بر خنگ راهوار زمین

بر خنگ راهوار زمین

بیرون زده‌ای تا شام بخوری، اما قبلش دلت می‌خواهد با پرسه‌زدن میان قفسه‌های کهنه‌-کتاب‌فروشی، روح و جسمت را گرسنه‌تر کنی. کتاب‌ها را زیرورو می‌کنی، انگشت‌هایت خاک گرفته، عطسه پشت عطسه. که یک‌هو بین هزار تا کتاب، بعد از یک‌سال، «بر خِنگ راهوار زمین» بالاخره خودش را به تو نشان می‌دهد. یا همان تصویرسازی غافلگیرکنندۀ جلد، با همان کاغذ ترد و قهوه‌ای و فونتی که تو را به خواندن دعوت می‌کند. کتابی که می‌خواستی پیدا کرده‌ای. شام خوردن یادت می‌رود.

یکی از شعرهای این دفتر برای شما:

شعر اسماعیل خویی

بودن

من نمی‌خواهم، نمی‌خواهم، نمی‌خواهم

اختری از بی‌شمارِ اختران باشم.

من نمی‌خواهم بپرسد اینی که آنی

ک«اندرین انبوه یکسانان کدامین اوست؟»

من دلم خواهد عیان باشم.

من دلم خواهد عیان‌تر نیز از آن باشم-

که نمایندم به هم ک

-«این اوست.»

 

بودن ار باید،

من باید برآنستم که چون خورشید باید بود؛

ورنه کز اینسان،

نشاید بود.

 

اردیبهشت 40-تهران

 

 احتمالاً بعد از مطالعۀ این نوشته، مطلب زیر هم برای شما سودمند باشد:

خلاقیت | اگر واقعاً نمی‌دانید چه‌کار کنید

چند پیشنهاد دیگر:

نقشه راه نویسندگی

دوره‌های حضوری و آنلاین نویسندگی و تولید محتوا

 شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

4 پاسخ

  1. شعر دیگه‌ای از همین دفتر آگه اشتباه نکنم :

    گرگ باید بود
    نیز او داند
    تا بدرانی
    تا که ندرانندت
    لیک
    او جز آنچه هست
    بود نتواند
    بره‌ای معصوم و بی‌ آزار را ماند ………
    منو بردید به خاطرات دور با یاد آوری این شعر … یادش به خیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *