احوالپرسی اهل خواندن و نوشتن

احوالپرسی اهل خواندن و نوشتن

در پاسخ کامنتی از ستاره اردانی زاده پرسیدم «این روزها چه می‌خوانی؟» از کتاب‌هایی که می‌خواند اسم برد و نوشت: « یه جسارت کوچولو… می‌تونم بپرسم چرا این سؤال و پرسیدید؟» (+)

که در جوابش گفتم این سؤال، در میان اهلِ خواندن و نوشتن مثل «خوبی» و «چطوری»، یک احوالپرسی معمول است. که  خب ستاره هم به همین سیاق حالِ کتابی مرا پرسید و این جرقه را زد که هر هفته گزارشی از آنچه می‌خوانم بنویسم.

من دچار پریشان‌خوانی‌ام.

پرندۀ کوچکی هستم که به محض نشستن روی یک شاخه، می‌پرد روی شاخه‌های دیگر!

البته بازی سرگرم‌کننده‌ای‌ست، ولی خب، بالاخره باید روی یکی از شاخه‌ها لانه کرد و هرازگاهی شاخه به شاخه شد.

باری، بنشینید روی بال‌های من تا کمی شاخ به شاخ بپریم!

1

این روزها گزیده‌ای از شعرهای اسماعیل خویی را خواندم که خب یکی از آن‌ها پیشکش شما:

 

-«نه، نشد، باز هم نشد!»

دریا می‌گوید:

-«نه، نشد، باز هم نشد!»

باز

موج دیگر می‌فرستد به سوی ساحل

می‌فرستد، رُخان ساحل را می‌شوید.

باز می‌گوید:

«نه، نشد، باز هم نشد!»

باز

موج دیگر…

2

این از این، خب، بپریم روی شاخۀ «دری به اتاق مناقشه» که مجموعه گفت‌وگوهای علی باباچاهیِ شاعر است. تکه‌ای از کتاب:

دربارۀ شاعر و نویسندۀ حرفه‌ای

خودمانی که بگویم شاعر حرفه‌ای مانند داروخانۀ شبانه‌روزی است. به دوستانم گفته‌ام هر وقت تماس بگیرید من بیدارم که در مورد شعر حرف بزنیم!

جان و اندورن آدم باید آن‌قدر غرق این مسئله باشد که جز به همین محبوبه-شعر-به چیز دیگری نپردازد.

به قول سعدی:

دلارامی که داری دل در او بند

دگر چشم از همه عالم فروبند

البته کار مشکلی است! ولی در مورد شعر شاید بشود. منظور این نیست که شاعر حرفه‌ای نمی‌رود دم نانوایی و عطر و ادکلن‌زده جز در تئاتر و سینماها دیده نمی‌شود بلکه به‌رغم مدعیانی که عیب عشق کنند، فرد حرفه‌ای کسی است که محوریت زیست هنری و زیست غیر هنری‌اش؛ نوشتن باشد و لاغیر. نه که تمام هفته بنشیند و بنویسد، بلکه روزها فکرش این باشد و همه شب سخنش!

بسیارند افرادی که بسیار مستعدند و در دوره‌ای خوش می‌درخشند به هر دلیلی اما از این وادی دور می‌شوند، می‌شوند دولت مستعجل!

 

خب، بله، برای من که الهام‌بخش بود، باعث شد به برخی جنبه‌های زندگی‌ام نگاه جدی‌تری بیندازم.

3

خب، ما کماکان روی درخت شعریم:

کتاب تازه‌ای دربارۀ شاعر محبوب من چاپ شده، که از شدت خوشحالی، بدون ورق زدن خریدمش.

کامیار عابدی در کتاب «بیژن جلالی | شعرهایش و دل ما» نوشته:

به یاد دارم در عصر یک روز تعطیل تا نیمه‌شب در خانۀ جلالی به بحث و گفت‌وگو گذشت. دو‌-سه ساعت آخر، به تدریج، از کتاب قطوری که در دست داشت و آن، گزاره‌ها و قصارگونه‌های یک اندیشه‌مند رومانیایی‌تبار فرانسه بود، عبارت‌هایی را برایم ترجمه می‌کرد. نام این اندیشه‌مند اِمیل سیوران بود. یکی از عبارت‌های این کتاب در ذهنم حک شده است:

«شعری که به دعا نزدیک باشد، هم از شعر بالاتر است و هم از دعا».

 

این جمله معرکه است، من که نوشتم و گذاشتم جلوی چشمم.

4

خب، شاخۀ بعدی:

یک کتاب تازه از نشر توس، با جلد زیبایی از ابراهیم حقیقی:

داستان من و شعر | نزار قبانی

شاعر سوری می‌نویسد:

شعر، سرنوشت من است

من از ملتی هستم که شعر را تنفس می‌کند و موی خود را با آن شانه می‌زند و شعر را بر تن می‌کند، در میان ما همۀ نوزادان وقتی به دنیا می‌آیند در شیرشان چربیِ شعرست. همۀ جوانان کشور من نخستین نامه‌های عاشقانۀ خویش را به شعر می‌نویسند… و همۀ مردگان در وطن من، زیر سنگی مرمرین می‌خسبند که برآن دو بیت شعر نوشته شده است.

اگر در سرزمین‌های عربی کسی شاعر باشد معجزه نیست بلکه معجزه آن است که شاعر نباشد.

ما با شعر محاصره شده‌ایم و از شعر گفتن ناگزیریم همچنان که کشور مصر پنبه، و شام گندم و عراق خرما آبستن می‌شود. ما به شعر سرودن محکومیم همان‌طور که هلند به مجاورت دریا و قله‌های هیمالیا به پربرفی محکومند.

 

از شاخه‌ها معلوم است که من در حال لانه کردن روی درخت شعرم، توی لانه که جاگیر شدم، از شعر بیشتر می‌نویسم.

 

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:

خلاقیت | اگر واقعاً نمی‌دانید چه‌کار کنید

کلاس نویسندگی

 شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

16 پاسخ

  1. ینی امکان نداره با دوستای کتابخونم حرف بزنم و نپرسیم چی میخونی؟ و لحظاتی رو درباره آنچه داریم میخونیم نگذرونیم ..
    اگر هم به صورت نامه باشه .. خودمون ناخوداگاه توی تعریف هامون از کتابی که در حال مطالعشیم و حس و حالمون می نویسیم …

    استاد شما چندخوانی رو توصیه می کنین؟ بنظرتون تفاوتی هست بین چندخوانی و تک خوانی؟
    منظورم اینه اول یه کتاب تموم کنیم بعد بریم سراغ بعدی یا اینکه چند تا رو با هم شروع کنیم؟

    1. چه خوب المیرا جان
      حتماً به این کار ادامه بده.
      آره این کار عالیه. اصلاً متوقفش نکنید. خیلی اثربخشه این روش.

  2. من هم این روزها چون شما مدام از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگه می‌پرم و بعید نیست همین رزها این درخت از فرط سنگینی شاخه‌هاش کمر خم کنه. راستش همیشه این ترس در وجودم هست که این پراکنده خوانی یک روزی باعث دلزدگی بشه، کما اینکه بارها پیش اومده کتابی رو در نیمه‌های راه رها کردم و بعد از مدت‌ها که دوباره به سراغش رفتم چنان داستان برام ناآشنا بوده که باید از نو شروع می‌کردم به خواندن. شکایتی ندارم از دوباره خوانی که لذتش رو چشیده‌ام، منتها ولع بی‌پایانی که در آدم برای بیشتر خواندن و کشف کردن وجود داره یک روزی یقه آدم رو میگیره.
    به هر حال ممنونم آقا شاهین که با این پست زیباتون ترغیبم کردید برای خوندن بیشتر شعر که در برنامه‌ی روزانه‌ام جایش شدیدا خالیه و از یکی دو بیتی که گهگاه اینجا و آنجا چشمم بهشان می‌خوره فراتر نمی‌ره.

  3. سلام . حتما اینکارو بکنین یعنی رو درخت شعر حالا حالا ها بمونین. البته وقتی خواستین رو شاخه های این درخت پرسه بزنین مهمان همسایه تون که من باشم هم بشین. اونوقت براتون از نظامی میگم که هر قطعه از مثنوی هاشو باید یه کتاب دعا نوشت یا باهاش یه آهنگ ساخت یه نمایشنامه بازی کرد یا نقاشی کشید. فعلا که چراغ لانه ام به خسرو و شیرینش روشن است. پس با همان زبان برایتان از ته دل دعا می کنم: ” به داوودی دلش را تازه گردان – زبورش را بلند آوازه گردان – معانی را بدو ده سربلندی – سعادت را بدو کن نقش بندی – نسیمی از عنایت یار او کن – ز فیضت قطره ای در کار او کن “

    1. زنده باد
      داشتن دوست خوش ذوقی مثل شما سعادت بزرگیه.
      نظامی بزرگ. چقدر عالی که ازش یاد کردین. و چه زیبا نقل کردین.
      پس دربارۀ شعر، حتماً بیشتر و بیشتر گپ میزنیم.

  4. سلام. این کامنت به این مطلب مربوط نیست اما نمیدونستم کجا نظر خودم رو راجع به پادکست‌های کوچینگ کتاب‌خوانی بذارم! داخل پادکست‌ها هم اشاره می‌شد به کامنت‌ها و سوال‌هایی که بقیه پرسیدن…. اول تشکر کنم بابت پادکست‌ها و اینکه بی‌نقص گرایی نکردید و پادکست‌ها رو به شکلی ساده منتشر می‌کنید که خودش درس بزرگیه! بعد از اون سوالم را بپرسم راجع به اینکه من نمی‌دونم وقتی یه کتاب در حد چهارصد صفحه رو شروع کردم و تقریبا میانه‌ی کتاب هستم اما کتاب دیگه‌ای رو هم دیدم و دوست دارم اونو شروع کنم باید چه کنم! باید کتاب جدید رو شروع کنم یا کتاب قبلی رو حتما تموم کنم؟ شرایطی رو در نظر بگیرید که تقریبا شش هفت کتاب با موضوع‌های کاملا متفاوت رو دارم می‌خونم.

    1. محمد نازنین
      ممنونم از بازخوردت
      لینک صفحۀ کوچیک کتاب رو برات میذارم اینجا:
      کوچینگ کتاب
      دربارۀ سوالت، که یکی از مسائل من هم هست، حتماً تو فایل‌های بعدی کوچینگ کتاب صحبت می‌کنیم.

  5. سلام و صدسلام به پرنده‌ی تیزبالِ شعر و فرهنگ و ادب فارسی

    به قولِ سعدیِ خوش سخن:

    از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است

    پیغام آشنا نفس روح پرور است

    این گوهر نابی که با قلمتان ساخته و با طبعتان صیقل داده‌اید، زیور روح است و فزاینده‌ی احساسات شاعرانه.

    این‌گونه که از شاخه به شاخه می‌پرید و شکوفه از شکوفه‌زار گلچین می‌کنید، بهار از چله‌ی زمستان توان درو کرد.

    هم‌چنان حکیمانه و پند آمیز، گاه و بی‌گاه به رسمِ شعرِ ناب، آرایه‌ی کنایه پیش می‌کشید و ضرباهنگِ خوشِ زندگی سر می‌دهید که:

    سعی بر آن دار که کوشی به هوش
    ور نه چو طبلی، که برآرد خروش

    عقلِ تهی، بانگِ تهی برزند
    ضعفِ درون بر دگران افکند

    آری امروز با حال زار و نزارم، چندین و چند بار از شیرین سخنانتان آموختم و صدالبته نتوانستم بی‌تفاوت و مسکوت بگذرم.

    حالا که صحبت حال و احوال شد، بگذار از خودم بگویم، که این روزها را با مجموعه‌ی داستان کوتاه‌ صمد بهرنگی، اشعار سعدی، بازانجام جیسون فرید می‌گذرانم، گاهی هم به اشعار معاصر نوک می‌زنم.

    جسمم خسته و رنجور اما روحم کماکان شاد و سرزنده است. هوای خودم را دارم، تا چند صباح دیگر که گل از گلم بشفکد و جشن بهارانه بگیرم. روزهای سرد و ملال آورِ مواجب گیری و وقت دزدی را پشت سر می‌گذارم. به نقل قول شیرین و دلنشینت اکتفا می‌کنم و خنده به لب می‌آورم.

    روزها فکرش این باشد و همه شب سخنش!

    آری صبح با اشتیاق هزار کلمه‌ها و البته بیرون کشیدن توئیت به شیوه مو از ماست، خروس نخوانده و آفتاب به دامن صبح ننشانده، برمی‌خیزم.

    دمادمی که جامه‌ی کارزار می‌پوشم، از صدای کنجشکگانِ شوخ و سرخوش آواز برمی‌آورم:

    ‏گنجشکم
    گنجشکم
    گنجشکم
    تا اوج و بالا پر می‌گیرم
    می‌خوانم من شعر آزادی
    در زندان من بی‌شک می‌میرم

    در مسیر از جنبندگان و بندگان ایده و الهام می‌گیرم و تمام روز ته‌مانده‌های وسواس به خواندن و نوشتن را از خرده‌وقت‌های تلف‌شدنی می‌دزدم.

    دفترچه‌ی ایده‌ها هم که رفیقِ شفیق. هر لحظه همراه و مونس. هر لحظه در حال ضبط و ثبت احوالم.

    بگذار یکی از سخره‌ترین خاطراتِ دفترچه‌ایِ همین چندروزم را برایت تعریف کنم:

    یکی از همکاران تیم محتوا، در حالی‌که دنبال کانالی برای پیشنهاد روز می‌گشت، ناگهان با صدای بلند در حالی که ریزریز و موذیانه می‌خندید، گفت: بچه‌ها کانال طویله چطوره؟

    آن لحظه همه غرق خنده و طنزپراکنی شدند. من اما عاشق کلمه‌ی طویله غرقِ ثبت کردن ذهنیاتم شدم:

    خمیازه طویلِ اسب طویله، در غروبِ سرخ آخرین روز پاییزی چنان کش‌دار و ناتمام بود که به نظر می‌رسید خواب زمستانی، این بلندافسارِ نجیب را از میان یونجه‌ها موذیانه نشانه گرفته.

    همچنان که خسته و وارفته، کش و قوسی شلخته و جانکاه، به بدن می‌داد و موج یالش از سر استیصال زیر و زبر می‌شد، از میان چشم‌های خمار و نیمه‌باز ناگهان محو و مبهوت مادیانِ تازه وارد شد.

    مادیانی جوان، زیبا، قوی و پرجذبه.

    انگار به یکباره آن همه سستی از عضلاتش رخت بربست. در چهار ستون بدنش احساس قدرت و زندگی کرد….

    و خوب این چند خط شد انگیزه‌ای تا غروب بعد از اتمام وقت اداری، برای نوشتن داستانی کوتاه و عاشقانه انگیزه پیدا کنم.

    آری سخن از حال و روز که بگذرد، باید به تأثیر این نوشته برخود بگویم. آن‌قدر بگویم که اشک و لبخند را با هم به من هدیه داد.

    آری آن‌چنان‌که در آوای باد میان شاخه‌ها تیز و خرامان می‌جستم، به ناگاه پایم در این جمله گیر افتاد و به سانِ دام افتاده‌ای رنجور به قهقرای سرزنش فروافتادم.

    «بسیارند افرادی که بسیار مستعدند و در دوره‌ای خوش می‌درخشند به هر دلیلی اما از این وادی دور می‌شوند، می‌شوند دولت مستعجل!»

    به ناگاه شعرِ خوش آهنگ بر لبم نشست:

     

    یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
    دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

    راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
    بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

    دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
    عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود

    آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
    آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود

    در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
    چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

    دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
    خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود

    بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
    مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

    راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
    خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

    دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
    که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود

    دولت مستعجل آن‌قدر برایم تاثیرگذار و پرطمطراق بود که از نیشترش بر جانم این بیت جوشید:

    ‏کنایه از سرِ مهر و کنایه از سرِ خشم
    به شعرِ نابِ پرآرایه‌ای، تو می‌مانی

    از نقل قول شگفت دیگری اما به وجد آمده و شیوه بندگی را به غایت آموختم.

    «شعری که به دعا نزدیک باشد، هم از شعر بالاتر است و هم از دعا».

    در آخر هم به خوش سعادتیِ نزار قبانی رشک بردم. آن‌چنان که آرزو کردم کاش شعر سرنوشت من هم باشد و زیر لب گفتم:

    بر سنگ مزارم بنویسید به کرّات
    اقلیم قلم جهان من بود و دگر هیچ

    سپاسگزار از این دنیایِ دوست‌داشتنی ِ ارزشمند. یک لحظه از قلم رهایی نیابید!

    1. سلام بهار جان
      جستار زیبایی نوشتی که من با لذت خوندم. دوست دارم قصه های تو رو هم بخونم.
      چه کتاب های خوبی میخونی. کتاب جیسون فرید که معرکه‌ست، قبلاً راجع بهش نوشتم. (+)
      سعدی هم که همیشه باید باشه. منم دارم میخونمش.
      از صمد، افسانۀ محبت رو خوندی؟

      اینم معرکه بود:
      یک لحظه از قلم رهایی نیابید!

      1. سلام و درود دوباره
        جستار که نمی‌شه گفت، سیاه‌قلمی است در بازخوردِ مطلب ناب و کمیابتان.

        برای داستان کوتاه، باید عرض کنم که قبل از شروع دوره‌ی ناب طرح ویژه و برنامه داستان‌خوانی و داستان نویسی، به هیچ وجه جرأت نداشتم پا از گلیم شعرهای نه چندان شعر و دلنوشته‌هایم فراتر گذاشته و به قولی پا توی کفش داستان‌نویسان کنم، لیک آموزش و نوع نگرش شما، به من جرأت داد که نه تنها داستان، بلکه یک رمان برای نوشتن آغاز کنم.

        در سایتی که تا قبل از سال جدید به پایان خواهمش رساند، حتما یک بخش اختصاصی برای شعر و داستان در نظر می‌گیرم و با افتخار و احترام میزبانتان خواهم بود.

        افسانه محبت صمد هم که نمی‌شود نخواند، یا خواند و زمین گذاشت. همان‌طور به شیوه‌ی شعرخوانی و به رسم طبعِ گل‌پسندتان باید مزه‌مزه کرد و از شاخه به شاخه پرید، گاه در جلد آدمی، گاه در جلد اسب، دمی در جامه‌ی شاهزاده و گاه در جسمِ کبوتر. باید با داستان پرید از اسارتِ قواعد و دل به آسمان زد.

        و اما، سعدی و انجیرِ خیس نخورده😊، گوارای وجودتان.

        در آخر دعای خیر من همیشه بدرقه شما و قلمتان بوده و هست و خواهد بود.

        جان و جهانتان پرواژه و لبریز لبخند. گلخنده‌هایی هم از ته دل، هم از سر شوق

        1. درود بر بهار عزیزم
          بی صبرانه منتظر سایت تو هستم. خیلی بی صبرانه.
          شاد و سلامت باشی.

  6. سلام شاهین جان
    اولا نقل قول های قشنگی بود و لذت بردم…ممنون
    دوما فکر میکردم فقط خودم به مرض از این شاخه به آن شاخه پریدن در خواندن مبتلا هستم، اما حالا دیدم در این مساله ی پیچیده:« گر حکم شود که مست گیرند» در شهر کتاب و خواندن بسیاری را باید قلع و قمع گیرند! و البته این نکته که این شاخه به آن شاخه کردن گاهی نشانه ی نیاز به کشف و بسط ذهن هم ميشود باشد…به هر حال روی هر شاخه که نشستی موفق باشی رفیق!

  7. آخ که اگه کسی از این مرز و بوم نوشتن و خواندن همچین سوالی از من بپرسه باید با شرم سرم رو بندازم پایین و بگم هوای خواندن های من بسی ابری ست و اینقدر کند پیش میرم که میترسم بارانی که باید از خواندن برام حاصل بشه تا رفع تشنگی کنم خیلی طول بکشه سرزمینِ خواندن هام رو خشک سالی فرا گرفته! 🙁
    راستی اقا شاهین ممنون بابت این مطلب خوبتون اگه هرهفته از کتاب هایی که میخونین برای ماهم بنویسین مخصوصا با این قلم خوب و قشنگتون من یکی خیلی خوشحال میشم فکر کنم اینطوری ترغیب بشم یکم سرعت ببخشم به خوندن هام!
    و چقدر این جمله معرکه بود “شعری که به دعا نزدیک باشد، هم از شعر بالاتر است و هم از دعا”

    1. سلام زهرا جان
      مرسی از محبتت.
      حتماً ادامه میدم این نوشته‌ها.
      زیاد نگران زیاد خوندن نباش. روزی دو صفحه هم بخونی خوبه. فقط هیچ روی فراموشش نکن.
      شاد باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *