نوشتن توصیف | گاهی اینگونه بنویسیم

گاهی اوقات فقط توصیف کنیم. به این فکر نکنیم نوشتۀ ما قرار است به کجا بینجامد. هیچ نظم و ترکیب خاصی نیاز نیست. فقط به توصیف جزئی و عینی هر چه به ذهنمان می‌رسد بپردازیم.

به این تکه از رمان «سورة الغراب» محمود مسعودی نگاه کنید، سرمشق خوبی‌ست:

درختزار. وقت بیداری پرنده‌های روز و بازگشت شب‌پره‌ها و شب‌پرها. خطوط درهم شاخه‌های لُخت، محو، مه‌آلود، در روشناییِ سُربیِ سحر. جوشش یکنواخت چشمه از لابه‌لای سنگ‌ها، قلوه‌سنگ‌ها. فرش برگ‌های خیس در پای ارتفاع غریب درخت‌ها. صدای طنیندار بال‌های یک دسته جغد از سمتی، و دسته‌ای از سمتِ دیگر: آشفتگیِ یکبارۀ وزوزها، سوت‌ها، و سیرسیرهای منظم و یکنواخت شبانه، و حتی سکوت‌های موضعی، خصوصاً در حوالیِ مرداب؛ خاموشیِ درخشش شبتاب‌ها؛ پَرِشِ دسته‌جمعی قورباغه‌ها، و کمر راست‌ کردنِ علف‌های زیرشان؛ تصویر شکم‌های سفیدِ قورباغه‌ها در آبگینۀ سبز مرداب؛ پیچ‌وتاب سریع مارها و مارمولک‌ها لای علف‌ها؛ صدای برخورد شکم‌های صافِ قورباغه‌‌ها با آب. بوبوی بوف‌ها، کوکوی چند مرغِ حق. صدای مصممِ خروسی از دور، خیلی دور؛ و آواز مرددِ چکاوکی از نزدیک، از همین نزدیکی، در زمینۀ زمزمه‌های چشمه.
رسیدن آرام توده‌های انبوده مه، و غلظت افزایندۀ آن: ناپدیدیِ تدریجیِ شاخه‌ها… درخت‌ها… درختزار…

6 پاسخ

  1. پاهای لخت و عورِ مردی رنجور، در شن لغزانِ زمان فرو میروند.شاخه گلی ایستاده در باد می لرزد. عقربه ها بیهوده در ساعت می دوند، زیرا که سیلی سختِ حقیقت بر صورتِ زمان فرود آمده و زمان ایستاده است.سینه های لخت زنی در تاریکی می پوسند.افکار پیوسته زندگی را در هم می پیچند و مچاله میکنند. زندگی نفس نمی‌کشد.مروارید های سبز حیات را دزدیده اند.صدای وحشت آور نفرت در قلبی آواز می خواند و می رقصد.بوی آجرهای خیس، دیوار را می شکافد. کفش ها عادت راه رفتن را پس میزنند و پاها را از خود می رانند. کفش ها از اجبار بیزارند و به تکرار تن نمی دهند. کفش ها پاهای زورگو را می بلعند.فرش ها از خانه رفته اند و بر دوش آسمان راه میروند. تمام شیرهای آب، راه را بر آب بسته اند و دهان نمی گشایند تا آب جاری شود. یخچال ها تمام چیزهای داخل شان را تف کرده اند و دلگرم شده اند. پرده ها از پوشاندن پنجره ها اِبا می ورزند.تمام تابلوها به اعتراض از روی دیوارها افتاده اند. زیر پتوها سرد سرد است.بالشت ها زیر سرها را خالی کرده اند و بر دیوارها مشت می کوبند. شعله ها خاموش و بی زبانه در تاریکی مشت مشت حرف تلخ می زنند. نور راغب است نور باقی بماند، میل ندارد با نبودنش تاریکی را زنده کند، نور تا ابد زنده می ماند.

  2. بسیارعالی بود ممنون از پیشنهادتون.من یک سوال دارم اگر تلفظ صحیح کلمه ای را بلد نباشیم چطور باید متوجه شویم کتابی در این زمینه هست یا سایت خاصی ؟

  3. مهارت توصیف کردن چه ویژگی مهمی برای نویسنده‌اس. نمونه‌ی خیلی خوب و جالبی بود. ممنون استاد

  4. توصیف کردن چه مهارت مهمی برای نویسنده‌اس. نمونه‌ی خیلی خوب و جالبی بود. ممنون استاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *