از برخی مصاحبهها ایدههای درخشانی گرفتهام. به خاطر همین یکی از سرگرمیهای لذتبخشم، دیدن و شنیدن و خواندن گفتوگوهاست.
از بعضی رفتگان هم، یکی از بهترین یادگاریها همین مصاحبههاست. داشتم کتاب «کارنامۀ ناتمام» را میخواندم که به تکههای درخشانی رسیدم. حیفم آمد چند پاراگراف از کتاب را با شما به اشتراک نگذارم. این کتاب مجموعۀ گفتوگوهای بلند علی بنوعزیزی با شاهرخ مسکوب است و از سال 78 تا حالا تجدید چاپ نشده.
گاهی بعضی مصاحبهها ایدههای بکر و درخشانی میدهند که شاید در نوشتههای مصاحبهشونده نتوان به آنها رسید. دربارۀ اهمیت مصاحبهها در جدیدترین قسمت رادیو خودرنگ نکات بیشتری گفتهام.
شاهرخ مسکوب:
من فکر میکردم کسی که دست به قلم میبرد یک نوع تعهدی دارد در قبال جهان، هر چند نویسندۀ کوچک یا متوسطی باشد. برای اینکه این ادعا خیلی بزرگ است. حالا تولستوی این حرف را بزند راحت میشود ازش قبول کرد. ولی فکر میکنم کوچکترین نویسنده هم آنجایی که کوچک است مربوط به هنر نویسندگیاش است ولی میتواند از نظر اخلاقی همت بزرگ داشته باشد، آدم بلندنظری باشد. آدمی که دست به قلم میبرد باید در قبال جهان در قبال هستی و در قبال خودش متعهد باشد. اجتماع آن وقت یک جزئی است از این همه.
من از کلاس هشتم گرایش پیدا کردم به خواندن ادبیات کلاسیک و نثر. بخصوص متوجه نثر عرفانی شدم. میخواندم و لذت میبردم، حتی اگر معنایش برایم دریافتنی نبود یا اگر درمییافتم و موافق نبودم. مثلاً تذکرهالاولیاء میخواندم یا اسرارالتوحید. از نفس این نوع حرف زدن از موسیقی کلام و حسی که در آن بود، که هنوز هم هست. موقع چیز نوشتن این حس شدیدتر است. حس میشود، مثل جسم، تیله، مثل حالتِ… مثل سنگریزه یا موم است زیر انگشتهایم شبیه کار مجسهساز است. یعنی کلمه را من باید لمس کنم تا ببینم این همان است که معنی را میرساند یا نه. و لمس میکنم کلمه را.
بزرگترین چیزی که آدمیزاد بهش رسیده خیال میکنم زبان است، بزرگترین دستاورد آدمی. ارسطو هم تعریفی که از آدم میکند این است که انسان حیوان ناطق است، میتواند حرف بزند.
گمان میکنم اجتماعی که در حال انحطاط و فرو ریختن باشد زبانش هم فرو میریزد. مگر آنکه آن انحطاط موقتی و زبان ْ زبانِ کهنِ مایهداری باشد، بتواند مقاومت کند. دورههایی که از نظر فکری فقیر است زبان هم فقیر میشود.
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این نوشته، مطلب زیر هم برای شما سودمند باشد:
از بغرنجترین وضعیتهای یک نویسنده: شما هم این مشکل را دارید؟
دورۀ آنلاین نویسندگی خلاق | وبینارهای نوروزی در مدرسه نویسندگی
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
5 پاسخ
این نقل قول منو یاد دوران دبیرستان انداخت، اون موقع به دوستام میگفتم من با ادبیات(نویسندگی) ازدواج کردم.
اما بعدش مجبور شدم برم یه سمت دیگه.
حالا بعد از سالها به نویسندگی متعهد شدم و امیدوارم بتونم سرقولم بمونم.
درباره مسکوب سرچ میکردم که به این پست رسیدم.
یکی از دغدغهها و فکر های دائمی ام زبان آوری داشتن است.
مسکوب در زبان من را شگفت زده کرده، به قدری به تمام ابعاد زبان فارسی مسلط است یا درست تر بگویم به قدری زبان فارسی را زندگی میکند که از خودم میپرسم من هم به همین زبان میخوانم و مینویسم؟!
به هر حال مسکوب از نوع فکر تا نوع انتخاب کلمه جای حرف زدن دارد.
چقدر خوشحالم که همچین نویسنده ایی را جدی گرفتم.
زنده باد مائده جان
خوشحالم که از نویسندههای خوبی یاد میگیری.
این اجتماع بارها و بارها منحط شده و از هم پاشیده ولی در اوج انحطاط به عنوان مثال کسانی مانند عطار در واویلای حمله ی مغول به ایران، بوده اند که زبان و ادبیات ایران رو حفظ کنند. هر چند که لغات عربی زیادی با فرهنگ جامعه ی ما آمیخته شده که قابل تفکیک و جدائی نیست ولی همان لغات عرب و یا زبانهای دیگر چنان در زبان فارسی محو شده اند که بعید می دونم بتونن خللی به اصل زبان ما وارد کنن. البته این استنباط شخصی من هست. می خواستم این کامنت نقل قول نداشته باشه و همشو خودم بنویسم ولی حیفم میاد این جمله زیبا از شکسپیر رو که تو جملات برگزیده اش دانلود کردم و ننویسم. بابت جملات هجو و بی مایه ای که از دهان ما خارج میشه و اصلا حواس مون نیست.
“به لب هایت خوار و خفیف کردن نیاموز که برای بوسیدن آفریده شده اند.”
زنده باد
جملۀ درخشانی رو نوشتی عصمت جان.
خیلی خیلی لذت برم.