تعریف بدبختی در لغتنامهی من: کم نوشتن
(آن نوشتنِ آزادانه که بیقصدِ انتشار است، اما کیفیتش همیشه در آنچه منتشر میکنی پیداست.)
شاید اغراقآمیز به نگر آید، ولی به انبوهِ دستآمدهایِ آزادنویسی که مینگرم، شدیدن احساس خسران میکنم از روزهای بیپُرنویسی.
اما چیست که نمیگذارد بیشتر بنویسیم؟
سیاههیی از راهبندها:
جسم آدمیزاد: بله. تن آدم ساخته نشده انگار برای پشتمیزنشینی.
کمبود انرژی: از جمله آنکه، سیری و گرسنگی هر دو به یک اندازه از انرژی لازم برای نوشتن میکاهند.
خابآلودگی: کمبود خاب باعث میشود زودتر عصبی و تسلیم شوی.
پرمشغلهگی: انبوه پروندههای ذهنیِ نابسته سبب میشوند هنگام نوشتن احساس عذابوجدان کنی.
محیط نامناسب: شاید بهانه بهنظر برسد، ولی بههرحال نقش خلوت را نمیتوان نادیده گرفت.
وسوسه: وسوسههای بیشمار از جمله ولگردی در گوشی، رفتن سراغ کتابها، منبعیابی و…
افکار مزاحم: آیا این نوع نوشتن به جایی میرسد؟ از کجا معلوم که من استعداد نوشتن دارم؟ با اینهمه بیسوادی زود نیست آغاز نوشتن؟ اصلن ما که در نهایت قرار است بمیریم، حالا چرا زور بزنیم برای نوشتن چیزهای ناچیز؟ و…
نوشتن دشمن زیاد دارد. این یکی واقعن توهم توطئه نیست.
میگویی راهکار؟ زیستی مجنونوار: محاصرهی خود با هرجور ابزاروافزارِ نوشتن.
به دیگرسویم نوشته بودم: « نوشتههات بوی هندوانه میدهند، وقتی که بیشتر مینویسی.»