محیا

محیا و کامنت مهم او

دیروز که کامنت‌‌های سایت را مرور می‌کردم با کامنت تامل برانگیز محیا غافلگیر شدم، اینکه نوجوانی 12 ساله با چنین دقت و صراحتی از مهم‌ترین مسئلۀ زندگی‌اش حرف زده، تحسین برانگیز است.

اول کامنت محیا را بخوانیم:

سلام من تازه با سایت خوب شما آشنا شدم دوازده ساله هستم و به نویسندگی علاقه ی زیادی دارم توی تابستان یک رمان یا بهتر است بگویم داستان بلند نوشتم که خیلی مزخرف از آب درآمد تا اینکه امروز نوشتن یک رمان جدید را شروع کردم که بسیار دوستش دارم اما هر چقدر فکر میکنم به این نتیجه میرسم که خوب بودن توی نویسندگی و مدرسه به طور همزمان اصلا با هم جور در نمی آیند نمیتوانم بین این دو تعادل ایجاد کنم گاهی احساس میکنم باید یک=ی را انتخاب کنم یا مدرسه یا نوشتن و چیزی که وضع را بد تر میکن این است که من کلاس ششم دبستان هستم و امسال امتحان نمونه دارم و راستش را بخواهی قبول شدن یا نشدن اصلا برایم مهم نیست اگر دست خودم بود حتی حاضر بودم ترک تحصیل کنم و تمام روز را بدون وقفه بنویسم اما پدر و مادرم با من هم عقیده نیستند همین امروز را هم که شروع به نوشتن کتاب جدیدم کردم و موفق شدم یازده صفحه بنویسم به جایش از امتحان عقب مانده ام و الان مجبورم بروم و تقلب بنویسم ممکن است به نظر شما کار خوبی نباشد اما من هیچوقت نفهمیدم ساختمان گوش و چشم و بینی چه کمکی به نویسندگی می کند؟ آیا درسی به درد نخور تر از علوم وجود دارد؟

محیا و نوشتن

از دیشب که این کامنت را توی کانال مدرسه آنلاین نویسندگی بازنشر کرده‌ام، عکس‌العمل‌های جالب و متفاوتی را دربارۀ ان دریافت کرده‌ام. به نظرم رسید که نباید به سادگی از روی کامنت محیا گذاشت. چون خودم هم تقریباً دورۀ نوجوانی‌ام شبیه به او بوده است.

من به محیا قول داده‌ام تا پست مفصلی برایش بنویسم، و قطعاً برای او خواهم نوشت که برای درس و مدرسه و دانشگاه ارزش چندانی قائل نیستم.

تا زمان نوشتن آن پست، دلم می‌خواهد کامنتی را که شهرزاد پاک‌گوهر در پاسخ به محیا نوشته در اینجا نقل کنم:
درود بر محیای عزیز.
نمیدانی زمانی که این دیدگاه شما را خواندم، چقدر شگفت‌زده شدم. دوست دارم به عنوان دوستی که چند سالی بیشتر از تو عمر کرده است و نه کسی که لزوما بیشتراز تو میداند و یا میفهمد برایت بنویسم.
محیا جان، من به عنوان کسی که از ۱۲ سالگی وارد سیستمی به اصطلاح “نخبه پرور” شده ام، باید بگویم که بخشی از هویت کنونی‌ام را وامدار این سیستم هستم. نه اینکه فکر کنی این عناوین “تیزهوش” و “نخبه” و … ارزشی دارد. ولی این مدارس به همراه خود چیزی می‌آورد که من کمتر در مدارس عادی دیده‌ام، علی‌الخصوص اگر مانند من در شهرستان زندگی کنی. متوسط سطح دغدغه افراد در این محیطهای آموزشی تفاوت قابل توجهی با متوسط مدارس معمولی دارد. دانشگاهش هم همین است. وقتی به ۱۲ سال گذشته نگاه میکنم، چه تجربه ۷ ساله مدارس تیزهوشان و چه ۵ سال حضور در دانشگاه شریف، مهمترین ثمره این سیستم “جاذب ناقص نخبه‌ها” برای من “دوستانی” بوده که مسیر زندگی‌ام را شکل داده‌اند. از آن جنس افرادی که در فضای آموزشی عادی، تراکم جمعیتی کمتری دارند.
برای من هم دانستن اینکه گوش چه طور کار میکند، چه طور انتگرال بگیریم و میدان مغناطیسی چگونه اثر میگذارد، در زندگی فعلی‌ام تاثیری نداشته است، اما زمانی که عضلات ذهنت را با این تمرین‌ها پرورش میدهی، این توانمندی ذهنی تو را به فردی متمایز تبدیل میکند.
نمیخواهم بگویم به مدرسه نمونه دولتی برو، و یا چند سال دیگر دغدغه پذیرش در دانشگاههای تراز اول را داشته باش، اما فراموش نکن که با انسانهایی دغدغه‌مند و خوش‌فکر دوست شوی. در طول این سالهای نوجوانی، ذهنت را پرورش بده. چه با نوشتن یک رمان، چه با حل کردن مسائل پیچیده ریاضی.
این زندگی، زندگی توست. درواقع تنها چیزی که حقیقتا مالکش هستی. آن را به دیگران نده. میدانم که پدر و مادر، ثمره سالها تلاششان را میخواهند در فرندشان متبلور کنند و تو نمیخواهی تلاش و فداکاری چندین ساله آنها را قدرناشناسانه کنار بگذاری، اما دنبال رویاهای خودت باش. با پدرو مادرت گفت‌وگو کن. اطمینان میدهم یک گفتگوی بالغانه در خانواده میتواند پدر و مادرت را از موضع مخالف تو، به بزرگترین حامیان و همراهانت تبدیل کند. اگر خواستی، من هم میتوانم در این مسیر کمکت کنم، چرا که خودم بارها با خانواده‌ام درباره تفاوت تصویری که آنها از “شهرزاد ایده‌آل” داشته‌اند و آن‌چیزی که من در آرزوی دستیابی به آن بوده‌ام، گفتگو کرده‌ام.
پیروز باشی و پرتوان دوست نوجوان من.

برنامه ۱۰ هفته‌ای نویسنده‌شدن در مدرسه ۱۰ (چگونه نویسنده شویم)
دریافت کتاب قدرت نوشتن |کانال مدرسه آنلاین نویسندگی در تلگرام

22 پاسخ

  1. بسیار عالی و کارا .
    کاملا میفهمم چون خودم هم چنین دغدغه ای داشتم با این تفاوت که درس خوندن رو علاوه بر نویسندگی دوست داشتم .

  2. من با خانم شهرزاد کاملا موافقم .
    به عنوان فردی که سه سال تو نمونه و چهار سال تو دبیرستان عادی درس خونده باید بگم محیط آموزشی این دو با هم زمین تا آسمون تفاوت دارن ، انظباط و هدف داشتن برای زندگی و حس اعتماد به نفسی که در نمونه داشتم کجا و الانم کجا … .

    و اما محیا جان باید بهت بگم فعلا از روز های خوبت لذت ببر ، یه روز میرسه که پشت میز تحریرت نشستی و یه کتاب بنفش یا زرد حجیم دیفرانسیل یا شایدم زیست جلوته توش پر از x و a ، b که منتظرن پیداشون کنی ، زمانی که تست قرابت اوج رابطه ات با کتاب و کتاب خونیه و تو چقدر 36 درصد ادبیات کنکورت رو خوب میزنی . اون روزا تو داری به این فکر میکنی که چه اهمییتی داره که وقتی ماشین از پیچ میگذره چقدر نیرو بهش وارد میشه احتمالا هم تهش به پیج های مهیج و سبز جاده چالوس فوش میدی . وقتی میری نمایشگاه کتاب و اندازه 500 هزار تومن کتاب میخری ، اما جز از کل برات میشه جایزه تراز بالا ی 6500 تازه بعدشم جاش ته قفسه ی کتابت هست جایی که زیاد چشمت بهش نخوره بلکه بیشتر گسسته کار کنی .
    آره محیا جان از دوران دبستان و راهنمایی و هر لحظه ای که داری نهایت استفاده ات رو بکن ، چون یه روزی حتی اگه پدر مادرتم بذارن عذاب وجدان خودت نمیذاره قلم و کتابی جز واسه کنکور به دست بگیری
    اون موقع شاید به این فکر کنی که اگه عربی لعنتی نبود حتما انسانی رو انتخاب می کردم ، آخه منم بهش فکر می کنم این روزا … .
    در آخر باید بگم :
    درنیابد حال کنکور هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
    درس اول ادبیات پیش (مولانا) با کمی تلخیص

  3. سلام
    من فکر می کنم باید در زندگی تعادل برقرار کنی، درس جای خود، علاقه جای خود. هیچ کس آینده را ندیده شاید برای امرار معاش نیاز پیدا کردی کار کنی، نویسندگی داستان با این آمار فوق العاده پایین کتابخوانی درآمدی ندارد با وجود اینکه مدرک کاغذ پاره ای بیش نیست اما در این آشفته بازار داشتنش بهتر از نداشتنش است. شاید بگویی حالا کو تا دانشگاه! ولی همین بی خیالی ممکن است پایه ی تو را ضعیف کند.

  4. من فکر می‌کنم ما از نوشتن هدفی داریم. دغدغه‌ای و خارخاری داریم که جز با نوشتن دفع و رفع نمی‌شود. ما با نوشتن در پی چه هستیم؟ اصل موضوع؟ تیراژ و پول و شهرت و جلسات امضای کتاب که می‌گذرد؛ تهش چه؟ آیا با مدرسه نرفتن به آن هدف می‌رسیم؟ بسم الله! ولی کسی که مدرسه نرفته، و رنج مدرسه رفتن را درک و هضم نکرده، با نوشته‌اش چه باری را می‌خواهد از دوش این همه آدم دردمند بردارد؟ اگر هوشنگ مرادی کرمانی نازنین این همه رنج نکشیده بود، آیا قصه‌هایش این همه جاندار و جان بخش می‌بودند؟

    محیای عزیز، نوشته‌ای آگاهی از ساختمان گوش به چه دردی می‌خورد. فکر کن قرار است رمانی بنویسی که یکی از شخصیت‌هایش، یک معلم علوم است. اگر کلاس علوم را تجربه نکرده باشی، از چه می‌خواهی بنویسی؟

    نویسنده، جز تجربه‌های زیسته‌اش، جز درد و رنج‌های مقدس‌اش، چیزی برای نوشتن ندارد.

    زندگی را، به بهانهٔ نوشتن، از خودت نگیر.

    1. جناب قزوینی
      نحوۀ نگارش شما و نوع نگاهتون همیشه برای من جذابه.
      چه متن زیبایی برای محیا نوشتید.
      خوشحالم که دوست هنرمندی چون شما دارم.

  5. سلام
    هر کس توی زندگی دغدغه و اهدافی داره و با توجه به انها باید اولویت هایش رو مشخص بکنه.من نمیتونم همزمان یک نویسنده خوب،پزشک موفق،نقاش ماهر، و یک برنامه نویس بشوم.باید با توجه به اولیت هام اونها رو انتخاب بکنم.این اولویت بندی شامل علایق،موقعیت وخواسته های ما میشه.و فکر میکنم کار خیلی سختی باشه.من ،من هستم و مسئول زندگی خودم.دیگری دیگریست و مسئول زندگی خودش….

  6. شاهین عزیز سلام

    اول از همه تبریک می گم چرا که سایت شما و البته سایت باقی دوستان می تونه بستری فراهم که با توجه به محتوایی که دارند ، به ويژه نسل کم سن وسال تر از دنیای اطلاعاتی و سیع اینترنت بهره بهینه ببرند.

    از اینکه محیا تو این سن وسال به نوشتن اشتیاق جدی هم پیدا کرده کلی جای خوشحالی بسیاری داره و باید بهش آفرین گفت و اگر در مسیر دچار انحراف نشه ( که به احتمال بسیار نشه ) می تونه درآینده به نویسندگی به طور جدی فکر کنه.
    تمام آنچه من در نظر داشتم راجع به کاربرد و رسالت مدرسه بگم رو خانم مهشید به درستی بیان کردند و با ایشون موافقم.
    محیای عزیز ، تمامی تفکرات و تجربیات تلخ و شیرین انسان در بستری از زمان و مکان و شرایط شکل می گیره و به نظرم تجربه و فهم و دانش هر انسانی که علاقه ای به یادگیری دارد ، روز به روز بیشتر می شه و در نتیجه تصمیمات ( و حتی علایق) انسانها هم گاها در طول زمان دچار فراز و نشیب و حتی تغییر می شه. به همین دلیل به نظرم گرچه واضح است که فکر بزرگی داری و با نوشته ات مشخص است که بالاتر از متوسط هم سن و سالهایت فکر می کنی ، اما به نظرم تصمیم به ترک مدرسه برای روی آوردن به نویسندگی در چنین سنی چندان مناسب نباشد.
    خانم مهشید به ظرافت گفتن که مدارس ما در آموزش بچه ها نقص جدی دارند و این ایراد باعث می شه که دانش آموزان در دوران مدرسه اتفاقا لذت دانش واقعی حوزه های تجربی و ریاضی و انسانی رو نچشن ولی

    1) توصیه اولم اینه که از همین سن با کمک مشاورین و خانواده ات در هر یک از این سه حوزه مطالعه فرامدرسه ای داشته باش تا بتونی حقیقت و کاربرد واقعی هر کدوم از اونها را بفهمی و پس از مطالعه و گفت و گو مستمر با متخصصین واقعی این سه شاخه از دانش به تدریج حلاوت هر یک از اینها برای تو مشخص می شه و می تونی برای دانشی که بیشتر به آن علاقه داری ( با لحاظ آینده نگری ) وقت بیشتری بذاری و با کمک افراد آگاه ، میزان آگاهی ات را بالا ببری

    2) توصیه دوم این است که اگر می خواهی نویسنده خوبی بشی ، از خانواده بخواه که به تو کمک کنند به صورت جدی به مطالعه ادبیات ( شعر و داستان و…) بپردازی اون هم نه صرفا کتابهای فارسی یا ادبیات مدرسه بلکه حتی اشعار سعدی و حکایت ها و تاریخچه ادبی ایران و… و شروع کن برای خودت از واژگان وضرب المثل ها و عبارات ادبی برای خودت یه دفترچه تهیه کن و ….

    3) نویسندگی صرفا هنر چیدن واژگان وعبارات نیست ، نویسندگی روشی است برای انتقال یک پیام و محتوا در قالب ادبیات زیبا ، پیام و محتوا از دل تجربه و دانش بر می آد پس بدون که نویسندگی یک امری نیست که تولید و خروجی اش یک مدت محدود زمان ببره در نتیجه مطمئن باش که همین چند سال مدرسه هم می تونه زمینه خوبی برای تجربه اندوزی و حتی دانش آموزی ! تو باشه فقط کافی دقت کنی و عجله رو کنار بذاری

    4) توصیه آخرم اینه که تو این سن برای خودت از وقایع مدرسه از کلاس درس گرفته تا زنگ تفریح و اردو های تفریحی و… سوژه هایی رو انتخاب کن برای طنز نویسی ، یعنی هر ایراد یا اتفاقی رو که دیگرون حتی معلمین و خانوادت به راحتی از کنارش رد می شن رو نگاه خودت رو در مورد اون ماجرا به صورت طنز مکتوب کن حتی اگر لازم بود گاهی گزارش و نقد جدی بنویس که لزوما هم طنز نباشه ولی از کنایه و شوخی هم در این صورت بهره ببر

  7. سلام به شاهین عزیز و محیاخانوم گل؛ این پست برام بسیار زیبا بود؛ چقدر خوب که فضای این سایت و مدرسه 10 تونسته با نوجوان ها ارتباط برقرار کنه.
    من از کسایی هستم که تجربه های آزاردهنده زیادی از مدرسه دارم و منتقد جدی در این زمینه هستم و تحول آموزشی از دغدغه های زندگیم محسوب میشه اما چیزی که می خواستم به بحث اضافه کنم اینه که هر چند از نظر من کتاب های درسی ما متوسط رو به بالا هستند ولی نحوه آموزش معلمان ما هنوز به شیوه سنتی و البته ناکارآمد است و این علت اصلی بی علاقگی دانش آموزان به علوم تجربی و ریاضی محسوب می شود.
    چون مطالعه این درس ها بدون راهنما و مشوق مشکل است ولی ما بدون راهنما هم درک خوبی از شعر و داستان و موسیقی و … داریم چون درک هنر و زیبایی شناسی در فطرت انسان است. درست است که نوجوان باید بتواند علایقش را دنبال کند ولی اینکه من در دوازده یا چهارده سالگی بر طبق علاقه ام بخواهم مسیر شغلی ام را شکل دهم خطراتی هم دارد. من می توانم از دوازده سالگی نواختن گیتار را شروع کنم ولی اینکه در ذهنم منحصرا خودم رو نوازنده حرفه ای -به عنوان شغل آینده- در نظر بگیرم، اصلا مناسب نیست.
    شاید از هر ده نوجوانی که گیتار می خرد یکی گیتار زدن را برای بیش از یک سال ادامه دهد و از هر صد نفر یکی برای بیش از ده سال و از هزار نفر یکی به صورت حرفه ای و شناخته شده گیتاریست مطرحی شود؛ البته تجربه این نوازندگی برای هر هزار نفر مطلوب است و باید اجازه داشته باشند به علاقه خود بپردازند. اما اینکه نوجوانان را بی مهابا به پرداختن به هنر و به حساب آوردن آن به عنوان مسیر آینده زندگی تشویق کنیم، به نظر من عاقلانه نیست.
    بهترین کار این است که به دانش آموزان روشی یاد دهیم که از فهمیدن زیست و ریاضیات هم لذت ببرند که برای دستیابی به این امر معلمان و مدارس ما راه طولانی ای در پیش دارند.

  8. مدرسه خلاقیت تو را می کشد
    و به جایش برایت سردرگمی به ارمغان می آورد
    به تو نمی گویند چه استعدادی داری
    از تو نمی پرسند که چه دوست داری
    فقط به تو می گویند که اگر می خواهی موفق شوی،
    باید درس بخوانی وگرنه بدبخت می شوی
    اگر پزشک شوی، اگر مهندس شوی قطعا خوشبختی
    اما اگر نویسنده شوی، نقاش شوی احمقی
    بزرگ شو…بچه بازی نکن…درست را بخوان
    باید مثل یک ماشین درس بخوانی
    که بعد هم بتوانی مثل یک ربات کار کنی
    در آخر هم دلت را به آخر هفته ها خوش کنی
    هه…
    اگر این زندگی را می خواهی، درس بخوان
    اما اگر صدایی در اعماق درونت به تو می گوید
    که یک جای کار می لنگد،
    که در رویاهایت جهان تو شکل دیگری دارد،
    که این زندگی ای نیست که تو می خواهی،
    به آن ندا گوش جان بسپار
    چرا که صدای حقیقت است…

    1. درسته.. جای سخنی نیست.
      تنها در این راه که نقاشی را شغل و نویسندگی را عشق می‌دانند، اول خدا و بعد پدرم مشوق من بودند و بس!

  9. سلام، من ۱۵ سالمه و امسال تو آزمون ورودی دبیرستان استعداد های درخشان شانس اینو داشتم جزو ۶ نفری باشم که پذیرفته شدن. به نوشتن علاقه دارم، گرچه چند ماهه که فهمیدم استعدادم تو داستان نویسی هست و قبل از اون شعر می‌نوشتم، اما به هرحال نوشتن از من جدا نبوده.
    سال قبل که سوم راهنمایی بودم و سخت درس می‌خوندم، درست مثل یک کنکوری ۷-۸ ساعت در روز:)) اما باز هم تمام تلاشم این بوده که علایقم رو از خودم جدا نکنم. من به عنوان یک نوجوان تنها انتظاری که ازم میره اینه که بتونم آینده خوبی رو برای خودم رقم بزنم، و با چه چیزی غیر از علم آموزی می‌تونم این کارو بکنم؟
    قبول دارم، شاید شرایط اجازه نده که – تمام – روز رو به نوشتن اختصاص بدیم، اما بیاین با خودمون صادق باشیم
    نوشتن چقدر از وقت مارو می‌گیره ؟:)) در طول روز چقدرررر کار بیهوده و بدون هیچ هدف خاصی انجام می‌دیم صرفا برای اینکه وقت رو گذرونده باشیم ؟ چند بار در طول مدرسه پیش میاد که زنگ بعضی از درس ها مثل ورزش، بیکار باشیم ؟ چقدر معلم نگارش ما برای نوشتن بهمون وقت می‌ده ؟ آیا نمی‌تونیم زنگ های تفریح از صحبت های تکراری و خسته کننده دوست هامون دل بکنیم و یه گوشه دنج از حیاط در حالی که تو صدای همهمه ی بچه ها غرق شدیم، چند خطی رو بنویسیم ؟ یا حداقل، چند دقیقه ای رو به ایده‌مون فکر کنیم ؟
    پیشنهاد من بهتون اینه : حتی اگه هم وقتی برای نوشتن ندارین، نوشتن رو با چیزی که بهتون فرصتی برای فکر کردن می‌ده جایگزین کنید.
    دوست های خوب، که البته با شما دغدغه‌شون یکی باشه، از بزرگترین نعمت هان. یادم هست موقع مدرسه، روزی رو که بارون می‌بارید، و با وجود درس های سخت و امتحانمون من و دوستم زیر بارون قدم می‌زدیم و سهراب می‌خوندیم:))
    فیلم های سینمای جهان، که چقدر آدم می‌تونه ازشون نکات مثبت یاد بگیره. فیلم ها بعد از کتابا از قشنگ ترین چیزهایی هستن که زندگیتو تغییر می‌دن.
    و کتابا :)) امان از دست کتابا. من دوستی داشتم که تو آزمون ورودی دبیرستان نمونه دولتی قبول شد، اینقدر کتاب غیر درسی می‌خوند که خانواده‌ش این اواخر نزدیک آزمون بهش اجازه نمی‌دادن به کتابخونه دست بزنه !! طهورا کتاباش رو قایم می‌کرد، زیر بالش می‌ذاشت که شب تا یه وقتی بتونه مطالعه‌شون کنه !!
    همه ی این مثال هارو زدم که بدونین محیط، تا حدی می‌تونه روی شما تاثیر بذاره. اگه خودتون بخواین مطمئنا برای چیزهایی که دوست دارین می‌تونین وقت بذارین.
    برای اینکه تمام روز رو بنویسین حتما نباید ترک تحصیل کنین.
    من امسال اول دبیرستانم. تمام مطالبی که بهم تدریس می‌شه برای کنکور می‌آد. و من هم دوست دارم پزشک شم. اوایل اصلا به رشته ای که انتخاب کرده بودم علاقه نداشتم چون من نوشتن همیشه برام تو اولویت بوده. اما الان معتقدم که برای دنبال کردن علایقم صرفا به تحصیلات آکادمیک در اون زمینه احتیاجی ندارم.
    چرا علوم باید درس بدی باشه ؟:)) تصور کنین وقتی تو یه جمع پزشک قرار می‌گیرین، چقدرررر قصه، چقدر شخصیت اطرافتون هست و چقدر تجربه های متفاوت می‌تونین داشته باشین که تو نوشتن داستاناتون کمکتون کنن !!
    من از صفحه اول کتاب زیستم ایده ی شعر کشیدم بیرون، از مطالب بخش نجوم کتاب شیمی یه عالمه نوشتم. اینارو نمی‌گم به این معنی که من خوبم، اصلا.
    فقط دوست دارم بدونین هرجا که هستین، هر عنوانی که روتون هست، هیچ کس و هیچ چیز نمی‌تونه شمارو از خودی که دوست دارین باشین دور کنه.
    احساس صمیمت ناشناخته و عجیبی باهاتون می‌کنم، شاید چون سنتون به من نزدیکه و دنیاتون برام قابل درک.
    بهترین هارو براتون آرزو می‌کنم دوست عزیز، امیدوارم که روزی بتونم قوی ترین داستان هارو ازتون بخونم.

  10. محیای عزیز سلام.من هم درست در سن تو به چنین دوراهی ای رسیده بودم.درست در 12 سالگی.کاری که من کردم این بود که در آن یک سال،یعنی ششم،تعادل بین درسم و نویسندگی برقرار کردم و با خودم قرار گذاشته بودم بعد از اتمام کارهای مدرسه بنشینم پای نوشتن و البته آزمون نمونه را هم دادم و با این روند قبول شدم و از نوشتنم هم نماندم.البته آن داستان نسبتا بلندی که هوشته بودم واقعا مسخره بود.سه سال را در مدرسه ی نمونه به عنوان شاگردی متوسط گذراندم و نوشتنم را هم ادامه دادم و در آن زمان کاملا فکر می کردم کار بیهوده ای است و ناراحت هم بودم تا این که همان رمان مزخرف را برای نویسنده ای که به کتابخانه ی محلمان آمده بود بردم و او خیلی خوشش آمد و گفت در نویسندگی آینده دارم.درست در سال هشتم.با مادر و پدرم صحبت کردم اما به نتیجه ای نرسیدم. تا این که در سال نهم رمان جدیدم را برای یکی از دوستانم ارسال کردم و او گفت ببرمش پیش یک انتشاراتی.بردمش ولی آن سال نمونه قبول نشدم و درست مهر سال قبل که دهم بودم به من خبر دادند که رمانم را پذیرفته اند و تا چندی پیش درگیرش بودم و امسا یازدهم هستم و هفته ی قبل قرار داد رمانم را بستم.می خواهم بگویم خواستن توانستن است.کاری کن که پدر و مادرت مطمئن شوند که استعداد داری و باهاشان صحبت کن.به امید خدا موفق خواهی شد.

  11. من هم مثل محیا توی این دام گیرافتادم؛
    آیا بهتره به درس بچسبم و سال بعد تیزهوشان قبول شوم یا اینکه علاقه خودم رو دنبال کنم و خودم رو از این سیستم آموزشی جدا کنم؟اگه بخواهم تیزهوشان قبول شوم که با دوست‌های خوب آشنا بشوم و زندگیم بسازم مجبورم همه علاقه‌هامو کنار بگذارم و درس‌های ملال آور رو بخونم ؟

    1. سلام مهدی عزیز:)
      منم همیشه با این مسیله درگیر بودم اما چند ساله اینو فهمیدم از زندگی (تجربه ی شخصی) که کسی که می تونست مداد رو قلمی تصور کنه که روی هوا می نویسه الان به قلم تبلت و قلم نوری رسیده …کسی که می تونست به پنکه ای که یک پره اش شکسته طوری نگاه کنه که ازش تکنولوژي «ویبره» رو بسازه کار بزرگی کرده! اگر بتونی فضای پرواز رو توی محوطه ای که با «چشم سر» کوچیک می بینی اش تصور کنی پرواز ممکنه:)
      حتما امتحانش کن! خیلی کیف میده! درس ملال آوری وجود نخواهد داشت دیگه و اون وقت این تویی که تمام ملال آورهای دنیا رو جذاب ترین میکنی:)

          1. شاید مخاطب آخرین مستر امسال شاهین من هم باشم…حقیقت اینه که نوشتن هیچ وقت هدفم نبوده نمی دونم چطور بتونم به خودم جرات بدم وقت و انرژی و حرکت چشم و ذهن آدما صرف خوندن چیزایی بشه که غلغل های ذهن منه فقط!

            1. زینب عزیز
              هر وقت عمیقاً از نوشته های خودمون لذت بریم، این لذت به دیگران هم تسری پیدا میکنه.
              از نوشتن نترس.

  12. شاهین عزیز، محیا جان و شهرزاد نازنین
    این مطلب، کامنت و پاسخ شما، روز ناراحت‌کننده‌ی من را کاملا تغییر داد. نمی‌توانید تصور کنید از اینکه می‌بینم یک نوجوان چنین دغدغه‌ای دارد و درباره‌ی آن صحبت و نظرخواهی می‌کند، چقدر خوشحالم.
    محیا جان، چه جای خوبی سوالت را مطرح کردی. برایت آرزو می‌کنم همواره در مسیر رشد قرار داشته باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *