قصاراستعاره‌ها

بین صدور نفت و صدور قالی فرق اساسی است. دومی صدور نقشه‌ی روح آدمی است.

-رضا براهنی

ادبیات تبری‌ست برای شکستن اقیانوس یخ‌زده‌ی درون ما.

-فرانتس کافکا

رفتی و این خانه دیگر بوی فردا نمی‌دهد.

-مودب میرعلایی

تو تنها واژه‌ی نانوشته‌ی هر واژه‌نامه‌ای.

-مودب میرعلایی

سکوت، نغمه‌ی غم‌انگیز آدمی است.

-ویلیام وردورث

امید هم عین کوره‌راه‌های روستاهاست؛ در آغاز راهی ندارد، اما وقتی آدم‌های زیادی به یک سو بروند، راه خودبه‌خود ساخته می‌شود.

-هرمان د کونینک

شعر ریشه در دل آدمی دارد و هزاران برگ و برش واژه است.

-بخشی از یک Kokinshū

دارایی واقعی ما زمان است. حتا کسی که هیچ ندارد نیز زمان دارد.

-بالتازار گراسیان

ریشه‌ی شعر من در خاک‌های سرزمین من است.

-ناظم حکمت

این [کتاب] نامه‌ی من است به دنیا، که هرگز چیزی برایم ننوشت.

-امیلی دیکنسون

یگانه سرزمین پدری من خاموشی است.

-ریزارد کرینیکی

واژه‌ها منبع لایزال جادویند.

-جی کی رولینگ

از من فقط خبر داشت؛ همین! مثل مردمی که می‌دانند جایی از جهان جنگ است.

-فیلم «جنگ سرد»

بزرگ شدی مثل شایعه‌ای در روستا.

-هانی ندیم، فیلم «تصور» از علی بهراد

صدای آه ویرگولِ عمر است.
-ناشناس

چون برگی به جهان آویخته‌ام.
-ناشناس

دیوارهای ناشران فقرایند.
-ادواردو گالیانو

زندگی فیلم است، مرگ عکس.
-سوزان سانتاگ

فرضیات تورهای ماهیگیریند. تنها آنان که پرتابشان می‌کنند، ماهی می‌گیرند.
-نووالیس

اهل نظر پاسبان اندیشه‌اند. یعنی پاسبان فرهنگ. 
-مصطفی رحیمی

خواب خیانت است به شب.
-موریس بلانشو

خیلی‌ها وقتی اجتماع را ناسالم می‌یابند، خود نیز، مأیوسانه، به رنگ آن درمی‌آیند، اما من، اولین آجرِ بنایِ ساختمانِ اجتماعِ مطلوبم می‌شوم و مطمئنم در این راه تنها نیستم.
-هرمز انصاری

تو شبیه کوچه‌هایی هستی که به دریا می‌رسند.
-ناشناس

وقتی کسی را فریب می‌دهی یکی از گران‌بهاترین گنج‌های زندگی را از دست داده‌ای، امکان اعتماد را از دست می‌دهی. بدون اعتماد عشق ممکن نیست.
-اوشو

فردا سؤال است.
-ناشناس

بیا وانمود کنیم ذهن من تاکسی است… و ناغافل شما سوار آن شده‌اید.
-ریچارد براتیگان

غربت همیشه لباس مهیبی دارد. گاهی به رنگ همین کاپشن‌های متداول است، و گاهی هم ماهِ گریخته در پیراهن است، که با دکمه‌های بسته خمیازه می‌کشد.
-ناصر نجفی

یه جوری‌ام که انگار یکی وسط آهنگ موردعلاقه‌م هی زنگ می‌زنه.
-ناشناس

هدف آموزش تبدیل آینه‌ به پنجره است.
-سیدنی جی. هریس

رؤیاهای جوانی شعرند و زندگی واقعی نثر… چه بدبختی بزرگی اگر در زندگی شعر نمی‌بود و چه بدبختی بزرگ‌تری اگر بعد از شعر نوبت به نثر نمی‌رسید.
-اینیاتسیو سیلونه

به‌جای اینکه ببینیم قالیچه را از زیر سرمان بیرون می‌کشند، بیاموزیم که با قالیِ در حال حرکت برقصیم.
-توماس کروم

دروغ مثل برف است که هر چه آن‌را بغلتانند بزرگ‌تر می‌شود.
-مارتین لوتر

مستی، خودکشی موقت است.
-برتراند راسل

زبان تصویر واقعیت است.
-لودویک ویتگنشتاین

زبان نور ذهن است.
-جان استورات میل

زبان مثل پوست است. من زبانم را به زبان دیگری می‌مالم. انگار به‌جای انگشتانم، کلمات را دارم.
-رولان بارت

زبان مادر تفکر است، نه کلفت آن.
-کارل یاسپرس

به زبان راندن یک کلمه مثل نوشتن یادداشتی روی تخته‌سیاه تخیل است.
-لودویک ویتگنشتاین

جهان یک کتاب است، آن‌هایی که سفر نمی‌کنند، تنها یک صفحه‌ی آن را می‌خانند.
-سنت آگوستین

کلمات تپانچه‌های پُر هستند.
-ژان پل سارتر

اتاق بدون کتاب مانند بدن بدون روح است.
-سیسرون

زندگی گره‌ای نیست که پی گشودن آن باشیم، بلکه واقعیتی است که باید تجربه کرد. 
-سورن کیرکگارد

زندگی خود را تبدیل به مدرسه‌ای برای یادگیری کن.
-جان دیویی

زندگی مرگ را می‌لیسد.
-ولتر

هر جدایی یک نوع مرگ است و هر ملاقات یک نوع رستاخیز.
-آرتور شوپنهاور

تنها پادزهر خستگی ذهنی، درد فیزیکی است.
-کارل مارکس

صداقت، نخستین فصل کتاب عشق است.
-توماس جفرسون

دوستان، دزدان زمانند.
-فرانسیس بیکن

پول مثل کود است، تا زمانی که در زمین نشود مفید نیست.
-فرانسیس بیکن

بدن انسان بهترین تصویر روح اوست.
-لودویک ویتگنشتاین

انسان مانند رودخانه است، هرچه عمیق‌تر باشد آرام‌تر و متواضع‌تر است.
-منتسکیو

باید کتاب بزرگ طبیعت را خاند.
-بیکن

حس کنجکاوی شهوت ذهن است.
-توماس هابز

بدن یک ابزار است، ذهن کارکرد آن.
-جرج سانتایانا

ذهن بزرگ‌ترین اهرم تمامی اشیا است.
-دنیل دنت

معماری مثل موسیقی در فضا است، موسیقی یخ‌زده در فضا.
-شلینگ

آگاهی یک مرض است.
-اونامونو

به همسفران مدرسه نویسندگی بپیوندید:

پیشنهاد مطالعه:

22 اردیبهشت 1397

22 اردیبهشت 1397

15 پاسخ

  1. من مثل میزم زیرا می‌خاهم روی پاهای خودم بایستم.
    من مثل قاشقم زیرا چیزهای خوب را برمی‌دارند.
    من مثل نقاشیم زیرا گوشه‌ای از زیبایی جهان هستم.
    من مثل کتابم زیرا علاقه‌های زیادی دارم شبیه صفحه‌های زیادش.
    من مثل مسواکم زیرا می‌خواهم ذهنم را تمیز کنم.
    من مثل توپ بدمینتونم زیرا در نوسان یادگرفتن و انجام‌دادن به این سووآنسو می‌روم.
    من مثل درختم زیرا ارزش آفرینم.
    من مثل ماهی‌ام زیرا یکجا نمی‌دانم.
    من مثل کلاهم زیرا دوست دارم زیر باران خیس شوم.

  2. ذهنم همچون دریایی است که رودهای حامل واژگان و کلمات به آن می‌ریزد

  3. ذهنم همچون گیاهی تشنه است،تشنه آبی که با خود واژگان را به همراه دارد.

  4. زندگی گاه مانند لیمو شیرین است با شیرین کردن کامت نقشه برای تلخ شدنش دارد

  5. زندگی‌ام، پازلی‌ست که استادانم هر یک تکه‌ای از آن را در سکوت یا سخن، در مهر یا درد، به دستم سپردند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *