بیرون زدهای تا شام بخوری، اما قبلش دلت میخواهد با پرسهزدن میان قفسههای کهنه-کتابفروشی، روح و جسمت را گرسنهتر کنی. کتابها را زیرورو میکنی، انگشتهایت خاک گرفته، عطسه پشت عطسه. که یکهو بین هزار تا کتاب، بعد از یکسال، «بر خِنگ راهوار زمین» بالاخره خودش را به تو نشان میدهد. یا همان تصویرسازی غافلگیرکنندۀ جلد، با همان کاغذ ترد و قهوهای و فونتی که تو را به خواندن دعوت میکند. کتابی که میخواستی پیدا کردهای. شام خوردن یادت میرود.
یکی از شعرهای این دفتر برای شما:
بودن
من نمیخواهم، نمیخواهم، نمیخواهم
اختری از بیشمارِ اختران باشم.
من نمیخواهم بپرسد اینی که آنی
ک«اندرین انبوه یکسانان کدامین اوست؟»
من دلم خواهد عیان باشم.
من دلم خواهد عیانتر نیز از آن باشم-
که نمایندم به هم ک
-«این اوست.»
بودن ار باید،
من باید برآنستم که چون خورشید باید بود؛
ورنه کز اینسان،
نشاید بود.
اردیبهشت 40-تهران
احتمالاً بعد از مطالعۀ این نوشته، مطلب زیر هم برای شما سودمند باشد:
خلاقیت | اگر واقعاً نمیدانید چهکار کنید
چند پیشنهاد دیگر:
دورههای حضوری و آنلاین نویسندگی و تولید محتوا
شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
4 پاسخ
شعر دیگهای از همین دفتر آگه اشتباه نکنم :
گرگ باید بود
نیز او داند
تا بدرانی
تا که ندرانندت
لیک
او جز آنچه هست
بود نتواند
برهای معصوم و بی آزار را ماند ………
منو بردید به خاطرات دور با یاد آوری این شعر … یادش به خیر
زنده باد مجید نازنین
سپاس از تو به خاطر نقل این سطرها.
چقدر زیبا و راحت مینویسید. توی این جستار هم احساسات خودتون رو به راحتی بیان کردید و هم یک کتاب خوب رو به ما معرفی کردید.
زنده باشی فاطمه جان
خوشحالم که این حس راحتی منتقل شده.