هر گاه نام سعدی را میشنوم حالم خوب میشود، گویی از دوستی صمیمی نام بردهاند.
ورق زدن گلستان و غزلیات سعدی هیچوقت نا امیدم نکرده، همیشه شعری بوده که با حال و روزم سازگار باشد.
شعری که آنقدر سر ذوقم بیاورد تا با صدای بلند برای اطرافیانم بخوانمش.
امروز، روز غزل زیر بود:
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم
مینماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم
ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا دردادم
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم
داوری نیست که از وی بستاند دادم
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم
پ.ن:اگر میل داشتید درباره استاد سخن بیشتر بدانید نگاهی بیندازید به کتاب زیبای«سعدی» نوشته ی ضیاء موحد .
2 پاسخ
غزلهای سعدی نسبتاً ساده و روان هستند. سنگینی غزلهای حافظ رو ندارند و این باعث ارتباط و فهم بهتر میشه. زیباییای هم که داره سر جای خودش هست و سادگیاش هیچ از لذتش کم نمیکنه.
شعر خیلی خوب بود…