بخاطر تحصیل در علوم انسانی از خود خجالت می کشم چرا که ماهیت و ذات وجودی انحرافی داره و علم احترامی نداره فقط برا اینکه ماهیتش بنظرم سالم بود اما نه ابن علوم انسانی بلکه علوم انسانی که با تاریخ اصیل و ادبیات اصیل ایرانی-اسلامی همراه باشه !!ب هر حال به هدفت افتخار کن که این عزت نفس به کل این جهان پست و فانی میارزه من ترک تحصیل رو برای ساختن علم و هدفم برگزیدم

  4. سلام مائد جان خواهر مجازی من 🙂
    الان خوندم که نوشتی تظاهر به درس خوندن میکنی اما علاقه ت رو دنبال میکنی..طراحی،نت خوانی و خلاصه کاری که وقتی بهش میپردازی متوجه گذر زمان نمیشی و تو دنیاش غرق میشی..
    خواستم بهت بگم تو بهترین کار دنیا رو میکنی.چون وقتی ادم دنبال علایقش میره حالش خوبه و ادمی که حالش خوبه باور کن که به همه جا میرسه پس اگه یه روزایی حرف دیگران دلسردت کرد و نا امید شدی به این حسای بد توجه نکن و مسیر موفقیتتو با حال خوبت رنگ کن:)
    و من سنی ندارم که جای پدر مادرت باشم اما کاملا درک میکنم حرفای پدر مادرتو چون متاسفانه همه این دنیا شده پول و پول و پول و وقتی ادم به سنی میرسی که فرصت شروع نداره خاطرات و تجربیاتشو مرور میکنه و دلش میخواد یه روبات بسازه که اینبار با یه دید باز تر زندگی کنه..ما برای پدر مادرمون نقش همون رباتی رو داریم که دلشون میخواد مارو به خواست خودشون طراحی و برنامه نویسی کنن :#
    اما اگه تو بهشون دلگرمی اینو بدی که طبق خواست خودشون زندگی میکنی هم از حمایتشون برخوردار میشی وهم اخرش به یه سنی میرسی که میتونی راهتو جدا کنی و موفقیتتاتو بدست بیاری
    یه عالمه حس خوب و روزای شادو نگاه خدا رو برات ارزو میکنم ^^ 🐚🌻

  5. سلام به همگی
    من به راهنمایی و کمکتون احتیاج دارم
    خیلی وقته که در مورد یه تصمیمی سردرگمم و واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم
    من الان ترم ۳ رشته حقوق هستم
    ولی حس میکنم روحیاتم با شغل وکالت سازگار نیست. محیط دادگاه، این شغل پر تنش و استرس… حس میکنم تحمل کردن اون جو متشنج سخته برام…و البته به این رشته علاقه هم ندارم
    از اول هم که این رشته رو انتخاب کردم به خاطر درآمد خوب و… بود و منم زمان انتخاب رشته اصلا تو شرایط روحی خوبی نبودم و تمرکز نداشتم و فقط میخواستم زودتر یه تصمیمی بگیرم. چون از هر طرف هرکسی یه چیزی بهم میگفت و واقعا کلافه بودم… و در نهایت چیزی رو انتخاب کردم که تو رشته انسانی بهترین بود از هر لحاظ.
    من عاشق نقاشی ام و واقعا استعدادش رو دارم. هدفم از این حرف تعریف کردن نیست، بلکه میخوام بگم مطمئنم میتونم توی این حرفه پیشرفت کنم و واقعا براش با تمام وجود تلاش میکنم چون علاقه دارم
    اما حقیقتا میترسم!
    دلم میخواد یه نقاش حرفه ای بشم
    نه یه وکیل ماهر!
    ترسم از اینه که نتونم از این رشته درآمد کسب کنم
    و خانوادم همیشه میگن هنر آینده نداره
    حقوق رو بخون و وکیل شو در کنارش نقاشی رو انجام بده
    اما مشکل من اول از همه اینه که روحیه این شغل رو ندارم، بعد هم علاقه!
    تصمیمم رو گرفتم و نمیخوام وکیل بشم
    اما نمیدونم
    از رشتم انصراف بدم و برم روانشناسی بخونم(چون به روانشناسی هم علاقه دارم و درک بالایی از احساسات دیگران دارم و دوست دارم بهشون کمک کنم تا خودشون رو پیدا کنن، آروم بشن یا….)و برای نقاشی هم آموزشگاه برم.
    یا توی رشته حقوق بمونم و فقط کارشناسیش رو بگیرم تو این مدت نقاشی رو حرفه ای شروع کنم
    درهر صورت تو رشته حقوق نمیخوام کار کنم
    تصمیم خودم اینه که برای نقاشی دانشگاه نرم چون ظاهرا چیز خاصی یاد نمیدن!
    به نظر شما من با این ترسم برای درآمد و آینده نقاشی چیکار کنم؟
    چطور از لحاظ مالی آینده خودم رو تامین کنم تو این رشته
    و یه چیز دیگه ای که نگرانشم اینه که اگه برم روانشناسی و کنارش نقاشی رو شروع نکنم نکنه وقت کم بیارم برای نقاشی و نتونم اونقدر زیاد پیشرفت کنم
    چون قصدم اینه یه نقاش عالی بشم نه در حد متوسط و برای سرگرمی…
    ممنون میشم کمکم کنید❤
    به نظرتون تصمیمم اشتباهه؟!
    راستی اگر در مورد شغل وکالت و اینکه به چه روحیه ای نیاز داره یا چه جوی توی محیط کاری داره اطلاعی دارین ممنون میشم برام بگید❤

  6. سلام به همگی
    من به راهنمایی و کمکتون احتیاج دارم
    خیلی وقته که در مورد یه تصمیمی سردرگمم و واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم
    من الان ترم ۳ رشته حقوق هستم
    ولی حس میکنم روحیاتم با شغل وکالت سازگار نیست. محیط دادگاه، این شغل پر تنش و استرس… حس میکنم تحمل کردن اون جو متشنج سخته برام…و البته به این رشته علاقه هم ندارم
    از اول هم که این رشته رو انتخاب کردم به خاطر درآمد خوب و… بود و منم زمان انتخاب رشته اصلا تو شرایط روحی خوبی نبودم و تمرکز نداشتم و فقط میخواستم زودتر یه تصمیمی بگیرم. چون از هر طرف هرکسی یه چیزی بهم میگفت و واقعا کلافه بودم… و در نهایت چیزی رو انتخاب کردم که تو رشته انسانی بهترین بود از هر لحاظ.
    من عاشق نقاشی ام و واقعا استعدادش رو دارم. هدفم از این حرف تعریف کردن نیست، بلکه میخوام بگم مطمئنم میتونم توی این حرفه پیشرفت کنم و واقعا براش با تمام وجود تلاش میکنم چون علاقه دارم
    اما حقیقتا میترسم!
    دلم میخواد یه نقاش حرفه ای بشم
    نه یه وکیل ماهر!
    ترسم از اینه که نتونم از این رشته درآمد کسب کنم
    و خانوادم همیشه میگن هنر آینده نداره
    حقوق رو بخون و وکیل شو در کنارش نقاشی رو انجام بده
    اما مشکل من اول از همه اینه که روحیه این شغل رو ندارم، بعد هم علاقه!
    تصمیمم رو گرفتم و نمیخوام وکیل بشم
    اما نمیدونم
    از رشتم انصراف بدم و برم روانشناسی بخونم(چون به روانشناسی هم علاقه دارم و درک بالایی از احساسات دیگران دارم و دوست دارم بهشون کمک کنم تا خودشون رو پیدا کنن، آروم بشن یا….)و برای نقاشی هم آموزشگاه برم.
    یا توی رشته حقوق بمونم و فقط کارشناسیش رو بگیرم تو این مدت نقاشی رو حرفه ای شروع کنم
    درهر صورت تو رشته حقوق نمیخوام کار کنم
    تصمیم خودم اینه که برای نقاشی دانشگاه نرم چون ظاهرا چیز خاصی یاد نمیدن!
    به نظر شما من با این ترسم برای درآمد و آینده نقاشی چیکار کنم؟
    چطور از لحاظ مالی آینده خودم رو تامین کنم تو این رشته
    و یه چیز دیگه ای که نگرانشم اینه که اگه برم روانشناسی و کنارش نقاشی رو شروع نکنم نکنه وقت کم بیارم برای نقاشی و نتونم اونقدر زیاد پیشرفت کنم
    چون قصدم اینه یه نقاش عالی بشم نه در حد متوسط و برای سرگرمی…
    ممنون میشم کمکم کنید❤
    به نظرتون تصمیمم اشتباهه؟!
    راستی اگر در مورد شغل وکالت و اینکه به چه روحیه ای نیاز داره یا چه جو محیطی داره اطلاعی دارین ممنون میشم برام بگید❤

  7. سلام از نظر من،پدر و مادر شما مقصر نیستند بلکه جامعه ای هست که یک رشته این قدر در آن بولد شده،مقصر کسایی هستند که به دانش آموزان درسخوان فورا میگن خانم دکتر آقا دکتر،مقصر کسایی هستند که دست بچه ی کوچیک اسباب بازی گوشی پزشکی میدهند و بعد میلیون میلیون پول توی جیب موسسات میریزند درحالیکه به نظرمن شاید ۲۰ درصد افراد واقعا نیاز هست که به دانشگاه بروند و رسالتشان در زندگی درس خواندن است

  8. درود مائده جان. تقریبن یک سال از این کامنتت میگزره ولی دلم نیومد ننویسم
    من امسال باید کنکور میدادم و منتظر میموندم تا سرنوشتمو چند نفر و یه دستگاه مرگ رقابتی به اسم کنکور بهم تحویل بدن. ولی الان دارم برای شهریور میخونم 🙂
    شاید از نظر شماها یه دانش اموز بازیگوش و تنبل باشم ولی اصلن اینطور نیست. من تا قبل دبیرستان توی تمام امتحانات و ازمون های عملی رتبه برتر میگرفتم و حتی بهم پیشنهاد شد که برم دبیرستان نمونه دولتی. اما بخاطر مشکلات مالی نشد.
    توی این مدتی که برای امتحانات نهایی میخوندم واقعن برام سوال شد که چرا برم دانشگاه؟ چرا اصلن درس بخونم؟ مگه حوزه اکادمیک انقد حیاتیه که همه یکهو وارد چرخه میشن و بعد مدتی کنار میرن؟
    جلوی حرف همه وایستادم، خانواده دوستان معلما و بقیه. تصمیم سختی بود ولی میخام که دانشگاه نرم! چون واقعن سیستم اموزشی کشندست. کشنده هر چیزی روح،خلاقیت،آزادی فردی،تحلیل مستقل. در واقع دانشگاه خلع سلاحت میکنه.

    الانی که اینو نوشتم هم سن و سالام توی رقابت کنکور و غرق درس و اینان ولی من با افتخار ۴ تا مردودی گرفتم 🙂 حداقل خوشحالم که خودم تصمیم گرفتم و زندگیم توی دست خودمه
    به بقیه بچه ها هم توصیه میکنم دانشگاه نرید! دنیای وب در اختیار شماست. توی اون ۴ سال لیسانس دنیا هزار چرخ میخوره اما باید اطلاعات قدیمی و تقریبن تاریخ مصرف گذشته رو بخونی برای فقط مدرک

    سربلند باشید

    1. سلام به تو…
      واقعا متوجه نمیشم دانشگاه رفتن چرا انقدر برای خانواده ها مهمه درحالی که جمله “درس خونده‌ها الان بیکارن” ورد زبونشونه.
      راستشو بخوای الان که جوابتو میدم جزء هموناییم که واسه کنکور میخونن.
      البته من نمیخونم
      خیلی وقته که تظاهر میکنم به خوندن
      تمام این مدتو صرف یاد گیری نُت خوانی کردم
      طراحی کردم…
      همه کار کردم جز درس خوندن.
      استرس واکنش والدینم و دارم اما خب مهم نیست اونم میگذره…

      همه چیز درست میشه
      دنیا به آخر نرسیده که 🙂

      موفق باشی💫

  9. سلام مائده . چند ماه از این پست میگذره، بیشتر از نیم سال! اما دلم خواست بنویسم ، شاید برای خودم!(دنبال بهونه ای بودم برای نوشتن!) و شاید بعد ها مائده هایی آمدند و خواندند و این حرف ها کمکشان کرد.
    تو مجبور نیستی اهدافت رو به همه بگی و به همه توضیح بدی که قراره برای اینده ات چیکار کنی . ماها میتونیم وابسته به حرف های ادما نباشیم . اما عزیزایی مثل پدر و مادرمون متفاوت اند . بهشون توضیح بده . اما نه باخشم ، نه با تنفر . اونها نگران تو هستند پس تو موظفی جواب نگرانی شون رو بدی. اگه دلایل محکمی برای اهدافت داشته باشی ، و پدر و مادر منطقی هم داشته باشی ؛ مطمئنم میتونی راضیشون کنی . دلایلشون رو بشنو و به اونها به چشم مانع نگاه نکن به چشم یک چالش برای سنجیدن هدف ات نگاه کن.
    البته قبول دارم که بعضی وقتا انگار اصلا حرف هم رو نمیفهمید! یک کاغذ بردار و در اون بنویس :
    ” من الان در بیست و اندی سالگی ، فارغ الاتحصیل رشته پزشکی هستم . آیا تضمین میدهید که خوشبخت و راضی باشم ؟ آیا تضمین میدهید که شاد زندگی میکنم ؟ اگر از زندگی و انتخابم راضی نباشم ، حاضر هستید جریمه بپردازید ؟ میتوانید روز های رفته ام را برگردانید ؟ اگر این تضمین را میدهید پای برگه را امضا کنید . در این صورت قطعا پزشک خواهم شد!! …”
    البته میتوانی کمی با اب و تاب و بهتر از من بنویسی . برایشان بنویس و بگو امضا کنند و تضمین بدهند که در آینده کاملا از انتخابت راضی هستی ! باور کن حاضر نمیشن امضا کنن . شاید این کار تلنگری بهشون زد . و اونها رو متوجه اشتباهشون کرد .
    همین آدمایی که الان یا تو رو از هدفت منصرف میکنند و یا حتی تشویقت میکنند ، در آینده هیچکدوم مسئولیت قبول نمیکنند . پس کار خودتو بکن . نه از تشویق هاشون خوشحال شو نه از تحقیر هاشون . همونایی که تشویقت میکنند دو روز بعد یه سوتی بدی ، تحویلت نمیگیرند . همونایی هم که تحقیرت میکنند چند سال بعد که موفق شدی ، برات کف میزنند . میبینی ؟!
    پس راه خودتو برو . حداقل اگه تهش فهمیدی اشتباه رفتی ، کمتر ناراحت میشی . یا شاید اصلا ناراحت نشی! چون در اون برهه از زندگی ات بهترین و درست ترین انتخاب رو کردی . و این اشتباه قطعا باعث رشدت میشه. اما اگه به مسیری باور نداشته باشی و از همون اول با زور و اجبار واردش بشی ، گمون نکنم چیزی بدست بیاری . چون احتمالا تمام مسیر رو با این دیدگاه ادامه میدی که من با زور واردش شدم !
    من میگم باور، نمیگم علاقه . باور ها مهم تر از علایق اند . تو اگه روز و شب ها تو با پزشکی بگذرونی ، مطمئنا بهش علاقه مند میشی! علاقه رو میشه ساخت . و خیلی از علاقه ها هم برای این ساخته میشن که قربانی بشن! اونچه که مهمه باور ها است . شاید هم دلیل اینکه بعضی چیز ها و بعضی کارا اذیتمون میکنه ، اینه که در جهت باور هامون نیستند . نه علایقمون . چراکه انسان میتونه به هر چیزی انس بگیره . من شخصا به جز سوسک هاو درس جغرافی (!)هنوز چیزی در جهان نیافتم که بهش علاقه ای نداشته باشم! همه این جهان انسان رو به شگفتی میاره . البته دنیای حشرات و سوسک ها در نوع خود جذاب اند و شگفت آور!و احتمالا دلیل بی علاقگی ام به جغرافی کتاب های بی سر و ته مدرسه اند . میبینی؟ به نظر من بحث بر سر علاقه نیست . بحث سر باور ها و نگاه ما به زندگیست . بحث سر ارزش ها است .
    این چندخط اخر رو برای خودم نوشتم . من رو ببخش . شاید هم پنجره جدیدی برای تو باز کرد .
    از خدا میخوام بهترین ها رو سر راهت قرار بده تا بهترین تصمیم رو بگیری . ببخشید زیاد نوشتم.
    تو هم برای من دعا کن. چند روزیه دنبال نشونه هام . شاید راهم رو پیدا کردم …

    1. سلام مریم جان
      ممنون که برام نوشتی
      حرفات حرفای دله…
      من بارها به صورت کاملا منطقی والدین عزیزم صحبت کردم. اما خب نشده…
      و بابت اون نامه‌ای که گفتی، من اگه همچین متنی بنویسم تمام خاندانم زیرشو امضا میکنن چون معتقدن پزشکامون پولدارن و زندگی مرفه و بی دردی دارن 🙂
      در کل کسی حرف منو متوجه نمیشه
      منم چند ماهی میشه که بیخیال همشون شدم
      اینکه کاری که دلم میخواد و انجام بدم، خیلی حس خوبیه.
      استرس دارم به مقدار زیادی اما حداقلش حس پوچی ندارم.

      خیلی ممنونم بابت پیشنهادت
      خیلیا میتونن عملیش کنن
      اما من با وجود داشتن اطرافیانم نمیتونم عملیش کنم متاسفانه…

      اصلا به اینکه زیاد نوشتی فکر نکن
      حرف دله
      آدم از شنیدن حرفای دل بقیه خسته نمیشه.

      چشم دعا میکنم نشونه ها خودشون بیان سراغت
      مطمئن باش بیخ گوشِتن فقط باید یکم تمرکز کنی تا پیدا بشن 😉
      موفق باشی مریم عزیزم

  10. سلام مائده.
    ميدوني، مشكلي كه تو داري رو تقريبا بالاي نصف دانشجو ها، دانش آموزا و حتي شاغل ها دارن، چيزي كه هستن با چيزي كه ميخواستن باشن خيلي فرق ميكنه. اما از اين نصفه بيشتر جمعيت تعداد كمي هستن كه جرأت ميكنن در برابر درس زوري، كلاس زوري، رشته زوري، مدرك زوري بايستن و بقيه فقط غر ميزنن و روزگار و مدرسه و والدين و دولت و آلودگي هوا و بنزين ليتري ٣ تومن رو مقصر ميدونن.
    همه ناراحت و ناراضي و كلافن اما هيچكس جرأت نميكنه يه كاري بكنه!
    چون انجام اون كارايي كه هميشه انجام ميدادن safe تره و هرقدر فلاكت بار باشه حداقل تهش يه مدركي داره، حداقل خطري نداره!
    من بيست و يك سالمه و امروز بعد از ٤ ترم و يك ترم مرخصي فرم انصراف قطعي از تحصيلم رو پر ميكنم.
    نه اينكه رشتم رو دوست نداشتم، نه! اما اين سيستم اموزشي غلط، اين بي تحركي و پشت ميز نشستن و گوش دادن به درساي مزخرفي كه سركلاس فقط خودت و اون استاد رو لعنت ميكني دارن تو بهترين و سرنوشت ساز ترين دوران عمر ادم اتفاق مي افتن!
    مشكل اينجاس كه فكر ميكنيم وقت هست. اما به خدا زمان خيلي عجيب سپري ميشه.
    به نظر من تو براي دنبال كردن علاقت حتي نياز به تن دادن به دانشگاه و درس توي اين كشور نداري! اگه خيلي گير مدركي ميتوني حتي كورس آنلاين بگذروني. اما علاقت رو كنار نذار!
    من عاشق فيتنس و تغذيه ورزشي بودم، دبيرستان فرزانگان ١ ميخوندم (اهل دل ميشناسن) و توي اون محيط حداقل استانداردي كه مورد پذيرش خانواده و فاميل و اقدس خانوم بود علوم تغذيه بود.

    اما حالا من از نشستن پشت ميز بيشتر نميشم و اصلا فرصت نميكنم مرتب و حرفه اي ورزشم رو دنبال كنم، خيلي بهم ميگن زمانت رو مديريت كن و فلان كن و بهمان به همش ميرسي!
    اما بذار يه رازي رو بهت بگم، تنها وقتي واقعا اونجوري كه ميخواي موفق ميشي كه روي يه كار تمركز كني و از شكست خوردن ها لذت ببري! اما وقتي بايد مثل يه ربات از صبح تا شب مواظب همه چيز شامل اون درس ها و كلاسها و هزينه ها و خستگي هاي ناخواسته باشي، فقط به خاطر تعصب و اعتقادات غلطي كه بهمون ارث رسيده، حالت از خودتم به هم ميخوره چه برسه به … .
    من شخصا فاتحه مدركي كه اينجوري بخواد بدست بياد رو ميخونم.
    راستي اين سايت منه، يه استارتاپ.
    دوست داشتين سر بزنين:
    https://badomifood.ir
    براي تو، خودم و همه دعا ميكنم. حتي شكست تو مسير هدفي كه خودمون انتخاب كرديم به مراتب قابل تحمل تر از حسرت ريسك نكردنه.
    موفق باشي!

  11. به مائده عزیز
    این همه سرگردانی… شاید بهتر بود همان تجربی را با هر سختی و تلاشی ادامه می دادید تا الان آواره روحی نمی شدید. باید پذیرفت که هنر آینده چندان روشنی ندارد. و اگر کسی بخواهد دنبال هنر را بگیرد باید با تمام وجود هنر را بخواهد. با تمام وجود. با سرسختی. بدون وقفه و با اراده. من زنی مستقل هستم و طعم شیرین استقلال را چشیده ام. اکنون آزادانه با درآمدی که حاصل درس و تحصیل در رشته ای است که زمانی مطلوب من نبود، کلاس هنری می روم. داستان می نویسم و در خیالات زیبای خودم غوطه ورم. بزرگ تر که بشوی به درآمد فکر خواهی کرد. و علاقه در پستوی ذهنت آرام می گیرد! باید بزرگ تر شوی تا بفهمی چه می گویم…

  12. منم وقتی میخواستم انتخاب رشته کنم با اینکه به روانشناسی علاقه داشتم ولی به پیشنهاد برادرم رفتم رشته برق قدرت
    بعد از دبیرستان و دانشگاه تازه تونستم خودم برای خودم بر اساس علایقم تصمیم بگیرم و به مسیر درست زندگیم برگردم و الان واقعا راضیم
    از تک تک ثانیه هایی که برای تست زدن و حفظ قوانین دنیای برق صرف کردم پشیمونم.

  13. و یک چیز دیگه : انفدر به ما شرایط جامعه رو تحمیل کردنو گفتن که اگه درس نخونی تو این جامعه میمیری و اگه پولدار نشی نابود میشی که،ما الان باور کردیم بدون وجود سرپرست نمیتونیم هیچکاری بکنم….مثلن خود من،میگم اگه ترک تحصیل کنم و بزنم بیرون هم بازم نمیتونم تو این جامعه ی پر از گرگ دووم بیارم!!….مثلن گذشتگانو ببین…بهلول توی خرابه زندگی میکرد….درسته که دنیا تغییر کرده…اما این شرایط نیست که مارو تغییر میده…این ماییم که شرایطو تغییر میدیم….خداوند به ما قدرت خلق رو عزا فرموده پس باید بتونیم اون شرایطی که میخوایم رو خلق کنیم…اینم حرف آخر من…با سپاس

  14. سلام مائده ی عزیزم..نمیدونم کامنت منو میخونی یا نه ولی منم مشکل تورو دارم..من الان کلاس نهمم…ینی باید چهار سال دیگه داسه دیپلم مزخرف بخونم..باید درسایی رو بخونم که هیچ کمکی به من و زندگیم نمیکنن..باید سروقت سر کلاس باشم..سر وقت خونه باشم..هرکی هرچی گفت انجام بدم و مثل یه برده ی تمام عیار باشم….ولی من آدم فوق العاده ای هستم و رویاها و ایده هایی در سر دارم که اگه برم دنبالشون جهانو میترکونه…از بحث خارج نشیم تنها چیزی که ما لازم داریم آزادیه…آزادی کامل و مطلق..فارق از درس و تست و مدرسه و دانشگاه و پدر و مادر و خانواده و دوست و فامیل و رفیق و آشنا…..به خدا که همینه…باید رها بشیم…آزاد..دیگه کسی امر و نهی نکنه…اونوقت شجاعت و پشتکار خودش به دست میاد….واسه ی زنده موندن وزندگی کردن مجبور میشیم که شجاعت بدست بیاریم و عمل…اونوقت بدون هیچ دردسری میتونیم بریم دنبال هدف و رویامون….بابااااع من تنها چیزی که میخوام آزادیه….دلم میخواد ترک تحصیل کنم و برم سر کار…احساس میکنم اینجوری موفق تر میشم تا اینکه پنج ساعت از عمر با ارزشمو وقف درس تاریخ و زیست و عربی کنم….باباع موسیقی که من میخوام توی هیچ مدرسه یا دانشگاهی نمیتونم به دستش بیارم….بهترین روش یادگیری خود آموزیه…..درسته..معلم لازمه…اما معلم خردمند….یه معلم زندگی لازمه…..معلمی که مارو راهنمایی کنه اما اجازه بده خودمون بلده راه بشیم…..نه معلمی که با لیمورین ببردت تا آخر مسیر..بدون اینکه چاله چوله های راه رو احساس کنی یا با خطری مواجه شی….برای تبدیل شدن به یک موجود فوق العاده و استاد و خردمند لازمه که خودت دنیارو کشف بکنی…نه اینکه بری به حرفای یه سری معلم که از قبل یه سری چیزارو حفظ کردن گوش بدی……البته بعضیا ممکنه آرزوشون توی دانشگاه و مدرسه برآورده شه….اما این نظام آموزشی جهان صد در صد اشتباهه….من که از دوران مدرسه و همکلاسی های احمق و معلمای احمق تر متنفرم……فقط میخوام آزاد باشم….مجبور نباشم صبح پاشم الکی از خواب…اونم واسه چی…واسه اینکه برم جایی که نه ساله توش هیچی یاد نگرفتم…..من دنبال یاد گرفتن اینم که چطوری زندگی کنم…زندگی واقعی….دنبال این نیستم که چجوری مقامی کسب کنم چه رشته ای بزنم که توش پول و شهرت باشه….من دنبال اهداف خودمم….نه چیزی که جامعه و افراد و خانواده بهم تحمیل میکنه…اینو ننوشتم که راهنماییت کنم چون خودم به یه راهنمایی جدی نیازمندم….ولی فقط خواستم احساستمو در میون بزارم….بار ها با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کردم از دعوا با والدین بگیر تا استرس و عذاب روحی ای که به آدم میدن…از غر غر و دستور وتحمیل خسته شدم…ولی هربار به خودم گفتم :نه، تو میتونی،به خودم امید دادم انگیزه دادم که هرطوری شده باهاش کنار بیام…ولی نتونستم..امشب که دارم این متنو مینویسم بالاخره بعد از تقریبن ماه ها یا شایدم یکسال گریم گرفت که دیگه کم آوردم….به خدا التماس کردم که کمکم کنه…..من نمیتونم با قل و زنجیر،با بند،با تحمیل و برده بودن کنار بیام…نمیتونم تحملش کنم،،،بدن من روح آزادی رو داره که اگه به بند بکشنش نابود میشه….اما اگه آزاد باشه دنیا رو گلستان میکنه…..و در پایان برای اینکه یکمی آروم بشم و خودمو تخلیه کنم این مطلبو اینجا نوشتم..امید وارم مفید باشه برای همه…توی زندگیم به خیلیا مشورت دادم مثل یه مشاور حرفه ای مشکل خیلیا رو حل کردم اما احساس میکنم که خودم به یه نعلم و استاد نیاز دارم.اگر کسی میتونه کمکم کنه این آیدی اینستاگرام منه
    Mahdiamirloo555

  15. مائده عزیز سلام
    من فرصت نکردم همه کامنت های این پست رو بخونم، برا همین ممکنه حرفام تکراری باشه.
    میدونم که خیلی از ماها شبیه همیم.
    من اما یه شکل دیگه ای اشتباه کردم. هرچند دانشگاه واقعا برام یه مسیر رشد بود، نه درس خوندنش، بلکه بودن در فضاش… ولی من 3 سال و نیم رو با رغبت خودم در دانشگاه بودم… 6 سال طول کشید تا تونستم کارشناسیم رو تموم کنم و واقعاً سخت ترین و پراسترس ترین روزای زندگیم بود… انقدر سخت و انقدر آزاردهنده که حتی یادآوری اون روزا برام ترسناکه و هیچ وقت دلم نمیخواد به گذشته برگردم. 2 سال و نیم رو به معنای واقعی تو دانشگاه زجر کشیدم چون وارد گردابی شده بودم که هرچقدر دست و پا میزدم نمیتونستم بیام بیرون و داشت رویاهام رو میبلعید… 2 ترم مرخصی گرفتم… کلی از واحدام رو افتادم… تا بالاخره تموم شد…
    برا همین بعد اینکه ازش بیرون اومدم با خودم قرار گذاشتم هیچ وقت این خیانت رو به بچه های خودم نکنم که وارد این گردابشون کنم… نه اینکه خونواده من بهم فشاری بیارن… اما بهرحال مطمئن باش هرکسی هرچقدر بهت فشار بیاره، تو مسئول زندگی خودت هستی. تویی که زندگیتو میسازی. این که مقصر کیه و… همه ش یک طرف، اینکه مسئولیت زندگیت با خودته یک طرف.
    میدونم خیلی سخته و خیلی غم انگیزه که بخوای در برابر خونواده ت بایستی اما مطمئن باش پدر و مادرت، مثل خیلی از پدر و مادرای دیگه آرزوشونه که تو خوشبختی شی و فکر میکنند این خوشبختی با پزشک شدن و… به دست میاد.
    من شیمی تهران خوندم، به زور و بدبختی کارشناسیم رو تموم کردم… معدلمم پایین شد… اما الان در راهی قدم گذاشتم که خودم دوست داشتم. هیچ مدرک درخشانی از دانشگاهم ندارم… هیچ چیز افتخارآمیزی از دوران دانشگاه به جا نذاشتم که مایه مباهات خانواده و اطرافیانم باشه… اما دارم جایی کار میکنم که خودم دوست دارم، کارایی رو انجام میدم که خودم انتخابشون کردم… هیچ کس، هیچ کس برای کارم ازم نپرسید مدرکت چیه، کجا درس خوندی، رشته ت چیه و…
    مائده عزیز… تنها خواهشی که ازت دارم اینه که روزای قشنگ زندگیتو خراب نکن. هیچ کس دیگه نمیتونه روزای قشنگ جوونیتو برگردونه. اون ایامی که قراره صرف چیزی بشه که ازش متنفری، بهترین روزای زندگیتن. تو هیچ مقطعی از زندگیت انقدر انرژی و شادابی و انگیزه نداری… پس خرابشون نکن.
    منم گاهی فکر میکنم که چقدر خوب میشد اگر زودتر به این مسیر پا میذاشتم ولی خب دیگه گذشته و البته خیلی چیزا یاد گرفتم از اون روزا
    اما حالا که تو انقدر زود به این رسیدی، پس خیلی محکم برو دنبال چیزی که خودت دوست داری.
    بابای من هم دلش میخواست که داداشم پزشکی بخونه اما داداش من رفت دنبال علاقه خودش و بعد یه مدت قهر ِ بابام، همه چی درست شد… وقتی ببینن تو راهِ خودت موفقی، اونا که بدت رو نمیخوان.
    ولی اینو فراموش نکن که با انتخاب اشتباهت بهترین سال های زندگیت رو خراب میکنی 
    نمیخوام بترسونمت، دارم صادقانه بهت میگم چون خودم این راهو رفتم.

    من هم برای کارم نیاز به یک لپتاپ خوب داشتم و مثل تو پول نداشتم بخرم. واقعا افسرده بودم، همه زندگیم غصه و گریه شده بود اما بالاخره تونستم از یه جایی وام بگیرم و لپتاپ بخرم… و هر ماه یه مقداری از پولم رو کنار گذاشتم تا بتونم پسش بدم.
    نمیگم که تو این کارو بکن : ) اصلا منظورم این نیست ولی میخوام بگم که وقتی با اراده به راهی که میخوای قدم بگذاری، خدا همیشه هواتو داره. فکر نکن تنهایی. با تمام وجود از خدا بخواه که بهت قدرت بده در مقابل موانع بایستی. ما همیشه وقتی میبازیم و احساس شکست میکنیم که فکر میکنیم در مقابل سختیای زندگی تنهاییم و باید یک تنه بجنگیم اما واقعا این طور نیست.
    از ته دلت ازش بخواه که کمکت کنه.
    امیدوارم چند ماه آینده ببینم که خیلی خوشحال و راضی هستی از انتخابی که کردی : )

  16. سلام و خدا قوت
    مائدۀ خانم عزیز
    وقتی من به دبیرستان رفتم، نه مشاوری بود و نه کسی که بتواند به من در انتخاب رشتۀ مورد علاقه ام کمک کند. من به رشتۀ تجربی رفتم و تا دیپلم با زور و دردسر و نمره های لب مرزی و ناپلئونی گذراندم. دیپلم را با معدل 14 قبول شدم، آن هم با کشتن خودم! در مسابقۀ کنکور هم شرکت کردم و موقع انتخاب رشته بنا به سفارش فردی که برایم انتخاب رشته می کرد، از علایقم زدم و آنچه دیگران گفتند انجام دادم و در آخرین لحظات چند رشتۀ مورد علاقه ام را اضافه کردم.
    خدا با من یار بود که توانستم در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی که دوستش داشتم قبول شوم. الان که فکر می کنم، می بینم سال های زیادی از عمرم را به هدر داده ام فقط به خاطر این که خانواده ام می خواستند دکتر شوند و نتوانسته بودند و من باید جور آنها را می کشیدم!
    من فکر می کنم اگر آدم بخواهد می تواند کوهی را جابجا کند، اما باید برایش بجنگد! منظورم واقعا جنگ و دعوا نیست، بلکه باید بر سر تصمیمی که داری بایستی تا به آنچه می خواهی دست پیدا کنی!
    طبیعی است که باید بهایش را هم بدهی و این سختی هایی که تحمل می کنی بهای آن است. نباید با پدر و مادر که قطعا صلاح تو را ـ البته به سلیقه و روش خودشان ـ می خواهند بحث کنی و ناراحتشان کنی. تو فقط تلاشت را بکن و به کارت با قدرت ادامه بده.
    آنها وقتی ببینند که با چه شور و شوقی از کار مورد علاقه ات می گویی ـ گرچه با سختی ـ خواهند پذیرفت. دعا می کنم به آنچه می خواهی برسی. شاد و پیروز و سربلند باشی.

  17. سلام مائده عزیز
    من مشکل اجبار رو نداشتم حین انتخاب رشته. یعنی خانواده حتی بهم پیشنهادی هم ندادن، کاملا با نظر خودم و با دست باز (معدل بالا) انتخاب رشته کردم. خلاصه وارد رشته شبکه و نرم افزار در فنی و حرفه ای شدم. رشته خودمون رو دوست دارم. اما عاشقش نیستم. یک چیز خوب میدونی چیه، چون انتخاب خودم بود، خیلی حس بدی ندارم. چون حس میکنم زمانی که داشتم وارد رشتۀ خودم میشدم درست ترین انتخاب بود. هنوز هم شاید تحت شرایطی (بستگی به آینده داره) انتخاب درستی باشه.
    من به عنوان دوست ندیده‌ات برای تو یک توصیه دارم که البته از مارک منسون یاد گرفتم:
    «چیزی را که دوست داری پیدا کن و برایش بمیر (ببخشید که جمله اش رُکه)».
    فعلا چیزی که تا الآن من رو عاشق خودش کرده خوندن و نوشتن (یادگیری) بوده و البته چیزهای دیگه ای هم هستن که امتحانشون نکردم اما فکر کنم دوست شون دارم.
    از بحث خارج نشیم.
    اگر کسی چیزی رو دوست داشته باشه برای انجامش سر و دست میشکنه. هنگام انجامش گذر زمان رو متوجه نمیشه. پس مطمئن شو که موسیقی یا نقاشی رو دوست داری (البته با چیزهایی که گفتی حس میکنم واقعا علاقه مندی). شاید مانع اصلی (فعلا) برای تو راضی کردن پدر و مادرت باشه. اینکه آدم نتونه مهم ترین حرف ها رو به نزدیک ترین عزیزانش بزنه با گوشت و خون درک میکنم، اما یادت باشه به هرحال پدر و مادر فرزند رو دوست دارن و اگر چیزی که میگن اشتباه هم باشه با نیت خیره. پس به نظرم یا خودت محکم و بااحترام و بااستدلال باهاشون صحبت کن (چرا حس میکنم خودت میدونی و دارم اضافه گویی میکنم؟ شاید چون گاهی ما نیاز داریم بدیهی ترین چیزها بهمون یادآوری بشن). یا همونطور که دوستان عزیز اشاره کردن با همراهی کس دیگه (مثلا عمو، خاله، عمه یا دختر خاله، دختر عمو یا پسر عمه بزرگتر) باهاشون صحبت کن. بعیده با وجود استدلال درست قانع نشن.
    مائده جان زندگی کوتاه تر از اونه که بخوایم وقتمون رو صرف چیزی کنیم که بهش علاقه نداریم. نمیخوام خیلی افکار تاریکی برات به وجود بیارم ولی
    1. سالهایی که برای پزشکی (بدون علاقه) درس میخونی و تلاش میکنی، بهترین و پرانرژی ترین دوران عمرت هستن.
    2. فکر نمیکنم پزشکی که به کارش علاقه نداشته باشه، بتونه خوب مردم رو درمان کنه. هم در حق خودت جفا میکنی و هم مردم. فکر کنم توهم با اون دکترهایی که بدون نگاه کردن به مریض و بی حوصله یه نسخه مینویسن و میفرستنت بری مواجه شدی و حس خوبی نداشتی.
    3. نمیخوام مثل مربی های انگیزشی و … صحبت کنم اما واقعا علاقه به شغل در میزان موفقیت تاثیر داره. اصلا گیریم با پزشکی (اگر بتونی بدون علاقه از هفت خوانش رد بشی) ثروتمند شدی، تهش که چی. باید آدم از شغلش لذت ببره. تو عاشق موسیقی یا نقاشی هستی حیف نیست که یه هنرمند شاد و مرفه (شاید خیلی پولدار نشی اما باور کن کاری که درش عشق باشه، ثروت هم به ارمغان میاره) جاش با یک پزشک ثروتمند $$$ اما بی شور و شوق عوض بشه؟ چه بسا توی حیطه مورد علاقه خودت برای خودت کسی بشی.
    ببخشید که پرحرفی کردم.

  18. سلام مائده عزیز
    گفتنی ها را دوستان عزیز گفتند ، شما یکی از هزاران آدمی هستید که درگیر انتخاب رشته خانوادگی هستند
    من معلمم و هر روز شاهد ناله های بچه هایی هستم که به زور خانواده دارند باید انتخاب رشته کنند….
    همیشه دلم میسوزه خودم هم به صورت تحمیلی درس خواندم به خاطر یک اشتباه سازمان سنجش وارد دنیایی شدم که برایم غیر قابل باور بود با اینکه سازمان سنجش اشتباه پیش آمده را پذیرفت اما چاره ای نبود باید یک سال صبر میکردم و آن رشته هولناک را تحمل میکردم تا بعد….آیا به فریادم می رسیدند یا نه
    در یکی از بهترین دانشگاههای کشور پذیرفته شده بودم اما در رشته ای که نمی خواستم آن روزها مرتب سر کلاس اشک می ریختم تا اینکه فهمیدم دقیقا جایی هستم که باید باشم جایی که سال ها و سال ها اگر خودم میگشتم امکان نداشت متوجه بشوم که جای من دقیقا آنجاست می خواهم بگویم گاهی اوقات در بعضی جبرها حکمتی نهفته است …..
    شاگردی دارم بسیار ساکت و همیشه غمگین یک ماه و نیم باهاش سر کله زدم تا بالاخره حرف زد فهمیدم در نوشتن صاحب نبوغ است و خانواده اش به این همه استعداد می گویند مسخره بازی ….تنها کاری که تونستم براش بکنم این بود که مدرسه نویسندگی آنلاین آقای کلانتری رو بهش معرفی کردم الان خوشحالتره شما هم کمی خودتون رو قانع کنید تا غول کنکور رو بگذرونید و بعد الفبای موسیقی را همراه با رشته دانشگاهیتون شروع کنید و همزمان پیش برید تجربه ثابت کرده حساسیت خانواده ها بعد از کنکور تا نود درصد کم میشه…بگذارید به حساب دلسوزی و محبتشان و نگرانی برای آینده شما…و این بستگی به خود ما دارد که تا چه حد رویاهایمان را دنبال کنیم …کتاب “بنویسید تا اتفاق بیفتد” را حتما بخوانید….موفق باشید.

  19. خواهر عزیزم مائده
    خوشحالم که برای یکی از افراد تاثیرگذار و افتخار آینده‌ی کشورم می‌نویسم

    همه کسانی که در زندگی امور بزرگی را به انجام رسانده‌اند همواره مخالفت‌های جدی متفکران خردگرا را نادیده گرفته‌اند.
    خواستن ، بهترین مایه‌ی بقای اندیشه‌هاست است. هرچه خواستن شدیدتر باشد، خواسته ات با شتابی افزونتر در زندگی متجلی خواهد شد. راه دولتمند شدت ، خواستن شدید آن است!
    راز موفقیت: عشق به آنچه می‌کنی و عشق به دیگران
    سعی کن هر دوی اینها را با هم مدیریت کنی

  20. چه جالب و چقدر اشتباه
    فکر میکنیم رشته ی تجربی تمامش تو رشته های تاپی مثل پزشکی و دندان خلاصه میشه و بد تر از اون فکر میکنیم با پول کلانی که از این راه میتونیم در بیاریم امکان رسیدن به آرزوهایی که زمانی در سر داشتیم فراهم میشه . پس هدفمون نه صرفا رشته ی تجربی نه کمک به یک همنوع بلکه اون پولی هست که قرار از این راه بدست آید .
    ما ، خیلیامون قربانی این دیدگاه به غایت غلط شدیم .
    حالا که تویه این راه هستی ، اگر موفق شدی که مسیر را خودت برای خوت ترسیم کردی اما اگر نه ، اما اگر رشته ی تجربی آنچه را که پدر مادرت برایت آرزو کردند را نداشت بیش از هر چیز ناامید نشو . از معجزه ی نوشتن غافل نشو . و سرنوشت اگر به دستان تو قرار است تعیین شود خودت آن را ترسیم کن . علاقه ات ، استعدادت و پشتکاری که به دنبال آن دو می آیدشاید بیش از هر چیز حرف اول را بزند.

  21. مائده عزیز
    تا الان حتما پیشنهاد های خیلی خوبی از ادمای اینجا گرفتی و نیازی به حرفای من نداری ، اما یه چیزی منو ودار میکنه که برای اولین بار ، توی این مدتی که با وبلاگ اقای کلانتری اشنا شدم ،بنویسم.
    شاید هم چیزی که داره منو برای نوشتن این کامنت هل میده ، اون شباهتیه که دارم بین خودمون حس میکنم. این که تو هم مثل من درگیر این جمله ی مضحک “دکتر بشو ، بعد کنارش نقاشی بکش، ساز بزن ، بنویس و …” شدی؛ درگیر جامعه ای که معتقدن “هنر واسه پسرا بازار کار نداره،تو که دیگه دختری!” یا مثلا ازت میپرسن:”رشته ات چیه؟ریاضی یا تجربی؟” و اونوقت مجبوری بهشون نگاه کنی بگی:”انسانی!” تازه یه بار تو دندون پزشکی دکتره با تعجب نگام کرد، گفت :”مگه رشته انسانی هنوزم هست؟!” انگار فقط رشته ی اونا رشتس. توهین نمیکنما ، نه؛ رشته شون سخته ، مهمه ، اما همه چیز نیست. میدونم که خودت همه ی اینارو میدونی ، فقط خواستم بگم درسته همه انسانی و هنرو دست پایین میگیرن و فکر میکنن رشته ی سخت فقط تجربی و پزشکیه، اما سخت تر از اون ، موفق شدن تو رشته هاییه که همه تحقیر و مسخرش میکنن . وقتی انقدر به موسیقی علاقه داری ، شک نکن به اینکه موفق میشی. با خوندن نوشتت یه جمله اومد تو ذهنم که نمیدونم جایی خوندم یا توی فیلمی شنیدم، اما بنظرم واقعا درسته:”فکر کن اگه پدر مایکل جکسون مجبورش میکرد بکسور بشه و پدر محمدعلی کلی اصرار میکرد که پسرش خواننده بشه ،چه فاجعه ای پیش میومد!”
    و اینکه بدون بهترین جواب برای کسایی که امروز جلوی رسیدنت به رویاهات رو میگیرن ، دیدن رسیدنت به موفقیته.
    ببخشید اگر حرف های تکراری یا بی معنی زدم ؛ امیدوارم موفق باشی!

    1. سلام نسیم عزیز…
      درک میکنم. کاملا
      تک‌تک کلماتتون رو با پوست و استخون حس میکنم.
      عذرخواهی برای چی! من باید ممنون باشم بابت کامنتتون.
      درست میگید واقعا تصورش عجیبه.
      اما متاسفانه مشکل از جانب خانواده عزیزه. فشاری که از طرفشون بهم وارد میشه رو یکم سخت میشه باهاش کنار اومد.

  22. سلام دختر خوبم ، من سالها پیش مشکل تو را داشتم . در خانواده ما هم راهی به جز رشته تجربی نبود.من دندان پزشک شدم . سالها از علاقه ام دور افتادم . الان که چهل سال و اندی دارم نوشتن و سرودن را جدی تر دنبال می کنم . اگر بتوانی از طریق مشاور یا یکی از بزرگترهای فامیل مادر و پدر را توجیه کنی خیلی خوبه و می توانی عمرت را در کاری که بیشتر دوست داری صرف کنی.
    آتش اشتیاق زیر خاکستر می ماند و بالاخره یک روز شعله ور می شود ولی متاسفانه خیلی از والدین باورش نمی کنند، تو به آرزویت می رسی ولو دیرتر. موفق باشی عزیزم.

    1. سلام…
      راستش خیلی سعی کردم راضیشون کنم حتی از طریق مشاور اما متاسفانه تغییری ایجاد نشده. هرچند که باهاش کنار اومدم.
      ممنونم ازتون
      امیدوارم همیشه “شاد” و “تندرست” باشید

  23. سلام احوالت؟
    هیچ وقت نذار دیگران جای تو تصمیم بگیرن.
    به پیشنهاد هاشون توجه کن. اما تصمیم نهایی رو خودت بگیر.
    من اگه جای تو بودم؛ کلاس نمی رفتم. تست هم نمی زدم.
    کار خودمو می کردم.
    در رابطه با پول هم ناراحت نباش.
    تقریبا همه ی آدمای بزرگی که می شناسم گذشته ی تلخی داشتن.
    فقر خودش گاهی نعمت بزرگیه!
    البته به شرطی که محرکی برای
    تلاش و سخت کوشی باشه.
    راستی منم رشته ام انسانیه.
    به عشق روان شناسی و ادبیات این رشته رو انتخاب کردم.
    برات یه آینده ی درخشان رو آرزو می کنم.
    شاید در آینده همکار شدیم : ))
    موفق باشی دو ست من.

    1. سلام دوست من.
      بله درست میگی فقر “گاهی” نعمت بزرگیه.
      ممنونم ازت. چه نترسی. کاش در حد تو شجاع بودم که کلاس نرم تستم نزنم!
      با آرزوی موفقیت برا تو دوست عزیز

  24. سلام مائده
    دو نکته را میگم
    اول اینکه تو به زیبا ساختن هر لحظه زندگیت و حال خوبت تعهد داری. پس رویاهات را سفت بچسب.
    و دوم اینکه حرف های پدر و مادرت را به پای ناآگاهیشون بگذار. ان ها هم اگر یک روز حال خوب تو را ببینند این همه اصرار بر پزشک شدن نخواهند کرد. اما همه این تغییرات زمان میخواهد و نیاز به ادمی سرسختی دارد که تو در این مسیری که میخواهی بری یکی از ان آدم ها میشوی.
    fبرایت ارزوی موفقیت دارم.

    پ

  25. در انتخاب شغل دنبال علاقه را گرفتن،پشیمانی و حسرتی نخواهد داشت.به راه خود رفتن اشتیاق زندگی را در وجودمان زنده نگه می دارد.

  26. دقیقا مادر پائولو کوئیلو هم در جواب پسرش که گفته بود «دوست ندارم دکتر و مهندس بشم و من به نویسندگی علاقه دارم »گفته بود: خب تو میتونی یه پزشک نویسنده باشی!
    اما اون دنبال علاقه خودش رفت و شد یکی از بهترین نویسنده های دنیا.
    من الان ۳۰سالمه و بعد از کلی مسیر اشتباه رفتن الان فهمیدم باید چکار کنم. خوشبحال تو که مسیرتو زود پیدا کردی.
    اگر میخوای مثل پائولو بشی راه علاقه ت رو پیش بگیر. فکر درآمد هم نباش. وقتی موفق باشی پول خودش میاد سمتت‌.

    1. کاش یه نفر مثل شما اطرافم بود تا همچین چزایی رو مطرح کنه.
      با سپاس فراوان از شما

  27. سلام مائده ی عزیز
    وقتی ارزویی می کنیم حتما توانایی بر اورده شدن ان ارزو در ما هست این برداشت من از یک کلیپی صوتی است که از سخنرانیهای اقای الهی قمشه ای شنیده ام و برایم خیلی جالب بود ، اگر تو ارزو داری پیانیست بشوی حتما خواهی شد چون این توانایی در تو هست وگرنه ارزویش را نمی کردی دنبال رویا و ارزویت برو منتظر نمان که این فرصت را از زندگی بگیری ، زندگی سرش شلوغ تر از این حرفهاست که ما را در نوبت بگذارد تا یک روز وقتی که همه شرایط برامون جور شد دنبال ارزوهامون برویم .
    تا جوان هستی و فرصت داری این فرصتها را از خودت دریغ نکن و فراموش نکن که یک بار متولد می شوی و یک بار زندگی خواهی کرد ، شاید تو پزشک خوبی شوی و درامد خوبی بدست اوری اما قطعا فرصت این را دیگر نداری که پیانیست حرفه ای شوی ، اینده نقشه های بزرگی برای ما کشیده است و جایی برای دلبستگی های ما در این نقشه ها نیست مواظب باش وقتی نقش مادر را در زندگی بازی می کنی روزی به فرزندت نگویی تو باید پیانیست خوبی شوی !
    مواظب خودت و ارزوهایت باش شاید بعضی ارزها هیچ گاه فرصت براورده شدن نداشته باشند

    1. سلام…
      راستش کاملا با جمله اولتون موافقم.
      میدونم رویاها چقدر مهم اند.
      و چقدر متشکرم بابت هشدارتون “مواظبم که همچین مادری نشم”

  28. سلام مائده عزیز
    یک کودک وقتی به دنیا میاد، اولین کسانی که میبینه، پدر و مادرش هستند. آنها براش تبدیل به الگو میشوند و بهترین کار دنیا برای بچه این هست که شبیه به آنها بشود و والدین را خوشحال رو راضی نگه داره. به این فرآیند میگن تطبیق. اما مرحله ای از رشد هم وجود دارد که جدایی از والدین هست. اکثر والدین دوست ندارند فرزندشان به این مرحله برسد. خیلی از افراد هم هرگز به این مرحله از رشد نمی رسند. اما تو باید خوشحال باشی که در بهترین سن، وقتی که هنوز دیر نشده، به این مرحله رسیدی.
    خوشحالتر باش که علایقت را میشناسی و این یعنی بلدی با قلبت ارتباط برقرار کنی.
    اینها را گفتم که بدونی تو یک دختر معمولی نیستی. پس نباید راه معمول هم سالانت را بروی و تبدیل بشوی به یک “بله قربان گو”ی خانواده و جامعه. اما راهی که در پیش داری هموار نیست. فقط ایمان داشته باش و بیش از پیش به ندای قلبت گوش کن. با خانواده نجنگ و با آرامش پیش برو. از نوشتن و نقاشی کمک بگیر تا اضطرابت کم بشه، اضطراب یک ترمز قوی برای همه چیز هست. اگر امکانش را داری از یک مشاور خوب کمک بگیر.
    دنیا با امثال تو به جای زیباتری تبدیل میشود.

    1. سلام تاراجان…
      با مشاور صحبت کردم.
      حتی اون مشاور با مادرم در ارتباط بود اما خب همونطور که واضحه کمک خاصی نکرد.
      به من کمک کرد تا برای دنبال کردن رویام مصمم تر بشم اما مشخصا نتونست نظر مادرم رو عوض کنه.
      اتفاقا خیلی وقت بود که مینوشتم اما نه به صورت جدی. ولی چند هفته ای میشه که به جد انجامش میدم. نقاشی هم که دیگه جای خودش. دور از چشم بقیه ست اما من کار خودم و انجام میدم:)
      یک دنیا ممنون بابت جملات زیباتون

  29. با سلام خدمت شاهین و مائده عزیز
    مطلبی که منتشر کردید من رو عمیقاً به فکر فرو برد و باعث شد که به دوران دبیرستان خودم برگردم. من عاشق رشته انسانی و ادبیات بودم ولی خوب به هر شکل و با حمایت اطرافیان به رشته ریاضی رفتم. در رشته ریاضی عملکرد خوبی داشتم و همیشه اول بودم ولی آن عشق آتشین وجود نداشت. من با اینکه رشته ریاضی می‌خواندم ولی در سال‌های دوم و سوم دبیرستان در المپیاد ادبیات، رتبه چهارم کشوری را کسب کردم.
    کم کم جلوتر آمدیم و در دانشگاه به رشته مهندسی رفتم ولی عشق به ادبیات همواره از یک جای زندگیم بیرون می‌زد. پس از فارغ‌التحصیلی وارد شغل مهندسی شدم و دو سال در این حوزه کار کردم ولی هر چه جلوتر می‌رفتم عشق به نویسندگی از یک جای زندگی بیرون می‌زدم تا اینکه تصمیم گرفتم یک بار و برای همیشه در راه عشق، قیام کنم. مهندسی را بوسیدم و کناری گذاشتم و وارد حوزه ترجمه و تولید محتوا شدم.
    الآن خدا رو شکر خیلی از تصمیم خودم راضی هستم و به خودم می‌بالم که به علاقه خودم اهمیت دادم. اکنون هر کسی را ببینم که در دوران انتخاب رشته و کنکور و این حرف‌ها سیر می‌کند، با التماس و گریه و زاری از او می‌خواهم که علاقه خودش را دنبال کند! آخر مگر ما چند بار زندگی می‌کنیم؟ خداوکیلی بگذارید این یک بار زندگی را طوری زندگی کنیم که دلمان می‌خواهد!

    1. سلام…
      بله واقعا حرفم همینه
      “به خاطر خدا بزارید وقتی یه نفر راه خودشو پیدا میکنه بره دنبالش. نه اینکه مدام جلوی پاش سنگ بندازید. حالا چه از سر محبت یا هرچیز دیگه ای”
      با سپاس فراوان از شما

  30. سلام مائده عزیز
    من تو را درک می‌کنم؛ چون دقیقا روزی همانجایی که تو ایستاده‌ای ایستاده بودم. پشت دیوار بزرگ کنکور تجربی که عبور از آن اگرچه ممکن است اما باید شانس بیاوری تا بتوانی سالم از ان عبور کنی‌.
    من این کامنت را ننوشته‌ام که تو را موعظه کنم. فقط می‌خواهم تجربیات خودم را به عنوان یک دانشجوی پزشکی که دیوانه‌ی هنر و نویسندگی نیز هست با تو در میان بگذارم.
    من از عمل به گفته‌ی والدینم که می‌گفتند دَرست را بخوان و پس از قبولی در رشته‌ی پزشکی می‌توانی دنبال علاقه‌ات بروی ضرر نکردم.
    من چند صباحی لذت بردن از نویسندگی پیش از کنکور را فدای عافیت بعد از آن کردم و الان راضیم. دو سال سخت تلاش کردم. آنقدر تلاش کردم که حتی فرصت رویاپردازی برای آینده‌ام را هم نداشتم. اما الان که دانشجوی پزشکی هستم، می‌توانم با خیال راحت به آرزوهای اصلی‌ام بپردازم. نگران درآمدم در آینده نیستم چون یک خبر برایت دارم بر خلاف آن چیزی که اغلب مردم از آن سخن می‌گویند آینده‌ی رشته‌ی پزشکی در ایران خیلی هم خوب است‌ و البته نگران اکنون هم نیستم چون اگر حتی خانواده نتوانند من را که دانشجوی پزشکی هستم از نظر مالی تامین کنند ( که البته خدا رو شکر من از این مشکل بی‌بهره‌ام! ) همیشه راه برای کسب درآمد توسط یک دانشجوی پزشکی باز است. از فعالیت در زمینه‌ی مشاوره‌ی کنکور گرفته تا کار جدی در نهاد‌های دانشجویی مستقل. همه و همه می‌توانند برایت درآمدزایی کنند.
    من نمی‌دانم تو چه شرایطی داری. اما این حرف آخری را که می‌خواهم به تو بگویم را کسی به تو می‌زند که پیش از کنکور اصلا شرایط روحی خوبی نداشت و آن این است. تو می‌توانی حتی بهتر از من فکرت را جمع کنی. می‌توانی هم در رشته‌ی پزشکی قبول شوی ( و دل پدر و مادرت را به دست آوری! ) و آینده‌ی مالی‌ات را تضمین کنی و هم بعد از قبولیت به علاقه‌ات بپردازی و با آرامش حاصل از اطمینان از آینده‌ات حتی بهتر به علاقه‌ات بپردازی (البته من مطمئنم جناب کلانتری با حرف‌هایم مخالف است 🙂 ) تنها چیزی که لازم داری اولویت‌بندی و فداکاری است. اگر واقعا به هنر علاقه‌مندی برای رسیدن موثر به آن باید فداکاری کرد و من فداکاری را در این می‌بینم. تو را نمی‌دانم.

    ایام به کام

    1. سلام…
      این پیشنهادتون کاملا قابل احترامه. بالاخره هر شخصی نظر خودش رو داره. اما میدونید این پیشنهادتون بدرد شخصی میخوره که موسیقی رو “هم” دوست داشته باشه. یا نه فقط موسیقی هرچیز دیگه‌ای رو. فلسفه، علم، یا هر چیز دیگه…
      اما من نمیخوام رویام از مرکز زندگیم خارج شه. چون میخوام در اون زمینه تاثیر گذار باشم.
      این دلیلیه که نمیتونم همچین پیشنهادی رو قبول کنم.
      و در مورد پیشنهاد دومتون
      خیلی به این مورد فکر کردم، احتمالش قویه که عملیش کنم.
      خیلی ممنونم بابت کامنتتون.

  31. ممنونم بابت لطفتون. این روزها کمتر کسی پیدا میشه که انسانیت رو بلد باشه. کامنت دوستان و لطف بزرگ شما خیلی بهم کمک کردن.
    حس کردم تنها نیستم.
    اتفاقا داشتم یکی از آهنگای “Alan walker” به اسم “Alone” رو گوش میدادم.
    جمله “I know I’m not alone” با وجود این کامنتای دوست داشتنی و پست ارزشمند شما حسابی حالم و جا آورد.
    کاش بتونم برای جبران لطفتون کار کنم. اگه هروقت به کمک نیاز داشتید من هستم.
    دوباره ازتون ممنونم.
    یک دنیا ازتون ممنونم🙏🌌

  32. سلام مائده جان.
    من از شرایط زندگیت اطلاع دقیق ندارم که بخوام راهکار بهت بدم. ولی شک ندارم کسی که رویایی داره اگر ناامید نشه راه رسیدن بهش رو پیدا میکنه. ناامید نشو. با صبر آرام آرام قدم بردار. مطمئنم به وقتش در ورود به دنیای رویات رو باز خواهی کرد. من این جملات رو با ایمان کامل بهت میگم.

  33. سلام
    در دوره راهنمایی با معدل بالا در مدرسه تیزهوشان درس می‌خوندم و همه میگفتن باید بری تجربی.
    اما من به انسانی علاقه داشتم و حرفم رو به کرسی نشوندم. رفتم رشته انسانی و امسال که کنکور دادم رتبه‌ام شد ۱۳۰! چون علاقه داشتم و راه رو درست رفتم.
    توصیه می‌کنم با یک مشاور خوب صحبت کن تا خانواده‌ات رو برای تغییر رشته قانع کنه.
    یک راه حل دیگه که انتخابش شاید سخت باشه: دانشگاه و کنکور و مدرسه رو فراموش کن. حرف های والدینت رو هم فراموش کن. بشین توی اتاقت و برای خودت طراحی کن. به حای کلاس، از یوتیوب و اینستا و … کمک بگیر. کاری کن که دیگه حتی پدرت هم نتونه بهانه ای بیاره.

  34. سلام مائدهٔ عزیز

    اول از همه بهت تبریک می‌گم،
    چیزی که تو الان بهش رسیدی رو من چندسال بعد از تو رسیدم.
    این یعنی خیلی جلویی و فرصت برای ساختن داری.
    عادت به حرف انگیزشی ندارم(خیالت راحت باشه)
    واقعیت اینه که سال‌های زیادی از زندگی من، بخاطر حرف‌های خیرخواهانهٔ بزرگ‌ترها، سوخت و خاکستر شد. الان البته نیستند که بگن تقصیر ما بود (فوت شدند) ولی اگر هم بودند حتم دارم موفقیت‌های امروزم رو علی‌رغم طولانی‌شدن مسیرش، به توصیهٔ ۱۰سال قبلشون ارتباط می‌دادند.
    من هم مثل تو عاشق موسیقی بودم، با این تفاوت که در چنین خانواده‌ای هم بزرگ شده بودم (پدرم استاد بودند) ولی به من که رسید، بقیه همین مخالفت‌های مشابه رو داشتند که می‌تونی پزشک بشی و هنرمند هم باشی(فکر میکنم به اینکه چقدر پدر مادرها شبیه همن)
    حالا من قرار بود چون خیلی نمره‌هام بالا بود از ریاضی برم تجربی که امتیاز بالای ریاضی رو هم در بین تجربی‌ها داشته باشم.
    ولی نتیجه این شد که من درس خوندن رو همون سال کنار گذاشتم. دیگه به زور مدرسه می‌رفتم و رغبتی به دنبال کردن چیزی که نمی‌خواستم نداشتم.
    مسلما با این طرز درس خوندن، دیگه نمی‌شد تغییر رشته داد به تجربی. بله! من آی تی قبول شدم. رشته‌ای که امروز هم از اون متنفرم. چهارسال تا حد خفقان، کلاس‌هام رو نرفتم و نخوندم و فارغ‌التحصیل شدم.
    سال اول که دانشجو بودم، خانواده‌م رو از دست دادم.( چرا اینو میگم؟ چون قرار بود در کنار هر رشته‌ای که باشه ساز رو پدرم بهم یاد بدن ولی زندگی برامون صبر نکرد)
    همزمان با درس، کار کردم که درد کلاس رفتن نداشته باشم و بعدها یه ساز خریدم. ولی دیگه به شوق سال‌ها قبل برام نبود چون یادآور خیلی چیزها برام بود اگرچه هنوز مثل بچه دومم(بعد از بلاگم) دوسش دارم.
    من خیلی چیزا رو دیر فهمیدم و زندگی هم بهم نشون داد برای من صبر نمی‌کنه.
    وقتی ارشد با بالاترین رتبه، یکی از بهترین دانشگاه‌ها قبول شدم، به خودم گفتم دیگه بسه. و در دم، انصراف دادم. الان خوشبختم. کارهایی که دوست دارم رو می‌کنم و زندگی رو بهتر می‌فهمم.

    مائده،
    به خودت مربوطه که چی می‌خوای انتخاب کنی(من صرفا یک‌ دوستم که به واسطه شاهین عزیز، باهات آشنا شدم)
    ولی همیشه قبل از هر انتخابی، مائده پنج سال بعدت رو تصور کن. اگر از دیدن تصویرش شگفت‌زده شدی، براش تلاش کن. در غیر اینصورت، دقایق عمرت رو رایگان از دست نده.

    با مهر
    شهلا

    1. سلام💙
      اول از همه عذرمیخوام اگه یادآور خاطراتی شدم که براتون تلخ بوده. (خدا روح عزیزانتون رو شاد کنه)
      واقعا بابت کامنت صادقانه‌تون تشکر میکنم.
      اینکه کاملا ناگهانی با پست آقای کلانتری مواجه شدم برام جالب بود. باعث شد آدمای زیادی رو بشناسم.
      راستش تمام این حرفهایی که گفتید رو قبلا به اطرافیان گفتم اما گوش شنوایی نیست.
      منم تصمیم گرفتم سکوت کنم. یه سکوت طولانی. حالا که یه زمان درست و حسابی رو به کارهای مورد علاقه ام اختصاص دادم حالم بهتره.
      شما راست میگید (شباهت پدر و مادرها به همدیگه رو منظورمه)
      و راجع به پاراگراف آخر کامنتتون.
      من خیلی وقته که با تصوراتم زندگی میکنم. خیلی وقته که خودم و جای آدما مختلف با شغلهای مختلف تصور میکنم و تمام این تصورات به یه هنرمند ختم میشن. هیچوقت دلم نمیخواد در آینده به خاطر بیماری مردم براشون داروی شیمیایی تجویز کنم یا اینکه خبر مرگ رو به کسی بدم. باز کردن اعضای مختلف بدن مردم هم برام هیچ لذتی نداره. حتی ساختن داروهای شیمیایی برای بیمارای مختلف هم حالم و خوب نمیکنه. تنها چیزی که با تصورش حتی وقتی که پیر شدم، من و به وجد میاره، کارهاییه که از روح انسان نشات میگیره.
      خلق آثار همیشه حالم و خوب میکنه
      همیشه…
      بازم از صمیم قلبم تشکر میکنم.

  35. سلام مائده عزیز .
    ساعت چهار بامداد است یا همان نصفه شب خودمان. نه اینکه من سحرخیز هستم و کامروا، یا همیشه همین ساعت بلند می شوم تا دست به کار شوم…نه! امشب بیخواب شدم و به جای غلت زدن های بیهوده و خیره شدن به تاریکی ، نشستم پشت میز که شروع کنم به نوشتن. طرحی است داستانی که چند روز است یقه مرا گرفته و ول نمیکند و با فحش و بد و بیراه به من می گوید: بنویس ای …….و …….!(جاهای خالی را با عبارات مناسب پر کن) شايد همین جنگ و جدال بین من و او و در واقع بین من و نوشتن از خواب بیدارم کرد، نمی دانم. قبل از شروع کردن، پیش خودم گفتم یک سر بزنم به میخانه ی همیشه باز شاهین کلانتری و چند پیمانه از مطالب و نظرات بنوشم و مست « سرنشناس، پانشناس» بشوم برای نوشتن. من نزدیک دو سال است مهمان این میکده ی «گرم همچون شرم» هستم و می دانم چرا اینجا هستم. این «می دانم» در جمله ی قبل ،جایی است که حرفهایم دیگر می چرخد به سمت خودم و شاید به درد تو هم خورد. تمام این «تو » ها و «ی » های آخر فعل دوم شخص مفرد، اول خطاب به خودم هستند و بعد اگر دوست داشتی خطاب به تو .
    حالا بعد از این همه پرحرفی مستانه (که به خوبی خودت می بخشی) با این جمله شروع می کنم که ……
    از نویسنده مورد علاقه ام «ابراهیم گلستان» در یک مصاحبه این جملات را خوانده ام که عينش را از روی رونوشت این قسمت که همیشه روبرویم گذاشته ام می نویسم: “مسحور دام دارام دام دام صدا و حرف هایشان نشوید اگر به کار مقداری دلبستگی دارید_خواه در ادبی ، خواه در سیاست، خواه در ایجاد و ابداع خواه در قبول و مصرف. همه هم به میل خودتان. راهی به سوی عاقبت خیر می رود ، راهی به سوی هاویه. اکنون مخیّری! عاقبت خیر هم ریاست و بزرگی نیست و هاويه هم منحصرا زندان و جوخه ی اعدام. هر دو یک امر مربوط به ذهنیات و قبول و تصویب ذهنی خیر و شر(هستند).” اگر روزی حتا کار و بارت هنر هم نشد ، حتما کتاب های ابراهیم گلستان را گیر بیاور و بخوان: چون همه اش درباره ی زندگیست و ارزش ذهن و دنیای شخصی و فردی.
    خواستم عین کلماتش را بنویسم تا در کلامش تغییری نداده باشم، اما جمله ی آخرش را چند بار بخوان : یعنی همه چیز بسته به ذهن و دنیای توست. تو اختیار زندگی ات را داری، بگذار روراست تر حرفم را بزنم: تو مسئول و مجبور به زندگی خودت هستی.
    رشته ی تحصیلی تو ، مدرک چهارگوش با کاغذ گلاسه و طرح و نقش های اطرافش، یک ابوقراضه ی با تکنولوژی حداقل سی سال پیش که اسمش ماشین است، یا دانشگاهی که میروی یا کفشی که پا میکنی یا مارک لباسی که تنت می کنی مهم نیست. کسب اینها خیلی سخت نيست، یک روزی می بینی کم و بیش همه شان را داری، و ظاهرا به« بهشت قاب بندی شده»ی رایج در این مرز و بوم پر گهر رسیده ای. ولی وای از آن روز اگر که بيرونت چون بهشت به چشم بیاید ولی درونت جهنم باشد.می داني تمام آن مظاهر بهشت برین که آن بالا برایت نوشتم چه هستند؟ اینها نشانه های بهشتی بود که برای ما که از تصادف در دهه ی شصت به دنیا آمده بوديم ترسیم کردند، و هنوز هم کم و بیش ترسیم می کنند. راه رسیدنش را هم همان گمراهه هایی نشان دادند که اثراتش هنوز هست: درس بخون، دانشگاه خوب برو، دور و بر جنگولک بازی نرو ، هنر چيه؟ این کارا چیه دنبالشي؟ و از همین قبیل حرفها که ناراحتي از آنها. من منکر زحمت کشیدن و درس خواندن و یاد گرفتن نیستم به هیچ وجه. اینها خوب است اگر سر جای خودش باشد، اگر که تو انتخابشان کنی و کمکی باشند به خودت و زندگی ات، نه اینکه آنها تو را انتخاب کنند و تو همیشه مجبور باشی در خط ریل آهنی آنها جلو بروی. آن دنیایی که دست آخر در آن زندگی خواهی کرد از تو شروع می شود و در بیرون از تو امتداد می یابد. از خودت شروع کن.
    هی حرف توی حرف می آید و ذهنم پر و خالی می شود تا یک حرفی پیدا کنم که به درد نوشتن بخورد . یاد این رباعی افتادم:
    گردون نگری ز قد فرسوده ی ماست
    جيهون اثری ز اشک پالوده ی ماست
    دورخ شرری ز رنج بیهوده ی ماست
    فردوس دمی ز وقت آسوده ی ماست.
    ظاهرا این شعر از خیام است. خیام آدم کمی نبوده: ریاضی دان، منجم، دانشمند، فیلسوف و در همه ی اینها هم خبره و متخصص. شک ندارم اگر امروز زندگی می کرد کم از اينشتين و استیون هاوکينگ و غیره نداشت. ببین اما او هم با این همه گردن کلفتی فهمیده که همه ی زشتی ها و قشنگی های زندگی از خود ما شروع می شود نه از بیرون. کاری را که می بینی در آن زنده هستی و نفس می کشی شروع کن، خیلی هم فریب حرفهایی مثل استعداد و زمینه و این حرفها را نخور، بیشتر گول و بهانه هستند این حرفها . قرار نیست یک شبه و یک هفته ای و یک ماهه مثلا موسیقی را کامل یاد بگیری، کی گفته کار کردن راحت است و با داشتن استعداد همه چیز حل می شود؟ وقتی وارد هر زمینه ایی می شوی با همین نت هایی که می نوازی ، یا خطوطی که می کشی یا کلماتی که می نویسی باید رفاقت کنی، همراهشان باشی، باهاشان بگی و بشنوي و گاهی هم در جنگ و جدال باشی. اما رهایشان نکنی. تو در دوستی و کار با آنها ثابت قدم باش تا کم کم روی خوش نشانت بدهند و اگر دوستشان داری فقط به ندای آنها گوش بده نه به سر و صداهای اطرافت. آن وقت می بینی دنیا جای قابل تحمل تری میشود برای زندگی، آن وقت می بینی که قدمی برداشته ایی برای بهتر زیستن، آن وقت می بینی که تو هم به اندازه ی خودت خشتی گذاشته ایی روی خشت برای ساختن یک دنیای بهتر ، آن وقت شاید همین دنیایی که داریم کمی شبیه شود به بهشتی که آرزویش را داریم.
    خیلی خیلی خیلی پرحرفی کردم. ببخش مرا . خوشحالم که این دم صبح، به جای خوابیدن، نوشتم. و چه خوب که برای تو و برای خودم این حرفها را زدم. از ته ذهن و روانم امیدوارم در هر راهی که میروی زندگی کنی و زنده باشی.

    1. سلام…
      نگران نباشید پرحرفی نکردید. بیشتر لذت بردم تا اینکه بخوام خسته بشم.
      این شاخه به اون شاخه پریدن هاتونم به جا بود. دلم هم بخواد که همچین کامنت پرباری دریافت کردم.
      متاسفانه یک سری “دوستی های خاله خرسه” وجود دارن که زندگی رو به کاممون تلخ میکنن. و من در تلاشم که بهشون محل ندم اما گاهی خیلی برام سخته که در برابرشون مقاومت کنم. سخته که نادیده‌شون بگیرم. شما درست میگید فقط باید به “ندای” اطرافیانم گوش بدم. اما کاش مردم هم دست از نصیحت‌ها و دلسوزی های بی‌جا بردارن. به نظرم اینطوری دنیا جای بهتری برای زندگی میشه.
      ممنونم بابت پیشنهاداتتون و البته معرفی اون نویسنده. من میخوام شروع کنم به کتاب خوندن. مهم نیست اگه بقیه بگن کنکور داری. فقط باید کتاب درسی بخونی. من کار خودم و میکنم. تا ابد که نمیتونم به حرفاشون گوش بدم.
      با تشکر فراوان🌸

  36. سلام مائده عزیز
    به نظرم بزرگترین دروغی که بزرگتر ها مخصوصا پدر و مادر موقع انتخاب رشته به ما گفتن این بوده: برو تجربی بخون اون چیزی که علاقه داری رو هم کنارش می خونی!
    اینکه ما بخوایم به چیزی برسیم فقط تلاش کردن ما ملاک نیست. ممکنه برای رسیدن به هدفمون تلاش کنیم ولی بهش نرسیم چون تلاش ما سهم محدودی رو داره
    ولی برای اینکه برای رسیدن به هدفمون شانس داشته باشیم راهی نداریم جز اینکه براش تلاش کنیم و بجنگیم اگر شد که چه بهتر ولی اگر نشد با خودمون میگیم که تمام تلاشم رو کردم و از این بابت حسرت نمی خوریم

    اینکه پدر و مادر ها اصرار می کنن که بریم دکتر یا مهندس بشیم چون به نظرشون این ها راه امنی برای زندگی راحت و پولدار شدن هست اما باید توجه داشته باشیم که در دنیا هیچ راه قطعی برای موفقیت وجود نداره
    و هر فردی میتونه شانس رسیدن به پول و وثروت رو توی هر کاری داشته باشه. مثلا افرادی که توی اینترنت بیزنس می کنن و میبینیم که هرروز ایده های جالب تری راه پولسازیشون پیدا می کنن (نمونه اش شاهین کلانتری عزیز)

    از نظر من اینکه شما توی راهی قدم بزاری که بهش علاقه نداری و تنها به اصرار پدر و مادرتون این رشته رو انتخاب کنین مثل این هست که با فردی ازدواج کنیم که خیلی خفنه و همه براش سر و دست می شکونن ولی هر کاری که می کنیم این آدم رو دوستش نداریم و تنها به این دلیل که آدم خفنیه بهش جواب مثبت بدیم. زندگی با این فرد شاید ظاهر قشنگی داشته باشه ولی حالمون خوب نیست
    در عوض با آدم دیگه ای که شاید خیلی خفن نباشه و معمولی باشه اما دوستش داریم و باهاش خوشیم ازدواج کنیم احتمالا حالمون بهتره

    یک دایی دارم که دندونپزشکه و الگویه فامیله چون درآمدش از مجموع درآمد کل فامیل بیشتره، دوسه تا بیزینس داره، همسر و بچه های فوق العاده داره و خلاصه خیلی خفنه . همه ی بچه های فامیل از جمله خود من آرزو داریم مثل اون بشیم. تا اینکه یک روز جرئت کردم و ازش پرسیدم: شما الآن خیلی احساس خوشبختی می کنین نه؟ انتظار داشتم بگه آره خیلی خوشبختم. اما جوابش خیلی عجیب بود. به من گفت: محمد جان ای کاش پدرم من رو مجبور نمی کرد که پزشکی بخونم چون من دوست داشتم مهندس بشم و مهندسی برام عقده شده. حاضرم زندگی ام معمولی باشه ولی یک مهندس بودم. اگر برگردم به عقب هر جوری شده نمی ذارم پدرم برام تصمیم بگیره!
    آدم های این شکلی کم نیستن

    تمام اینها رو گفتم که بگم همه تلاشتون رو بکنین تا به چیزی که قلبا دوستش دارین برسین. البته ممکنه بهش نرسین ولی تهش شرمنده خودتون نیستین
    و یادتون باشه زندگی مثل بازی والیباله، اگر ست اول رو باختین، ست بعدی از سفر شروع میشه و می تونین جبران کنین

    ارادمتمند شما
    محمد

    1. سلام…
      کاملا درسته اون دروغ “درکنارش کاری که دوست داری رو ادامه بده” خیلی خیلی بزرگه. اونقدر که قلبم تحمل سنگینیش رو نداره زیر بار سنگینش حسابی شکسته. اما خب پدر و مادر‌هان و آرزوهای بسیار برای فرزندانشون.
      جالب اینجاست که تمام بچه های فامیل با همین جمله “کنارش چیزی که دوست داری …” به ته دره ناامیدی سقوط کردن و متاسفانه نه تنها هیچ موفقیتی نصیبشون نشده بلکه از زندگیشون سیرم هستن. حالا نمیفهمم این خانواده چشونه که درس عبرت نمیگیرن.
      خیلی ازتون متشکرم که اهمیت دادید و برام کامنت گذاشتید. هیچوقت این لطفتون رو فراموش نمیکنم…

      1. سلام به تو بانوی با دل و جرات که هنوزم رویاهات رو در درونت نگه داشتی و درود همه انرژی های پشتیبان خداوند بر تو…
        زنده نگه داشتن رویا هم شکلی متفاوت از دل وجرات داشتن و شجاع بودن هست و پیگیر شدنش هم مثل یه جنگجوی همیشه اماده اس که میدونه چی میخواد….
        دیالوگ فیلم معروف The Great Battle که سرباز به فرمانده اش میگه که:قربان،نیرو های دشمن زیادن و ما باید عقب نشینی کنیم،که فرمانده در جواب بهش میگه که:تو فکر میکنی فقط در جنگ هایی که پیروز میشیم باید بجنگیم؟جنگیدن یک هنر و خصلت درونی هست و ربطی به برد و باخت نداره،یه جنگنده با شکست های مقطعی متوقف نمیشه و تنها چیزی که یه جنگنده رو ساکت میکنه،مرگ اون جنگنده است………من داشتم درباره متن “دانشگاه بریم یا نریم” تو اینترنت تحقیق میکردم که گذارم به سایت آقای شاهین کلانتری خورد و در ادامه اتفاقی به بحث شما رسید و گفتم برات بنویسم و مرام انسانیت و جوانمردی رو همیشه زنده نگه داریم که این رسم رو من دنبال میکنم و از خودم برات خلاصه بگم که من وضعیت شنواییم از هر دو گوش 98 درصد افت شنوایی هست و فقط دو درصد رو دارم و از سال 1376 که بدنیا اومدم تا امروز همش در جنگ بودم و خواهم بود که بالاخره به رویا هام برسم و تلخ ترین دوران رو داشتم تو این 20 و اندی سال و البته از سال 93 این تغییر کم کم شروع شد و تمام داستان تحول و…..رو قراره چند وقت دیگه حالا یا تو سایت یا وبلاگ یا شبکه های اجتماعی برای کمک به همه انسان های روی زمین و اشتراک لحظات و تجربه ها در میون بذارم…حرف که خیلی دارم باهات بزنم چون به قول معروف اهل دلا حرف همو میفهمن ولی میخوام بهت بگم که به قول شاعر “فرخی سیستانی”
        شیر هم شیر بود،گرچه به زنجیر بود
        نبرد بند و قلاده،شرف شیر ژیان
        شیش سال اخیر رو مدام با خودم در جنگ بودم که دنیا رو درست درک کنم و درست زندگی کنم..به راهت همچنان ادامه بده و شاید روزی شد که همو دیدیم و یا باهم صحبت کردیم و اینو گفتم که صادقانه همچین فکری دارم و مهم اینه که تو به هدفت برسی و تا اونجا که میتونی روی خودت کار کن و خودت رو از لحاظ انسانی و روحی قوی تر و قوی تر کن که بتونی تاثیر گذار باشی و یادت باشه که از خودت بهترین نسخه بانویی رو بسازی که بشر تا به حال دیده..وبلاگت رو هم خوندم و آخرین مطلب 10 اسفند 98 درباره پیانو گذاشته بودی که دیروزش تولد من بود:)
        وبلاگ رو ادامه بده حتما و یادت باشه همه ی ما جنجگوها تا آخر همچنان قدرتمند ایستاده ایم…
        we stand up powerfull to the end….
        برای پسران و دختران سرزمینم ایران…

        1. سلام…
          اول از همه یه تشکر ویژه و برای چندمین بار از آقای کلانتری بابت این پستشون و بعد هم از شما دارم🎼
          کامنتتون واقعا باعث دلگرمی من شد اونقدر که سه بار با دقتِ تمام از اول تا آخرش رو خوندم و فقط لبخند زدم 🙂
          جالبه چون منم وقتی جمله “اگر دانشگاه نرویم چه می‌شود؟!” رو سرچ میکردم این پست و دیدم…
          و اینکه احساس میکنم شمارو ملاقات کردم!
          احیانا شما همون داوطلب کنکور نیستید که ۲ بار کنکور داد چون کسی باورش نمیشد درصد زیستش رو با وجود کم شنوا بودنش اونقدر بالا زده باشه؟
          همونی که شاگرد استاد چلاجور بوده؟
          البته من ابدا قصد جسارت یا توهین ندارم فقط با توضیحاتتون یه سری شباهت بین شما و شخصی که تو ذهنمه بوجود اومده!
          و اگه درست حدس زده باشم ما همدیگه رو ملاقات کردیم!! فقط باهمدیگه هم‌صحبت نشدیم!! 🙂
          واقعا اگه درست باشه خیلی جالب میشه…
          و در آخر خیلی خیلی ممنونم بابت اینکه به وبلاگم سر زدید. جای خوشحالی داره.
          تولدتون که گذشته اما بهتون تبریک میگم امیدوارم بتونیم دنیارو جای بهتری برای زندگی کنیم، رویاهامونو دنبال کنیم و تمام خطرات پیش رومون رو به جون بخریم…
          به امید روزی که رویاها نادیده گرفته نشن :)🌸🌈

          1. بسم رب المهدی
            با سلام به همه بزرگان و آقای شاهین کلانتری عزیز و شما بانو مائده…..
            اول از همه تشکر ویژه از آقای کلانتری بابت ثبت پست بنده که محبت کردن و در سایت گذاشتن و همچنین شما که وقت گذاشتین و پیام منو خوندی و از بزرگواری شماست که جواب دادی…
            الان جمعه ساعت حدود یک بامداد هست که شیش ساعت مونده به آغاز سال 1399 و پیشاپیش عید رو به همه تبریک میگم و آرزوی بهترینا رو دارم برای همه و مهمتر از عید شدن اینه که آدما عید بشن و متحول و الانم جلوی کامپیوتر نشستم دارم تایپ میکنم همراه با پخش آهنگ های کردی زنده یاد حمید حمیدی :)..
            خب کمی حسم میگه قاطی پاطی و بی نظم بنویسم و صادقانه بگم که شاید بعضی حرفا از ذهنم یادم بره و اول اینو بگم که خیلی دوس دارم تو حوزه رفاقت و همکاری با آقای شاهین کلانتری وارد بشم و یکی از صد ها برنامه ام هست و اما حالا شما مائده جان..
            اول اینکه اون تصویر ذهنی از من که داری واسه شباهت با اون فرد که اصلا توهین و جسارت نیست و خیالت راحت باشه و آره شبیه هستیم ولی من رشته ام ریاضی بود و همون سال 1395 یه ضرب کنکور رو قبول شدم با درصد های بالا و من شاگرد استاد چلاجور نبودم و ایشون رو نمیشناسم و آشنا میشی کم کم و دوم اینکه شاید منو نشناسی ولی بزودی همه دنیا باخبر میشن و اینو ایمان دارم از نسل انسان های اولیه و حضرت آدم تا به الان تمام پیشرفت های تمدن و جوامع انسان ها بر پایه ارتباطات بوده و دنیا بدون ارتباطات بی معنی خواهد بود و حتی خدا هم میگه با درونت یعنی وجدانت ارتباط برقرار کن,اول با خود شناسی یعنی خودت ارتباط برقرارکن بعد با من..
            در این باره “حضرت مولانا” میفرمایند که
            تو مبین که اندر درختی یا به چاه
            تو مرا بین که منم مفتاح راه
            پس به ندای قلبت گوش کن:))
            من چون گوشیم صفحه اش شکسته به سختی میشه ازش استفاده کرد و تو این روزای کرونایی هم نمیتونم برم درستش کنم ولی واسه ارتباطات خط شماره مشخص گذاشتم و بزرگان میتونن در جریان باشن و به این خط من پیام بدن و خوشحال میشم,چون قادر به برقرای تماس نیستم,از طریق تایپ و چت و نوشتن در ارتباط هستم و البته با تمام احترام و صداقت,چون قصد جسارت نداشتم,چون بعضیا ممکنه ناراحت بشن و تجربه اش رو داشتم.اینم از خط رایتل من امیرمحمد,فرزند ایران 09226701766
            اینستاگرام فعلا بخاطر گوشی نصب نکردم ولی بیشتر در واتساپ هستم البته بخاطر گوشی باید رعایت کنم ایراد نیاره.
            بازم متن پر حاشیه شد و همونطور که گفتم کمی حس قاطی پاطی توش بود…
            و حالا اینکه بانو مائده میدونی چیه؟
            بعضی ها متن مینویسن,حرفای اون متن دل بعضیارو میشکونه,بعضیارو میخندونه,بعضیارو متحول میکنه,به بعضیا تلنگر میزنه,بعضیارو…… و خلاصه اینکه آدمی چه بخواد و نخواد مسئولیت همه کار های انجام داده و حتی انجام نداده هم با خودش هست و من خیلی اتفاقات تلخ وسخت داشتم و بدرفتاری هایی که حسابش از دستم در رفته و میخوام اینو بدونی که من نذاشتم این اتفاقات معلم من بشن و اگه متن من باعث دلگرمی و لبخند شما و بقیه بزرگان شده بخاطر اینه که من مسئولیت نوشته هام رو به عهده میگیرم و تمام تلاشم رو میکنم که اون متن به بهترین نسخه با حس و حال آدمی نزدیک بشه و جدی گرفتم که دنیا هم باهام جدی باشه..آدم نمیتونه برای همیشه فیلم بازی کنه و ماه همیشه پشت ابر نمیمونه و آدمای هم فرکانس همو پیدا میکنن و اونا که قلب و روح بزرگ تری دارن,به همه,چه هم فرکانس و چه بی فرکانس بی هیچ چشمداشتی کمک میکنن…
            صادقانه بگم اولین بارم بود اون روز که برات پست گذاشتم آقای کلانتری رو شناختم و فکر نمیکردم متن من بیاد رو صفحه و برام مهمتر از اومدن متن یا نیومدن متن این بود که من اون انرژی و پیام رو با متن برات فرستادم که وارد زندگیت بشه حتی اگه شما متوجه نشده باشی که چه کسی برای شما نوشت..مهم اینه که کار درست رو درست انجام بدیم و داستان زندگیت رو که اون بخش رو گفتی با دقت چندبار خوندم و مثل گذشته ی منی شما ولی یادت باشه از امتیاز های مثبت و بزرگ تو اینه که با حوصله ای و وقت شناس و قدرشناسی و خیلی با دقت کار میکنی و از همه مهمتر اهل توهین و بدرفتاری نیستی و با برخورد درست و نیکو و شایسته و انسان منش با همه چیز روبرو میشی و چیزایی داری که شاید خودت متوجه نشی و لازمه بیشتر مائده ی درونت رو فعال کنی و من بهت حق میدم که سختی ها تو زندگیت هستن ولی بهت حق نمیدم که این سختی ها باعث بشن تو رو از بهترین نسخه ای که قراره بانو مائده رو بسازن دور کنه..
            من یه بار بیشتر فرصت زندگی کردن رو ندارم و دوس دارم به این حسی که تو سن 22 سالگی که الان هستم رسیدم,همه برسن و در مسیر اهداف و رویا هاشون باشن..به خودم گفتم اگه نمیترسیدی چیکار میکردی؟
            و همین باعث تحول زندگیم شد و البته من شجاعت و نترس بودن رو در مسیر درست هزینه کردم نه هر مسیری…
            دوست دارم و اگه دوست داشتین میتونین پیام بدین و معرفی کنین و اینکه منو شما همو ندیدیم و هم صحبت نشدیم..به وبلاگت یعنی wondermusic.blogfa.com رفتم چندبار ولی مطلبی اضافه نشده بود,مشتاقم پیگیری کنی و من تو رو در مسیر رویاهات از این به بعد تشویق میکنم:)))
            فقط یه دیوونه میتونه از پس انجام ماموریت های غیرممکن بربیاد..
            دیوانه باش تا دیگران غمت را خورند..
            دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید..
            خدا همیشه حواسش به دیوانه هاست..
            و بانو مائده اینو یادت باشه
            راهی که به بهشت میره,نزدیکه
            ولی
            راهی که به انسانیت میره,دوره
            اگه هم جواب بعضی از حرفات رو ندادم,ببخشید..
            با تشکر از آقای کلانتری بزرگوار
            ساعت هم شد 02:26 :)))) سال نو مبارک:)))
            یادت باشه ما تا آخر همچنان قدرتمند ایستاده ایم
            we stand up powerfull to the end
            برای پسران و دختران سرزمینم ایران….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *