از نوشتن. از کلمات قصار محبوبم. از پیادهرویهای طولانی. از پرسه در کتابفروشی. از مجله چاپ کردن. از آموختن و آموزاندن. از تمایز. از فیلم در حال و هوای عشق. از سینمای نوری بیلگه جیلان. از نثر یداله رویایی. از مهارت محمد قائد. از ساختن عادتها. از ترانۀ «پُل» ایرج جنتی عطایی. از مجموعه داستان «یک قصه قدیمی»، از ترجمۀ مدیا کاشیگر از «شازده کوچولو». از درخت. از صائین قلعه. از انجیرِ خیسخورده. از شعر بیژن جلالی. از پدر بزرگم. از زیبایی هوای ابری. از قهوه. از مادرم. از دفترچه یادداشتهایم. از طغیان. از «مد و مه». از شب. از اینترنت. از لذت حرف زدن. از اهمیت شنیدن. از گربۀ سفید توی خانه. از دیوارهایی که فرو میریزند. از شوق خرید کتاب. از شگفتی وبلاگنویسی. از هدف. از آینده. از تمرین سنجیده. از کتاب جدیدم. از زبان فارسی. از آدمها که اغلب خوبند. از دریا. از شجاعت. از خلاقیت. از عظمت پُرکاری. از خویشداستان. از جستارنویسی. از رمان. از فرصت کوتاه زیستن. از دیدن نقاشی. از قلمهای روان. از خواب و رویا. از ضرورت ماندن در اتاق. ازجستجوی بیپایان. از افزایش دایره لغات. از بازی با کلمهها. از تو…
18 پاسخ
من امروز تصمیم گرفتم راجع به دریا بنویسم اما هیچی به ذهنم نمیاد. سعی کردم یکم مطلب بخونم اما چیزی نزدیک به نوشته ای که میخوام بنویسم پیدا نکردم. بنظرتون چی بخونم تا بتونم بنویسم؟
ریحانه جان
نمیشه یه نسخهی فوری پیچید. باید خودت رو در مسیر حرفهای و درست نوشتن قرار بدی تا ایده هم بیاد.
پیشنهاد میکنم این مطلب رو بخون:
اصول نویسندگی
من دوست دارم درباره کتاب یا شاید کتابهایی بنویسم که روزی نام من روشون چاپ شده باشه. دوست دارم از ناگفته هایی بنویسم که برای گفتنشون به نوشتن پناه آوردم. نوشتن تمام دردهای جسمی و روحی منو التیام بخشیده.دوست دارم بنویسم و بنویسم و بنویسم و….
عالیه.
دوست دارم از این چیزها حرف بزنم..
از لذت نوشتن صفحات صبحگاهی، از فراغتی که صبح
ها در خانه دارم، از عشقی که به خانوادهام دارم، از لذت مطالعه، از یک روز قشنگ بارانی اریک امانوئل اشمیت، از ادت معمولی، از مثل آب برای شکلات، از رویای چاپ قشنگترین کتاب دنیا، از لذت تمرینهای جملهورزی، از دلتنگیم برای مادرم، از عبارات تاکیدیم، از جراتی که به خرج دادم و دورههای شاهین عزیز را شرکت کردم.
زنده باد زینب خانم ارجمند
شما بینظیرید. من کیف میکنم از دیدن ذوق و همت شما.
سلام ودرود بر استاد عزیز
من هم دلم میخواهد از مد ومه حرف بزنم دوست دارم ساعتها در خیابانهای بیژن نجدی پرسه بزنم آیا درآن خیابان کتاب فروشی هم پیدا میشود ؟
خواندن مطالب شما در سایت جدای از لایوهای امید بخش تون طور دیگری به آدم جسارت وانگیزه میدهد راستش تا الان خیلی دست به عصا مطلب توی سایتم میگذاشتم وآب کشیده ولی حالایاد گرفتم رها کنم قلمم را تاشیرجه بزند تو کلمات ، سوزنی یا پرشی بگذار کیف کند طفلکی …ممنون بهترین استاد دنیا …
درود بر شما خانم پایا
شما بینظیرید.
با قدرت و لذت ادامه بدید.
بنویس جانم. در واژه ها که میدمی، در ما دمیده می شود. و ثانیه بعد ما میدمیم و در تو دمیده می شود. زندگی جز دم و بازدم های شیرین نیست
فدای تو علی عزیز
بنویس جانم، بنویس. بنویس که وقتی مینویسی، دم هایت، باز دم ما می شوند. تو میدمی و در ما دمیده میشود و ثانیه ای بعد، در پاسخ ما میدمیم و در تو دمیده می شود. بیا رفت و برگشت ها را به کام خود شیرین کنیم.
ووووووی
آدم ذوق میکنه اسمشونو می شنوه
😍
سلام. از کدوم پدربزرگتون؟ پدری؟!
خداروشکر از مهاجرت دوس ندارین حرف بزنین. البته من دیگه غصه نمیخورم که ایرانیا مهاجرت میکنن، اینجوری اونایی که مث شما دغدغه اموزش و کمک به بقیه دارن بهتر شناخته میشن و میشه به وجودشون و هم وطن بودن باهاشون افتخار کرد.
از کاریکاتوراتونم مرحله به مرحلش عکس بذارین ما تمرین نقاشی کنیم؟ :-\
سلام
پدرِ مادرم.
برقرار باشی آرزوی گرامی.
چقدر لیست شما عمیق و زیباست. مشتاق شدم برای خودم هم یکی از همین “دوست دارم از این چیزها حرف بزنم…” بنویسم.
ترانه پل فوق العاده است:
“چرا از سایه های شب بترسم
تو خورشید به دست من سپردی…”
زنده باد.
حتما بنویسید.
🌸
دیوار
من فکر می¬کنم وجود فاصله اجتناب¬ناپذیر است و هر آدمی دور خودش دیوار دارد. هر فاصله¬ای یک نوع دیوار است. اما همانطور که جنس دیوارها فرق می¬کند جنس فاصله¬ها هم فرق می¬کند. میان آدم¬ها از همیشه¬ی تاریخ فاصله بوده و هست اما این فاصله¬ها کم و زیاد می¬شود. عشق درنوردیدن فاصله¬ها و شکستن دیوارهاست. اما باید مراقب بود، همان¬طور که آدم¬ها با هم فرق می¬کنند، جنس دیوارهایشان هم با هم فرق می¬کند. بعضی از دیوارها، از شیشه هستند و زود می¬شکنند، بعضی¬ها مانند بتن قطور، سرسخت و محکم هستند. این دیوارهای محکم، باید آجر به آجر کم شوند تا آدم درون آن پیدا و دیده شود، از کجا معلوم؟ شاید آدم درون حصار سرسخت یک گوهر نایاب باشد، گوهر نایابی که از دنیا بی¬خبر است و شاید یک روز یک گوهر یابی پیدا شود و حصارهای او را کنار بگذارد. اما آن گوهر یاب باید خیلی حوصله به خرج دهد و صبور باشد. اگر عاشقی ناشی، به اسم مهربانی و لطف به جان دیوار سرسخت بیفتد، آن دیوار به یک¬باره فرو می¬ریزد، آن¬¬گاه آدم درون آن دیوار درست شبیه به یک نوزدای که زمان تولدش فرا نرسیده از شدت ضعف و بی¬پناهی خواهد مرد.