من خیلی به خواب فکر می کنم، طی سال های گذشته بخشی زیادی از وقتم را صرف خواندن و تجربۀ مسائل مربوط به خوابیدن کرده ام.
کلیشه رایج این است: هر چه کم تر بخوابی وقت بیشتری داری.
از سحرخیزی هم به انحای مختلف به عنوان عادت مشترک تمام انسانهای موفق نام برده شده.
زمانی کمخوابی خودم را با جملهای که به رابرت دنیرو منسوب کردهاند توجیه میکردم: بعد از مردن وقت برای خواب زیاد است.
بعدها پختهترین حرف دربارۀ خوابیدن را محمدرضا شعبانعلی شنیدم: تا وقتی از ساعات بیداریات به بهترین شکل ممکن بهره نبردهای نباید به کم کردن از ساعات خوابت فکر کنی.
اینها را گفتم تا به جمعبندی فعلی خودم دربارۀ خواب برسم، که شمهای از آن را چند روز پیش در پست اقتصاد خواب نوشته بودم:
تو میتوانی بیش از 12 ساعت در روز (بی وقفه، یا در طی شبانه روز) بخوابی و همچنان یکی از موفقترین آدمها در استفاده از زمان باشی.
اما شرط دارد:
در زمان بیداریات باید بیشترین حد بهرهوری (کاریی+اثربخشی) را داشته باشی.
فهرست برخی از چیزهایی که نشان از بهرهوری تو دارند و در این مسیر یاریات میکنند:
-حداقل 3 تا 4 ساعت را به صورت بیوقفه و کاملاً متمرکز صرف حرفۀ اصلی خودت کنی.( به گمانم با مدیریت درست همین 3 ساعت میتوان یک کسب و کار مدرن و سودده را به بهترین شکل ممکن پیش برد.)
-از جلسات بیهوده و ظاهرا باهوده(!) پرهیز کنی.
-موبایلبازی و وبگردی را به حداقل ممکن برسانی. استفادۀ بیش از نیم ساعت نشانۀ خطرناکی است.( فراموش نکن به دست آوردن هر چیزی مستلزم از دست دادن چیزهای دیگری است؛ تو اگر میخواهی خوب بخوابی و حسابی سرحال باشی، این سرحال بودن را نباید با موبایل و وبگردی تباه کنی)
-برای همیشه با تلویزیون و و اخبار و خندوانه و مندوانه خداحافظی کنی، حتی محض تفنن.
-ورزش کنی، عدم تحرک کافی برای آدم پرخواب، از پرخوری خطرناکتر است، پس روزانه نیم ساعت راه برو؛ تند و عرقریزان.
-حضور فیزیکی را به حداقل برسانی، عمیقاً و دقیقاً از ابزراهای تکنولوژی بهره ببری. تا جای ممکن از تمام توانت برای انجام حضوری و فیزیکی کارها پرهیز کنی.
-واگذاری کارها به دیگران را بیاموزی، و از آنها به شکل مناسبی کمک بگیری.
-کسب و کار مدرنی را بر پایه فضای دیجیتال طراحی کنی تا وابستگی تو به فضای فیزیکی کسب و کار کمتر شود.
حالا هر چقدر دلت می خواهد بخواب!
21 پاسخ
من چه کنم که تو وبلاگ شما روزانه بیش از 7 الی 8 ساعت وقت میگذرونم؟ دست خودمم نیس هی میگم حالا این آخرین مطلبیه که میخونم اما میبینی همینجوری تا 100 تا مطلب خوندم . واقعا چکار کنم شاهین جان؟ معضلی شده برام کل روزم شده شاهین کلانتری دات کام و متمم و شعبانعلی و ….
به نظرت برای مدیریت این وبلاگ گردی ها چه کنم؟ ممنون میشم راهنمایی بفرمایین
(شده که شب تا صبح یکسره هم پای وبلاگ شما و متمم و آقای شعبانعلی بودم نه یه شب و دو شب و سه شب بلکه الان ده دوازده شب هست )
درود به حمید نازنیم
چقدر عالی که تو انقدر پویا و یادگیرنده و پرشوری.
این اشتیاق سوزان تو، قطعاً میتونه تو رو به موفقیتهای بزرگی برسونه.
با قدرت ادامه بده.
برقرار باشی و شاد دوست خوبم.
یک سوالی برایم پیش آمده است شاهین جان که دلم میخواهد بخانی واگرپاسخ مناسبی برایم داشتی ،حتما مطلعم کن.چندوقتی است که هرروز به هرشکلی ودرهرحالی مینویسم ونوشته هایم تنوع گسترده ای دارد.البته اکثرش رابرای خودم مینیسم وبااین حال من همجنان به نوشتن ادامه میدهم.بعضی هایشان واقعا جالب ازآب درمی آید وگاعی وسوسه ام میکند آن رامنتشرکردن یابه این وآن نشان دهم.هرچند من شخصا دغدغه یادگیری ام ازدرونم میجوشد ویایاددادن به بقیه گاهی بیش تررنگ وبوی خودنمایی به خودمیگیرد ودرشرایطی مفید است که ازژن دریغ نمیکتم.یعنی برای دوستم درتلگرام پیام میفرستم وباهم تبادل افکارمیکنیم ودستش دارم.بااین حال این نظرمن است وفعلا ازانتشاردست نگه داشته ام ونیتزی به خانده شدن ونقدشدن دراین برحه نمی بینم.احساس میکنم خودم منتقدبهتری برای خودم هستم وانتقاد های بیهوده بقیه ازسرعت پیشرفت می کاهد.اما دراینجا یک سوالی یا یک ژشکلی پیش آمده اس وآن اینکه من مینویسم ،اما آیا لازم است که نوشته هایم رابرگردم ودوباره بخوانم.من نشته ای بقیه رامیخوانم واحساس میکنم ،خواندن نوشته های خودم وبازنویس اش زمانی لازم است که قصد انتشارشان راداشته باشیم.بااینحال شاید من دیوارکج چیده ام وهمانطوربالامیروم بی آنکه بدانم چه دست کلی به آب داده ام.شاید هم من همان طورباشم.این نگرانم میکند
سعید عزیز
من در کل نظرم اینه، تا وقتی وبلاگ نداشته باشی و به طور منظم چیزی رو منتشر نکنی، نمیتونی رشد چندانی داشته باشی.
در خلوت خودت زیاد بنویس. ولی حتماً بخش هایی از اونا رو بازنویسی و منتشر کن.
حتما برات مینویسم…تازه یه سنگ صبور پیدا کردم(با لبخند)
سلام شاهین عزیز.گناه من چیه که از وقتی با متمم و آقا معلم و بزرگوارهایی مثل شما، یاور مشیرفر، امین آرامش، میثم مدنی و ….آشنا شدم روزی نیم ساعت وبگردی که هیچ، اصلا کل گردش روزگار من با وب می گرده، هیچ جا کامنت نمیزارم! فقط یکبار برای میثم مدنی!! میدونم استعداد نوشتن دارم، همون دوران مدرسه همه با انشاء هام حال می کردن و به به و چه چه میگفتن! اما متاسفانه مسیر زندگی رو بدجوری اشتباه رفتم، سالهای جونی و عمرمو پای چیزی گذاشتم که شاید استعدادی درش نداشتم و حتی علاقه هم نداشتم!!!! تو یه رشته مهندسی کارشناسی ارشد گرفتم اما به محض اینکه مدرکمو گرفتم فهمیدم هیچوقت نمیخوام برای یک روز هم اون کارو ادامه بدو به عنوان شغل روش حساب کنم. الانم میدونم ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه اس، اما میترسم ماهی اینقد گنده شده باشه که دیگه نتونم از آب بگیرمش! با دیدن شماها و انرژی تون، مشتاق شدم که منم وبلاگ خودمو راه بندازم، موانع ذهنی و مشکلات شخصی زیادی دارم که حتما بهشون غلبه میکنم و بزودی منم وبلاگ نویس میشم، میدونم خیلی کار دارم تا به امروز شماها برسم اما مهم اینه که سعی مو بکنم. فقط احساس میکنم ذوقم کور شده طی این سالها! توجیه نمیکنم اما من بچه یه روستای دور افتاده تو غرب کشور بودم و بدور از امکانات و وقتی هم که برای ادامه تحصیل وارد فضای شهری و بزرگتر شدم، نه خودم چیزی میفهمیدم و نه کسی دوروبرم پیدا شد که چشمامو باز کنه.با وجود این باز 90 درصد تقصیرات عقب موندگی خودمو میندازم گردن خودم. دقیقا شدم مصداق همون کسی که برآیند 5 نفر از اطرافیانشه. واقعا خوش بحال کسی که زود مسیر زندگی شو پیدا میکنه، استعداد و علاقه شو میشناسه و برای هدفش مایه میزاره و جونشو میده. تازه دارم خودمو، استعدادامو و علایق مو میشناسم. اما هنوز بی هدفم!! شاید بزرگترین مشکلمم اینه که چندتا استعداد دارم که نمیدونم کدومشو دنبال کنم، مثلا بشدت عاشق یاد گرفتن زبانهای خارجی هستم و خیلی زود یاد میگیرم، بخوام بنویسم خوب مینویسم، یه مدتی شعر نو مینوشتم هنوز چندتایی شو دارم، یه ته صدایی هم دارم که قبلنا خیلی بهتر بود که اونم اینقد کار نکردم روش که بشدت افت کرده، بازرایاب خوبی هستم که شغلمم در حال حاضر همینه…فقط دردل بود ببخش وقتتو گرفتم
سلام به دوست خوبم یزدان گرگانی عزیز
چقدر کامنتت برام قابل تامل بود.
من بی صبرانه منتظرم که وب سایت خودت رو راه اندازی کنی.
روی کمک من حتماً حساب کن. حتماً حتماً
برای من بیشتر بنویس. دوست دارم بیشتر باهات آشنا بشم.
کافیه یه نفر عضو متمم باشه و استاد شعبانعلی رو بشناسه ، از در وبلاگ که وارد میشی دااااد میزنه
نکته ای که از این فهرست جا مونده :
روزی بیست و یک دقیقه اختصاص وقت ، به خواندن وبلاگ شاهین عزیز ، نویسنده ای که همیشه از قدرت کلماتش نهایت حظ رو میبری .
پرچم شاهین همیشه بالاست .
مژگان عزیز
دلتنگت بودم.
افتخار من اینه که نازنینی مثل تو نوشته هام رو میخونه.
زنده باد شاهین کلانتری و متفاوت نوشتن ش….
مهرآسای عزیز
سپاس از محبتت.
(هوده: به معنی حق و راست و درست باشد چنانکه بی هوده ناحق و باطل و هرزه را گویند.)
پس باهوده هم کلمه جالبیه که به کار بردید.
این کلیشهای که گفتی رو زیاد شنیدم و تاحالا تلاشهای ناموفق زیادی برای کم کردن ساعت خوابم داشتم.
الان امیدوار شدم که هنوز امیدی برام هست 🙂
سلام شاهین جان.
اون جمله ای که از محمدرضا شعبانعلی آورده بودی، از آن جمله هایی بود که در سر زدن هر روز به وبلاگت، مرا وادار می کند تا در جایی بنویسمش.
گاهی، حتی فقط یک کلمه از یک پست وبلاگت را در دفترچه ام می نویسم. اما محال است که دست خالی از خانه ات بیرون برم.
به به بهنام سلمانی نازنین
خوشحالم که به اینجا سر میزنی. باعث افتخاره.
من اما همیشه به این موضوع فکر میکنم ایا وقتی ۴۰ -۵۰ ساله شدم حسرت این رو نمیخورم که چرا اینقدر به خودم سخت گرفتم،کم خوابیدم،سختی کشیدم،خیلی مطالعه کردم و یکسری لذت های جوانی رو از خودم گرفتم.حقیقت از وقتی این پررنگ تر شده که من ۲۲ ساله به ۱۴ سالگی ام که فکر میکنم کمی دلم میسوزه که چرا سعی نکردم بیشتر وقتم را با دوستان و در سینما و تفریح بگذرونم و بیشتر کتاب خوندم و تنهایی فکر کردم و نوشتم.البته با مطالعه و نوشتن به نقاط خوبی رسیدم اما گاهی فکر میکنم شاید بهتر می بود که تفریح و خوشگذرونی بیشتری هم داشتم.مثل مرد مسنی که از اینکه تو جوانی عاشقی نکردن و فرصت این تجربه رو از خودش گرفته همیشه در حسرته.
دوست دارم تجربم رو در این مورد بنویسم
من از زمانی که به دنیا اومدم، یعنی دقیقا از روز اول تولدم،
شب ها دیر میخوابیدم و صبح ها دیر پا میشدم.
هنوز هم بعد از سی سال این عادت با من هست
زجرآورترین کار زندگیم کلاسهای 8 صبح دانشگاه بود
تجربه من اینه که هر وقت سعی کردم سحرخیزی رو تمرین کنم،
راندمان ساعات بیداریم خیلی پایین اومده
و خیلی اذیت شدم
اینه که سعی میکنم با زنگ ساعت و … خودم رو به زور بیدار نکنم تا بقیه روز اذیت بشم.
مریم عزیز
حتماً تجربۀ خودت رو به شکل مفصل بنویس.
دوست دارم بخونم.
متشکرم.مطلب خوبی بود. شما چقد خوب حرف می زنید
ایول ! پس به من که روی ده ساعت هم میخوابم امیدی هست …
واسه همین حرفای خوب و امیدبخشتونه که عاشق این وبلاگم دیگه …