حاج خانم رفیق مادرم بود (در اصل زنی بود که مادرم برایش کار میکرد). بینوا در سی چهل سالگی سکته کرده بود و برای همیشه زمینگیر شده بود. میگفت «نعمت، برادر گوز بهاره.» (فامیلی مادرم نعمتی است) این را میگفت و از بیخاصیت بودن هر چه برادر مرادر است شکایت میکرد. بله، به سیاق حاج خانم باید بگویم که حقیقتن این روزها مثل گوز میگذرد. بهار است بالاخره. گوزگذر. شاید این کلمه را هم بتوانیم به فارسی بیفزاییم. با این حساب اسم این نوشتجات هم میشود یادداشتهای گوزانه. و مثل اکبر سردوزامی میتوانیم اینطور تاریخ بزنیم: «به تاریخ گوز گوز گوز.» ببخشید اگر همیشه جلوی شما ادای تنگها را درآوردهام و عادت ندارید این چیزها را از زبان من بشنوید. راستش به این نتیجه رسیدم که باید توی وبلاگ خودم راحتتر باشم (هنوز آنقدر بزرگ نشدهام که از دیسلایک (برعکس لایک) نترسم و توی اینستاگرام و تلگرام و سایر اقوام هم همینطور راحت باشم). اصلن خوبی وبلاگ به این است که راحت باشی. از گذر سریع روزها میگفتم. این روزها که چهارشنبهها کلاس کپی رایتینیگ دارم روزهای دوشنبه اسلاید کلاسم را نهایی میکنم. دو هفته است میبینم از این چهارشنبه تا چهارشنبۀ بعدی فقط یکی روز فاصله است. قدیم اینجوری نبود. از این چهارشنبه تا آن چهارشنبه اقل کم ده روز فاصله بود. خلاصه تا به خودم میآیم میبینم دوباره باید اسلاید بسازم. یکی میگفت سن آدم هر چی بالاتر میرود زمان برایش تندتر میگذرد. ولی خب، این که خیلی نامردی است.
هیچ آدمی نیست که بتواند ادعا کند واقعن حسود نیست. همه حسودند. اما برخی حسادتشان را بهتر از بقیه پنهان میکنند. البته حسادت همیشه بدک نیست. گاه محرک عمل است. ولی از یک حدی که بیشتر شود میشی شبیه همۀ آدمها. یاد حرف جردن پیترسون افتادم، میگوید «کسانی که به آنها حسادت میکنید راهنمای شما هستند، حسادت یعنی آنها چیزهایی دارند که شما ندارید. از همین برای تنظیم فهرست اهدافتان استفاده کنید. آن چیزهایی که آنها دارند به دست بیاورید تا دیگر به آنها حسادت نکنید.» من به جردن پیرسون حسادت میکنم. من باید به سخنران توانمندی تبدیل شوم.
عصری گفتم سرم را از چاک کتاب بیرون بکشم و به مغزم استراحت بدهم. همین که ولو شدم یاد دانته و بئاتریس افتادم. همیشه لحظۀ دیدار آنها روی آن پل معروف را توی خیالاتم مرور میکنم. خواستم ذهنم استراحت کند بدتر مشغول شد، دست به گوشی شدم و دربارۀ دانته و بئاتریس بیشتر خواندم. فهمیدم دانته علاوه بر کمدی الهی در اثر دیگری پیش از این کتاب هم از بئاتریس گفته است:
«دانته در این کتاب [زندگانی نو] از نخستین برخوردش در دوران کودکی با بئاتریس (هنگامی که هر دو ۹ ساله بودند) و از هیجانها و احساسهای شدید و منقلبکنندهای که در حضور آن دوشیزۀ جوان در وجود خویش احساس میکرده سخن گفته و سپس کمی بعد از مرگ نابهنگام آن بانو (در سن ۲۴ سالگی)، و اخلاص و اندوهی که نسبت به یاد و خاطرۀ او تا آخر عمر خواهد داشت سخن میگوید، به گونهای که وفاداری و علاقۀ این شاعر بزرگ، قرنهاست به عنوان بخشی بسیار ارزشمند و بااهمیت از سنت ادبی و فرهنگ شاعرانۀ ادبیات رومانتیک در سراسر اروپا و اساساً در دنیای غرب بهشمار میآید. (+)»
لابد شما هم درگیر این مشکل هستید: هزار بار تصمیم میگیری کاری را انجام بدهی، ولی پس از مدتی بازمیگردی سر نقطۀ اول. از دست خودت عصبانی و ملول میشوی. در نتیجه ممکن است به کل ناامید شوی بگویی «ما اینکاره نیستیم.» ولی من دوست دارم سماجت کنم. سخت است. ولی میگویم شاید اینبار همه چیز فرق کند. شاید اینبار جدیتر پی کار را بگیرم. البته ممکن است این را بگویی و همان روز باز هم زیر حرفت بزنی. اما به سیاق شیمبورسکا باید بگویم: بیهودگی امیدواری را به بیهودگی ناامیدی ترجیح میدهم.
زدم توییتر و فیس بوک را دوباره از روی موبایلم پاک کردم. اینستاگرام را هم حذف میکردم اگر پای لایوهای صبحگاهی در میان نبود. ذهنفرساتر از شبکههای اجتماعی ندیدهام. یک فقره از ضربات مهلکش عادت دادن ما به چندکارگی است؛ این توهم که حس کنی در آن واحد میتوانی چند کار انجام بدهی.
البته انتشار محتوای ارزشآفرین در این شبکهها را کماکان مفید و موثر میدانم. میتواند باعث رشد فردی و شغلی بشود (پستت را هوا کن و بزن به چاک). اما پرسۀ بیهوده در این شبکهها را هیچ جوره نمیتوانم توجیه کنم. مگر عمر آدمیزاد چقدر است؟ یکهو به خودمان میآییم میبینیم صد و بیست و سه سال از عمرمان گذشته و هیچی عایدمان نشده. بنابراین فکر میکنم ولگردی در موبایل مساویست با از کف دادن لحظۀ حال. بدبختانه چون لحظۀ حال اغلب اوقات باحال نیست ناچار پناه میبریم به عنترنت. اما خب، این ما را به یک سؤال جالب میرساند: «چکار کنم که زندگی بیرون از موبایلم جذابتر از زندگی درون موبایلم باشد؟»
زندگی جنگ است. نبرد تن به تن و روزانۀ ما با تکرار و روزمرگی.
گفتم بگذار از چرخۀ روزمرگی برهم و بروم جایی که تاکنون نرفتهام. روانۀ جایی شدم آنسوی شهر. اما ضایع شدم. آنجا جایی نبود که من تصور میکردم. خب، سناریوی ذهنی من شکست خورد. خیال میکردم آنجا میتوانم چند ساعتی بنشینم، گفتگوهای تلفنیام را انجام بدهیم و چند صفحهیی بخوانم و بنویسم، اما مجبور شدم توی راهبندان برگردم. ولی نتیجه بد نبود. همین اتفاق موجب فکرها و احساسات تازه شد. مهم این بود که از چرخۀ روزمرگی بیرون زدم. و راستش قدر آرامش دفتر کارم را هم بیشتر دانستم. گفتم قدر آرامش یاد قدر عافیت افتادم. با مازیار رفته بودیم جلسه. دوست کسی که با او جلسه داشتیم هم بود. طرف پلیس بود. از ما خوشش آمده بود، حین ناهار مدام میگفت «دوست دارید دو سه روز ببرمتون بازداشتگاه، قدر عافیتو بدونید؟»
به نظر شما من چه مرضی دارم که در تراس را از اینور و پنجره را از آنور بازگذاشتهام تا طوفانی که به پا شده کاملن در اتاق جریان داشته باشد؟ خاک و خل پر شده و جریان بیوقفۀ عطسه رهایم نمیکند. تا فردا، خدافظ.
61 پاسخ
در روزگاری که همه سعی میکنند با کلمات قلبمه و سلمبه و چند واژه و اصطلاح لاتین و انگلیسی سری در سرها در بیاورند و برای خودشان نامی و شهرتی بهپا کنند. اینگونه حرف از گوز و عنترنت زدن، شجاعتی هست ستودنی، که نه از اَهاَه مردم بترسیم و نه با بهبه آنها به خود غره شویم. کار خودمان را بکنیم و حرف خودمان را بزنیم.
چنان بدرخشید که برق آن دل هر خواهانی را روشن کند و جلا بدهد.
سلام خانم مهدوی عزیز
همیشه ارادتمند شما هستم.
من همیشه سطح فکری بالای شما و شهامتتون در اعلام نظر رو تحسین میکنم،
دیدگاه سیاسی-اجتماعی شما رو هم بسیار میپسندم.
سلام به استاد عزیز شاهینجان کلانتری
اگر محکی بخواهم همین نگاه و نطر شما برای من بسیتر ارزشمند و کافی هست.
امیدوارم که لایق باشم و شاگردی مستعد البته
ارادتمند و خواهان سلامت و آرامش شما هستم و خواهم بود.
برقرار باشید خانم مهدوی نازنین
سلام آقای کلانتری
من تقریبا دوسالی هست که باشما اشناشدم
به خاطراین که به نوشتن علاقه ی زیادی داشتم دنبال بستری بودم که استعدادهای خودمو نشون بدم.
بعدازمدتی گشت وگذار درفضای اینترنت،باسایت شماآشناشدم ودریکی از پست هاشماشبکه ی اجتماعی ویرگول روبرای نوشتن معرفی کرده بودین
مدتیه که نوشته هام رو درویرگول به اشتراک میذارم و وجود این شبکه،انگیزه ی مناسبیه برای نوشتن من.
ممنون بابت پست های خوبتون وراهنمایی های کاربردیتون❤️
سلام به روی ماهت
چقدر عالی. بهت تبریک میگم.
لینک نوشتههات تو ویرگول رو برام بفرست تا بخونم.
برات بهترینها رو آرزو میکنم.
موشته بسیار دلنشین و جذاب بود. از تاریخ گوز گوز گوز بگیر تا عنترنت. من هم با شما موافقم. ذهن فرساتر از اینستاگرام ندیدیم. اگر بخواهم تعداد دفعاتی که آن را پاک، نصب و دوباره پاک و نصب کردم را اینجا بشمارم، روزها طول می کشد. بنابراین نمی شمارم و سعی می کنم وبلاگ خوانی را رفته رفته جانشین آن بکنم.
سلامت باشی صبا جان.
سال ها یادم رفته بود چرا وقتی بیدار میشم تا زمان خوابیدن چرا مینویسم. گاهی هم از قفل شدن ذهنم و تولید نکردن محتوا با داشتن بسیاری ایده و موضوع به تنگ آدم تا اینکه به طور کاملا تصادفی با شاهین کلانتری آشنا شدم و با همپا شدن با کارگاه تولید محتوا چیزی را در من بیدار کرد که از یاد برده بودم و کاملا متوجه شدم مشکلم کجاست و چقدر زبان فارسی ام ضعیف شده. حالا هم که کلاس نویسنده_ کار آفرین. خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم کمترین اثرش در روحیه و زندگی روزمره ام بوده. مثل روانکاوی و نویسندگیست. پایدار باشید.
سلام مهرگان نازنین
خوشحال شدم از خوندن کامنت شما.
امیدوارم دورۀ نویسنده-کارآفرین براتون مفید و اثربخش باشه.
باز هم برای من بنویسید.
با آرزوی بهترینها
سلام استاد عزیز
حالتون خوبه؟
بر خلاف اینکه دیر به دیر کامنت میذارم، اتفاقا سعی میکنم مرتب وبلاگتون رو چک کنم و خیلی از نوشتههاتون رو میخونم.
چندوقت پیش داشتم بخش معلمان من وبلاگم رو ویرایش میکردم. به اسم شما که رسیدم یادم افتاد شاید اگر شما نبودید هیچوقت وبلاگ راه نمینداختم. آخه من آدم پشتگوشاندازی هستم. اگه تشویق شما نبود و به خودم بود احتمالاً وبلاگی در کار نبود. وبلاگم برای من یکی از ارزشمندترین داراییهامه. هرچند که باهاش خوب رفتار نکردم اما به هرحال دوستش دارم.
از روز معلم هم خیلی گذشته (این که انقدر از روز معلم گذشته و من هی نوشتن این کامنت رو عقب انداختم برمیگرده به همون اهمالکاری و پشتگوشاندازی). ممنونم بابت تمام چیزهایی که در مورد نویسندگی یاد دادید، واقعا یکی از معلمان تاثیرگذار من هستید.
با خودافشایی پاراگراف اول خیلی حال کردم، گفتم ایول بابا استاد هم از خودمونه :)). و البته این صداقت از احترام و علاقه شاگردتون (خودم) نسبت به شما چیزی کم نمیکنه.
من به شخصه معتقدم اگه کلمهای هست که یه مفهوم رو بهتر از هر کلمه دیگری میرسونه، باید از اون استفاده کنم، حتی اگر از نظر جامعه بیادبی باشه.
گفتید آنسوی شهر، من هر از گاهی (مثلا شاید سالی یکی دو بار) میرم به محلهای که یه زمانی ساکنش بودیم. محله هروی در شمال شرق تهران. علاوه بر خود محله که خیلی قشنگه، دو سه تا پارک خوب هم هست اونجا.
پارک تولد. که یه پارک بزرگ و طبقهایه. یه دریاچه قشنگ هم داره. یکی دوتا تبلیغ تلویزیونی ساختن اونجا.
پارک صدف. یه پارک با درختهای قدیمی و فضای زیبا و سرسبز.
پارک جنگلی لویزان. اصلا سرسبز نیست اما روی تپههای لویزان قرار داره و ویوی خوبی داره.
قول نمیدم شما هم خوشتون بیاد. چون من علاقه شخصی دارم به اونجا و برای دیگران میتونه این همه جذاب نباشه. دلایل علاقه من:
1. محله خلوت، گرون و باکلاسیه. :))
2. کلی بالا و پایین داره. من عاشق پستی بلندی هستم. برید اونجا متوجه منظورم میشید. مثل مرکز و پایین شهر مسطح نیست.
3. برام خاطرات گذشته رو زنده میکنه.
شاد و تندرس باشید.
ارادتمند شما.
سلام نوید نازنین
اول از همه خوشحالم که چنین حسی داری و چراغ وبلاگت رو روشن نگه داشتی.
وبلاگ خوشگلی داره، لوگوت هم خیلی قشنگه.
مرسی از پیشنهاد خوبت. حتمن سراغش میرم.
امیدوارم همیشه بدرخشی نوید عزیز.
سلام. بسی لذت بردم از این نوشته. چون یک نوشته بی شیله پیله و خودمونی و بدون سانسور بود. گویی که به حرفهای یک دوست صمیمی گوش میدم.
سلام محمدرضا جان
خوشحالم چنین حسی دارید.
شاد و سلامت باشید.
یکی از بهترین پستهای شما که خواندم. هر بخشش برایم الهامبخش و آموزنده بود. ایول! دمتون گرم بابا! فکر نمیکردم اینقدر اهل حال باشید. سپاس مر شمارا
سلامت باشید افلیا جان
نظر شما برام بسیار ارزشمنده.
درود بر شما جناب کلانتری گرامی🌹
استاد متفاوت و جذاب نوشته بودید و بهوضوح حس بیحوصلگی در متن مشهود بود.
حسادت من تو این نوشته این بود که چقدر خوب و با زبان شیرین جملات ساده رو کنار هم گذاشتید و چقدر خوبتر از یک موضوع به موضوع دیگر پرش داشتید.
لطفا باز هم این سبک برامون بنویسید تا ما هم فوبیای دیسلایک رو کنار بذاریم.😂
یه سوال داشتم. اونجا که گفتید: (پستت را هوا کن و بزن به چاک)؛ میدونم منظورتون پرسه ی بیخود در اینستا بود. سوال: آیا کامنت گذاری برای بقیه و پاسخ کامنتهای پست هوا شده رو هم شامل میشه یا همون روزی یکساعت رو همچنان به این کار اختصاص بدیم؟🤔
التماسانه: لطفا صفحات مجازی تان را نبندید.🙏🏻
تلنگرانه: شما در برابر تکتک افرادی که دنبالکنندهی مطالبتون تو هر صفحهای هستن، مسئولید😌
سلام بر زهرا هموله بیشفعال و عزیز
اول از همه بگم که جدیتت تو پیگیری نوشتن عالیه.
و اما تعامل عالیه. من خودم همهی کامنتها رو به دقت میخونم و مطالب بچهها رو هم تا حد توان میخونم و لایک میکنم.
درود برشما استاد عزیز.
ممنونم ازتون. جوابم رو کامل دریافت کردم. 🌱🙏🏻🥰
درست است که کرونا معایب بسیاری داشت اما با این وجود از بهترین اتفاقاتی که برای من در این دو سال افتاد آشنایی با مدرسه نویسندگی و استاد کلانتری عزیز بود.
درود مرضیه عزیز
خوشحالم که اینجا هستید.
براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
ببین داداش یه چساعترافی بکنم هولناک. نمیام اینورا چون از اینکه اونقدر مسلطی به زمانت و همش داری رشد شخصی دشت میکنی لجم میگیره شاهین خان! و درواقع حسودیم میشه. اما از این نوشته فهمیدم که تو هم گاهی گم میشی تو خودت و هی دنبال خودت میگردی حالا گیرم خیلی خیلی کمتر از من. نمیدونم از این آگاهی چی به من میماسه و کلا چرا باید خوشحالم کنه کامل نبودن یکی دیگه ولی خب احتمالا یه کمی عصبانیت و دلخوری از خودم را کمتر میکنه.
حتی به خودم گفتم ببین کم آورده صفحات صبحگاهیشو آورده پست کرده ولی خودم چش سفیدانه جواب داد: میبینی که همون هم خوندنیه! لذا دهنتو ببند و پاشو یه گلی به سربگیر! ای زیانکاری که سرت بیقرار گله و گل هم فت و فراوون دور و برت! دردت چیه ؟ چرا ملال هیچی نگفتنو تحمل میکنی به جای عزم گفتن و شکفتن؟
درود بر تو نجمه نازنین و مهربان.
“بنابراین فکر میکنم ولگردی در موبایل مساویست با از کف دادن لحظۀ حال”
خیلی جمله ی درستی بود.
مثل همیشه پرسه زدن توی سایت شاهین کلانتری و خوندن مطالبش برام با ارزشه و باهاش ارتباط برقرار میکنم.
خب چیزیه که توی سن نوجوونی به لطف خدا چسبیدم بهش و الان تا برمیگردم به اینجا و حرفای شما حس میکنم برگشتم به خونه ی خودم.
درود بر تو امیرمعین عزیز
امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی.
چقدر از این سبک نوشته ها خوشم می آید .خیلی برایم جالب است که در جریان اتفاقات اطراف حین نوشتن قرار بگیرم اینطور به خودم می گویم که این تصویر نشستن در یک گوشه و در سکونت و آرامش نوشتن رویای دست نیافتنی یک نویسنده است .پس در میان همه ی کارهایت وقات آزاد کن و بنویس.مرسی استاد جان
زنده باد ملیکای فعال و پرشور.
من سوگ عزیزانم را با تمرین های ساده شما در لایوها تا حدی به مرحله درک رساندم.دوست دارم شما را از نزدیک ببینم
روحشون شاد وحید عزیزم.
من مشتاق دیدار شما هستم و امیدوارم مجالش هر چه زودتر فراهم بشه.
با سلام استاد گرامی
نوشتهی متفاوتی از شما خوندم. اینکه شما فکر میکنید از این چهارشنبه تا چهارشنبهی بعدی یک روز فاصلهست باز هم خوبه منکه خیال میکنم همهی روزها چهارشنبه هست و فقط تو یک روز گیر کردم. خلاصه که همدرد زیاده در این روزمرگی. ولی یکسری علاقهمندیها هست مثل نوشتن حالا برای من که تمام مشتقات نویسندگی شیرینه، باعث میشن روزها کمی قابل گذرتر بشن. پاینده باشید استاد.
ارادتمندم خانم علیزاده نازنین.
شاهین پست هایی که توشون راحت راحت خودتی خیلی خوبن. درسته شاگردات به چشم معلم نگات میکنن اما هرچندوقت یبار همنقد خودمونی بنویس. حتی اونا هم باید یاد بگیرن که از بازخورد منفی نترسن.
سلام علی جان
فدای تو.
خوشحالم که هستی.
من به آدمای زیادی حسودی میکنم. پس خیلی چیزا هست که باید به دست بیارم.
ممنون از به روزرسانی وب سایت.
سلامت باشید مائده جان.
چقدر دوست داشتم این نوشتهتون رو.به صورت نا محسوس به ما یاد دادید که آزاد و رها بنویسیم و سخت نگیریم. شما بنویس ما یاد میگیریم.
انقدر شیرین و روان بود احساس میکروم کنارتان به صرف چای نشستهام شما با خندهایی دلنشین اینها تعریف میکنید عجب که حرفهایتان به دل میشیند .
ارادتمندم خانم مهدوی ارجمند و نازنین.
چقدر روان نوشتین.
یاد گرفتم ازتون.
ولی هنوز دارم بین نوشتههای سایت میگردم تا بتونم به جواب این سؤال برسم:
من که یه سایت تازه دارم باید هر روز مقاله منتشر کنم یا هفتهای یکی دو تا و با چه کیفیت و کمیتی؟
سلام خانم شید پیلهور عزیز و ارجمند
در این رابطه این مطلب رو نوشتم:
مقالهنویسی خلاق | راه و روش تولید محتوای متنی (نوشتن مقاله برای سایت)
اما جواب شما:
برای تمرین نویسندگی روزانهنویسی عالیه.
برای کار حرفهای بعدها میتونید هفتهای یک یا دو مقالهی بلند بنویسید.
خدای من
این نوشته چقدر به دلم نشست
چقدر راحت و طنز و نزدیک بهمبود .
انرژی گرفتم که خیلی بیشتر خودم باشم.
منم چهارشنبه هایی که کلاس میرفتم، برای من هم اینجوری میگذشت،امروز چهارشنبه بود فرداهم چهارشنبه.
جام تو کلاس کپی رایتینگ خالی،چقدر دوست داشتم می بودم.
سپاسگزارم سپیده گرامی و نازنین
بله، جای شما بسیار خالیه.
راستی کم کار و کم پیدایین یا من کاراتونو نمیبینم؟
وای استاد چه کردین؟ (با تأکید بر کردین)
چه کردین؟ هی خوندم و خوندم و گفتم نه، باید تهش اسم یه کتاب باشه. غیرممکنه بابا، انگار زبان یه کتاب داستانیه. حتی داشتم برای خودم خیالبافی میکردم که خب، شاید از فلان نویسنده باشه.
بعدش یادم اومد که اون بالا نشونیایی دادین که مشخص شد این داستان، داستان خودتونه و نقل از هیچ کتابی نیست.
فکر میکردم فقط منم که سردرگم میشم: مثلاً یه روز مارِ (آیدی اینستاتو عوض کن، طولانیه.) به ذهنم چمبره میزنه و یه روز بعدش پشیمون میشم. الان متوجه شدم که خیلی طبیعیه.
😉
با خواندن متن شما یاد حرف استادم افتادم که می گفت: ” اگر نوشتن نبود ما بعضی روزها پاره پوره می شدیم 🙂
چه بامزه.
سلام استاد کلانتری
چه پست متفاوتی، جالب بود.
«چکار کنم که زندگی بیرون از موبایلم جذابتر از زندگی درون موبایلم باشد؟»
به نظرم این عنوان جذاب ادامه دار بشه خیلی جذاب میشه.
این سوال رو از خودم میپرسم و جوابشو فعلا به ناخودآگاهم میسپرم.
سلام فاطمه کارگر همیشه عزیز
خوشحالم که این موضوع برات جالبه.
حتمن راجع بهش بیشتر مینویسم.
شاهین جان چقدر این یادداشت، جذاب و دوستداشتنی بود.
جملات کوتاه. فعلهای زیبا. نقلقولهای تاثیرگذار. قصههای کوتاه ولی درگیرکننده. لحن خودمانی و ساده و بیتکلف.
واقعا جدای از آموزشهای ارزشمندتون در زمینهی تولید محتوا و نویسندگی، خودِ یادداشتهای روزانهتون و سبک نگارش اونها، یک منبع عالی و الهامبخش برای یادگیری نویسندگی و تولیدمحتوا هستن.
فدای تو امیرحسین عزیزم
خوشحالم که دوست نازنین و خوش قلبی مثل تو دارم.
این جریان سیّال و آزاد نگارش ات رو دوست داشتم شاهین. به نظر من بیشتر اینطوری بی پروا و شخصی بنویس.
پوریا جان خیلی دوست دارم.
در ذهن من جایگاه ویژهای داری.
و کیف میکنم از خوندن یادداشتهای اینستاگرامت.
پاراگراف آخر باعث شد دوباره از اول کل نوشته رو بخونم. برام جالبه، انگار ما آدمها خیلی بیشتر از چیزی که تصور میکنیم رفتار و اعمالمون بهم شبیه.
دیروز منم همین بلا رو سر خونهام آوردم. (من عطسه نداشتم.) در دو تا بالکنها رو باز کردم و باد شدید وزید. میارزید. فلفور نوشتم و رای نهایی صادر شد که اگر باز هم چنین بادی وزید به استقبالش برم.
اما، خوندن این نوشته دوباره به فکر فروبردم، به اون نموداری که تو صفحهی اینستاگرامم منتشر کردم. (نموداری که نشون میداد چندبار در روز سراغ نوشتن میرم چندبار اینستاگرام و نبردشون.) شبیه کله قند شده بود. شکل و شمایلش مسئلهی دیروزم بود. تعدادِ دفعاتی که سراغ نوشتن رفتم تو نیمهی اولِ هفته صعود کرد و بعد سقوط. در هرصورت همینکه به عدد قبل از صعود برنگشته بود امیدوارم کرد. اما جای ابهام بود که چرا این صعود ادامه نداشت؟ سوالمو نوشتم و رفتم پی کار خودم. شب جواب پیداش شد و الان میدونم باید چجوری چند درصد کله قند رو بهترش کنم.
در آخر خوندن این نوشتهتون خیلی برام لذتبخش بود.🌺
تو عالی هستی فاطمه جان
ممنونم از مهر و توجهت.
گویی این دوسال و دوران کرونا کمتر آدمها را ملاقات میکردیم، دوران آرامتر و کمهیاهوتری داشتیم.
درسته. اون دوران مزایا و معایب خاص خودش رو داشت.
چه ایده ی قشنگی !
چکار کنم که زندگی بیرون از موبایلم جذابتر از زندگی درون موبایلم باشد؟
درود بر علی جانم.
یکبار یادم هست که از خانم ایمانی پرسیدم امکانش هست لایوهای استاد رو توی کانال تلگرامشون هم بذارین، که گفتن نه.
من خیلی وقته که اینستا رو پاک کردم و دیگه سراغش نرفتم و دلم میخواست که میتونستم از لایوهای صبحگاهی تون استفاده کنم. خیلی خوشحال شدم که لایوهاتون رو توی کانال هم منتشر کردید.
لایو دیر شکوفا شدندگان امروزتون هم بسیار عالی بود.
همیشه سالم و.سلامت باشید.
سلامت باشید خانم رحمانی نازنین
خوشحالم که انتشار لایوها در کانال برای شما مفید بوده.
براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
سلام خواستم کامنت ثبت کنم که کامنت شمارا دیدم .چقدر موافقم با این حرف .من بعد از دوران کرونا ترجیحم بودن در خانه است گاهی با خودم می گویم شاید مردم گریز شده ام.اما این آرامش خانه را حاضر به عوض کردن با هیچ چیز نیستم .نمی دانم این خوب است یا بد؟
اما راستش به دیدن آدم ها از پشت تماس تصویری دلم بیشتر رضایت می دهد .میدانم که انسان موجودی اجتماعی است اما همین که فقط از دور با یکدیگر صحبت کنیم و درگیر مشکلات یکدیگر نشویم برایم کافی است .