ماکس فریش وقتی 27 ساله بود، یک روز صبح (یا شاید عصر یا شب) با خودش فکر کرد اینجوری نمیشود باید بین معماری یا نویسندگی یکی را انتخاب کند. چرتکه انداخت و دید نمایشنامههای نیمهکارهاش گواه محکمی بر بی استعدادی او در نوشتناند. پس، هر آنچه را تا 27 سالگی نوشته بود سوزاند تا یکدله پی معماری را بگیرد.
رفت و ساختمان ساخت و استخر بنا کرد و سرگرم زن و بچهاش شد؛ و داشت از پولدار بودنش لذت میبرد که سر 42 سالگی باز جدیبودنش گرفت: درِ شرکت معماریاش را تخته کرد و حتی زن و فرزندش را هم ول کرد به امان خدا تا فقط بنویسد.
و فقط نوشت، تا اینکه الان او را به عنوان یکی از نویسندههای شاخص تاریخ آلمان میشناسیم.
به سیاق مجتبی لشکربلوکی، حالا تجویز راهبردی:
بنا نیست همۀ ما قاطعیت و جدیت ماکس فریش را داشته باشیم. اصلاً شاید این ویژگی نقطهضعف فریش بوده. هزار راه دیگر هم بود تا فریش معماری و نویسندگی را همزمان با هم پیش ببرد و زن و بچهاش را توی کوچه نگذارد!
اما خب، باید بدانی که سر دو راهی بودن و از این شاخ به آن شاخ شدن، پنجاهوهفتونیم درصد و نیم از انرژی خلاقانه و قدرت تمرکز تو را تحلیل میبرد.
لابد میخواهی بگویی، ول کن بابا اسدالله. اینجا ایران است، من بین شغل الانم و نویسندگی چطور میتوانم نوشتن را انتخاب کن. خدا نسخه هم از کتاب من فروش برود، باز هم چاه گشاد هزینههای زندگی مرا پر نمیکند.
خب، شاید حق با تو است. شاید من هم مثل تو جرئت و شهامت چنین کاری را نداشته باشم. اصلاً صبر کن، چرا نمیگویی که من مزخرف میگویم. چه ربطی به جرئت و شهامت دارد، بالاخره تو زندگی داری و آینده داری زیر بار خرج و مخارجی؛ و باید همه اینها را راست و ریست کنی. برشت گفته بود: اول غذا، بعد اخلاقیات!
پس بیا ما کلهخرتر باشیم، کلهخرترین موجوداتِ بسیط زمین. (بسیط زمین از عبارتهای مورد علاقۀ نیما یوشیج است که فرت و فرت در نامههایش استفاده کرد. الان خیالم راحت شد که من هم بالاخره بسیط زمین را یک جوری تپاندم توی یکی از یادداشتهایم.)
سعی کن تام و تمام به استراتژی خر و خرما پایبند باشی.
هم کاری بکن که به تو پول بدهد، و قدری خیالت را راحت کند تا دستت توی جیب خودت باشد. حتی اگر میتوانی جوری وحشیانه کار کن که صدایت پر پول باشد.(صدایش پر پول بود، جملهای از رمان گتسبی بزرگ است.)
از آن طرف هنر و علاقهات را هم مجنونوار دنبال کن. کتاب بخوان، کلاس برو، تمرین کن. توی ماشین، دستشویی، رختخواب و هر جا که جا داشت انجامش بده.
حتماً میگویی چجوری؟
جزییات بیشتر را خودت کشف کن. من چقدر جای تو فکر کنم؟!
20 پاسخ
چه سبک باحالی😍
لحنی پر از عبارت های خودمونی
با جمله های معترضه و توضیحی
و نقل قول هایی با ذکر امانت داری و بیان اینکه از کجا اومده.
انقدر غرق سبک نگارش بودم که یبار دیگه باید برگردم ببینم موضوع اصلا چی بود🤭
تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد…
سپاس از مهر و توجه شما لیلی عزیز.
عالی بود. چه یادداشت زیبایی. غیر از درس دادن و درس گرفتن، طرز استفاده از گزینگویهها در متن و دوری از خشکگویی جالب و آموزنده بود. چقدر نیاز دارم هر از گاهی به یادداشتهای شما سر بزنم. بهویژه وقتی انگیزهی نوشتنم تمام میشود و میخواهم قلم و کاغذ را با وجود این که از محالات است، کنار بگذارم. ممنون بابت وجودتون. پاینده باشی استاد
ارادتمندم خانم مهتری عزیز و خوش ذوق
خیلی خوشحالم که کانالتون رو مدام به روز میکنید.
مثل همه نوشتهها و راهکارهایتان عالی، جذاب و راهبردی. سپاس جناب کلانتری.
سپاسگزارم پوران گرامی.
به حرف دلمو زدین حظ کردم. من ازون آدمام نه میتونم از رقصم بگذرم، نه از نقاشی کردنم و نه از ورزش کردن و نه از نوشتن. هی روی یکیش متمرکز میشم اونیکیش فنا میره. من فقط میتونم رو یه چیز متمرکز بشم کلن سیستمم اینجوریه. اگه بخوام مثل نویسنده مذکور باشم، باید بقیهرو لااقل برای مدتی ندید بگیرم. و این میشه ناخونک به همه چی تقریبن هیچی الانشم
خانوادم شاکین. احساس میکنم بعضیها ذاتن قانومندن. اون به ژنتیک و تربیت خانوادگیشونه ولی در کل وقتی کاراشونو میبینم. میفهمم اونجوریم که با اعتماد بنفس میگن نیستند فقط به دستاورداشون قانعاند. البته این از نظر روانی رو اطرافیان تاثیر میذاره و میگن که بله طرف خیلی موفقه و همه فن حریفه. مثلن همین نقاشی. میبینی طرف کلی از نمایشگاه تشکیل دادن نقاشیش میگه، در کنار کارای دیگش، بعد تابلوشو میبینی چنگی بدل نمیزنه و ضرباهنگ قلمش قوی نیست. اون شوریدگیو نبوغو نمیبینی. به هرحال من نوعی میدونم موقعی میتونم کاری رو خوب انجام بدم که فقط روی اون متمرکز باشم.
درود بر تو فرحنار طناز.
خداااا.. خیییلی خوووب بود.. کلی خندیدم و لذت بردم..
😉
سلام استاد کلانتری عزیز
فقط میتونم بگم لذت بردم.
سپاس
سپاسگزارم از لطف شما خانم فارسی زبان عزیز.
سلام جناب کلانتری عزیز.
فوق العاده بود.من چند روزی است که سایت شما رو دارم شخم میزنم ومیرم جلو تارسیدم به این یکی.برام جالب بود از این جهت که واقعا من شبیه ماکس فریشم(نمی شناختمش)منتها من بعد از ظهر از خواب پا شدم همچین نتیجه ای گرفتم.منم معمارم و دستی هم بر نوشتن دارم ولی منم مثه ماکس فریش تصمیم گرفتم که به سمت معماری برم، ولی خوب یجورایی مثه پیشگویی شد برام یعنی ممکنه این اتفاقم برای منم بیفته و سرنوشتمون یکی شه. ولی خوب باعث شد فکر کنم به قول شما به خر و خرما پایبند باشم.پس تصمیم گرفتم سایتمو راه اندازی کنم که هم دستی بر نوشتن داشته باشم و هم راه معماریو پیش برم(اما هنوز یکمی مرددم).
واقعا خوبه که در این بسیط زمین یک نفر پیدا کنی و بشناسی که راهیی که تو میخوای بری، قبلا یکی دیگه رفته واین باعث میشه یا سرنوشتمونو شبیه هم کنم یا اینکه راه بهتریو جایگزینش کنم و یک راهی که پاخورده رو دیگه نرم.
آقای کلانتری عزیز واقعا دستتون درد نکنه، این باعث شد هر موقع فکر کنم که کجا باعث شد رو مسیرم بیشتر فکر کنم اسم شمارو هم به زبان بیارم.
تشکر میکنم🌺🌺🌺.
سلام ستاره عزیز
ممنونم از مهرت.
امیدوارم که بتونی در بهترین مسیر ممکن پیش بری.
عالییییییییییییییییی
سلام،
دوای خوشمزه ای بود!
لذت بردم.
برقرار باشید
نوش جان وجیهه جان.
مهم همین پیدا کردن چجوریه : )))
حس میکنم ذهنم داره منفجر میشه از همین چجوری😂😑
اول یه سوتی نوشتاری درستش کنین 🙂
من هم بالاخره بسیط زمین را یکجوری تپاندم
این قرار بود چپاندم باشه؟
مطلب جالبی بود، بیشتر به جای مطالب شما داشتیم مطالب افراد دیگه رو می خوندیم:
نیما یوشیج، برشف، گتسبی بزرگ
اما به یک بحثی می رسیم که می خوام بگم:
یکی میاد می گه، آقا چه وضعشه. من کتاب می نویسم اما این اصلا به من پولی نمی ده و زندگیم رو نمی گردونه.
2 تا چیز، اگه برای پول کتاب می نویسین همون ننویسین بهتره.
دوم، اگه واقعا نویسندگی تنها چیزی باشه که می خواید، قطعا به موفقیت بزرگی می رسید.
حتی اگه نرسیدید هم مگه چی می شه؟ همین رضایت نویسندگی کافیه. در ضمن قبل از پایان مطلب می خوام یه جواب بدم به هر کسی که می گه من داستان نمی تونم بنویسم چون:
زمان کافی ندارم.
حالا بزارین من یه چیزی بگم که از یک استاد واقعا مفید یاد گرفتم. این “زمان ندارم” یک بهانه بیشتر نیست. این روش رو امتحان کنید ببینین وقت دارین یا نه:
به هر حال شما که 24 ساعت سرتون شلوغ نیست. مثلا بگید از ساعت 7 که بیدار می شم تا ساعت 1 فقط دارم کار می کنم، بعد غذا می خورم. دوباره فقط کار می کنم تا ساعت 6. بعد می رم خونه دوباره کار می کنم بعدشم می خوابم ساعت 8 تا 7 فردا!
خب اول اینکه اگه زندگیتون اینجوریه دو تا چیز:
یک دارین الکی می گین 😐
آخه کی اینجوریه؟
دوم اگه واقعا همینجوریه خب بهتون توصیه می کنم همین الآن از اون کار یا کارها بیاین بیرون برین یه چیزی وقت آزاد داشته باشین.
به هر حال ما هممون حداقل یه کم زمان آزاد داریم! شما یه زمانی انتخاب کنین:
مثلا اگه زمانتون کمه 15 دقیقه هر روز.
این زمان رو نه زیادش کنید نه کم. هر روز فقط 15 دقیقه به نوشتن اون کتابتون بشینین. بعد ولش کنین برین سراغ کارهای دیگه. ذهنتون رو منحرف کنین ازش، چون دیگه زمانش تموم شده. فردا دوباره 15 دقیقه. حالا بیاین یه حساب کنیم.
روزی 15 دقیقه.
365 روز داریم => 15*365=5475
حالا این رو تقسیم بر 60 می کنیم. می شه 91.25
یعنی شما با همین 15 دقیقه روزی می تونید تو یک سال 91 ساعت و 15 دقیقه کتابتون رو بنویسید. این کافی نیست؟
نوشته ی شما عالی بود. سپاس دوست عزیز