1
کی میفهمیم که نویسنده شدهایم؟
اوژن یونسکو میگوید:
یک نویسنده هیچوقت به تعطیلات نمیرود. برای یک نویسنده زندگی یعنی نوشتن یا فکر کردن به نوشتن.
و این جمله دقیقاً میتواند متر و معیار مشخصی باشد برای تشخیص جدیت خودمان در مسیر نوشتن.
به زعم من نویسنده بودن از زمانی شروع میشود که چشم ما عادت میکند هر چیزی را از منظر نوشتن ببیند.
برای نویسنده ریز و درشت اتفاقات زندگی بهانهایست برای نوشتن. هر خبری، هر تجربهای، هر تجربۀ تلخ و شیرینی که زندگی ما روی میدهد،
او به طرز وسواسگونهای در پی این است که هر چیزی را به کلمات و جملههای مجسم تبدیل کند.
2
-حالا مگر توصیف زندگی روزمرهات را بلدی که مینالی در نوشتن دچار روزمرگی شدهای؟ نه مسلماً بلد نیستی. اگر توانش را داشتی اصلاً این حرف را نمیزدی. موضوع اصلاً بر سرناتوانی تو در توصیف زندگی روزمره است. چون زبان تو در شرح و توصیف آنچه در تو و بر تو میگذرد ناتوان است، ناچار هر بار که دست به قلم میبری مُشتی حرف تکراری را نشخوار میکنی. نتیجتاً مینالی که بله، این زندگی ملالآور هیچ چیزی برای نوشتن تو ندارد. اما دریغ از اینکه عزیز من تو دیدن بلد نیستی، تو نمیتوانی آنچه میبینی و حس میکنی به کلمه تبدیل کنی. همین الان مادرت برای شامپختن توی آشپرخانه تلقوتولوق راهانداخته. داری فکر میکنی که صبح فلانی در فلان جا چرا فلان کار را کرد. انگشت شستت بهنحو عجیبوغریبی میخارد. همینها را میتوانی با جزییات کامل روی کاغذ بیاوری؟ بنویس تا بفهمی ایده ریخته روی زمین. فقط باید جمعش کنی.
3
توی دفترم. بیرون اتاقم بچهها در حال فتوشاپآموزیاند. محمدتقی کریمی آمده تا برای اعضای مدرسه نویسندگی از طراحی گرافیکی بگوید. من اینور توی اتاقم نشستهام و به چهارتا لیستی نگاه میکنم که جلویم پهن شده:
کارهای امروز: تولید و نشر محتوا
کارهای امروز: تماسها و پیامها
کارهای امروز: مطالعه
کارهای امروز: برونسپاریها
زیر هر عنوان هم شش هفت تا کار ردیف شده.
تقریبا با اولویتسنجی، کارها را یکی یکی پیش میبرم.
مسلماً بعضی کارها میماند برای فردا و فرداها.
تفکیک لیستها خیالم را راحت کرده. احساس کنترل بیشتری دارم.
تعیین مهلت زمانی هم استرس مثبتی را در من ایجاد کرده.
فقط تا ساعت هشت وقت دارم، بعد باید کرکره را پایین بکشم و بروم کرج.
بروم پدرم، و بعد مادرم را ببینم. شب را هم پیش مادرم هستم.
خوبی فرزند طلاق بودن همین است؛ پدر را جدا میبینی. مادر را جدا. نهایت تنوع! (این اصلاح فرزند طلاق هم از ان حرفهای یاوه است. من که هیچوقت هیچ جس خاصی نسبت این موضوع نداشتهام.)
4
میخواهی سایتت را همیشه به روز کنی؟
به محض روشن کردن لپتاپ یا دست گرفتن موبایل، صفحۀ نوشتن یک پست تازه را باز کن.
بعد فقط یک جمله بنویس.
جملات بعدی بهتدریج خودشان را به تو نشان میدهند.
5
شمارۀ جدید مجلۀ موفقیت منتشر شد.
در شمارۀ جدید مجله از انواع محتوا نوشتهام و سعی کردهام به مثالها گوناگون و متنوعی اشاره کنم.
مقالات قبلی که برای موفقیت نوشته بودم را در لینکهای زیر بخوانید:
صفر تا صد تولید محتوا | اگر محتوا تولید نمیکنید، وجود خارجی ندارید
یک مدل ساده برای تولید و بازاریابی محتوا | چگونه سبد محتواییتان را پر کنید؟
26 پاسخ
سلام شاهین جان. کلیشه نویسی رو دوست ندارم. ولی دلم میخاد از جایی شروع کنم . قبل از هرچیزی باید بگم شما با ظرافت خاصی افراد رو ترغیب میکنی به نوشتن و سر مشق های روان و وسوسه کننده ای تعیین میکنی و این موضوع اوج نبوغ و استعدادت رو در نویسندگی مطرح میکنه و باعث تشویق میشه و دیگران رو برای اینکار با انگیزه بالایی سر ذوق میاره. بهرحال ممنونیم ازت. در مورد وقایع روزمره نوشتن هم باید بگم روزای اول و دوم شاید خوب باشه ولی بعدش تکرار و تکرار خودش کسالت آوره چون نوع زندگی کردنمون تکراره و تکرار. با سپاس. اینم شمه ای بود برای شما که هم حرفم رو زده باشم و هم نظرت رو در مورد نگارشم بدونم با همین چند خط.
سلام حسن نازنین
ممنونم از مهر تو
البته اگر یک نفر مهارت دیدن زندگی رو یاد بگیره، دچار تکرار نمیشه. این نکته رو هم نباید نادیده گرفت: فرض ما اینه که کسی که عشق نوشتن داره، عشق خوندن هم داره. بنابراین مطالعه برای نویسنده مدام افکار نازه تولید میکنه. با توجه به این موضوع این چیزی که میگی بعد یه مدت تمرین دیگه پیش نمیاد، و نویسنده با پافشاری در نوشتن به راههایی تازهای برای ادامۀ نوشتن میرسه.
دربارۀ نگارشت هم چیزی نمیشه گفت: چون هم شکسنه نوشتی، هم کوتاه. اینا چیز زیادی رو از فکر و زبان نویسنده آشکار نمیکنه.
وبلاگ داری؟
سلام خیلی وقته که پیج و سایت شمارو دنبال میکنم ممنون از مطالب خوبتون یه وقتایی تو زندگی آدم توانایی هاشو میبینه اما جدیشون نمیگیره شاید حس میکنه اینا توانایی نیست و فقط یه توهمه که اگه جایی جار بزنه دستمایه تمسخر دیگران میشه شاید نویسندگی یه توانایی باشه درون خیلی هامون اما مثل یک چراغ کم سو که از زیاد کردنش واهمه داریم باهاش زندگی میکنیم تو وجودمون نگهش میداریم اما برای همیشه یه حقیقت پنهان میمونه
پیج و سایت شما اینقدر انرژی بخشه که به آدم جرعت یه بار زیاد کردن فیتیله رو میده حتی اگه به قیمت سوختنمون باشه بازم ممنون
از خوندن کامنت شما خوشحال شدم مهدیه خانم عزیز
بینهایت سپاس از مهر شما.
براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
شاهین جان پاینده باشی.ممنون که هستی واین شمع نوشتن را روشن نگه میداری
مهدی عزیز و مهربان
بینهایت سپاسگزارم از تو.
نوشته هایتان را همیشه دنبال میکنم اقای کلانتری. خسته نباشید
ممنونم از مهر شما.
من عاشق دریا و نوشتن هستم نوشتن از ثانیه ها ، نوشته از بودن ها و نبودن ها . در تخیلاتم ، دوران پیری ام را مانند مادربزرگ هایی که بافتنی میبافند نمیبینم . اگرچه عاشق بافتنی هستم ولی ، دلم می خواهد خودم را در ایوان خانه ی رو به ساحل ، در حالی که به بازیگوشیهای نوه هایم نیم نگاهی می اندازم ، پشت میز چوبی روی صندلی پشت بلندی نشسته ام و مشغول یادداشت های روزانه و یا احیاناً نوشتن آخرین داستانم باشم . چند کتاب رمان قدیمی هم گوشه میز روی هم چیده شده و گلدان کوچک شیشه ای پر از گلهای تازه و وحشی که همان روز صبح نوه ی بزرگترم برایم چیده ، عطر تازگی به مشام میرساند . و استکان چایی که همسرم برایم می آورد تا خستگی نوشتن از تنم را بیرون ببرد .
بسیار زیبا نوشتید فریده خانم عزیز
امیدوارم به همۀ آرزوهای زیبای خودتون برسید.
سلام .ممنون از نوشته های عالی تون استاد…من اکثر مطالب سایت و پیج تون رو مطالعه می کنم و لذت می برم و تازه از توهم خیلی چیزدان خودم بیرون اومدم.فکر می کردم من آماده ام برای شروع، در حالی،که توهمی بیش نبوده و من هیچ چیز نمی دونستم.هیچ چیز. تازه فهمیدم چرا کارهای ناتمام زیاد داشتم ،چرا هیچ کدوم از کارهام به سرانجام نرسیدن… و توی سن ۳۵ سالگی تازه شروع کردم به یادگرفتن و زندگی کردن.اینکه این همه مدت رو توی توهم بودم و خواب ،درد زیادی داره اما برای اینکه دردم بیشتر از این نشه شروع کردم ،یادداشت های روزانه رو به توصیه شما می نویسم ،مطالعه ام خیلی بیشتر شده.کارِ نکرده بسیار دارم.خیلی وقت ها کم میارم حالم شبیه حال نوزادی که داره راه رفتن یادمی گیره و هربار میافته زمین پامیشه دوباره می خوره زمینبا این تفاوت که من تجربه هایی دارم که اون نوزاد معصوم نداره البته بعضی از تجربه ها رو همون بهتر که نداره…اینها رو نوشتم که بگم من قدردان زحمات شماهستم چون هربار که کم میارم و می شینم مطالب شما رو می خونم ، لایوهاتون رو می بینم انگار یکی کمکم می کنه که پاشم و واقعا دوباره از نو شروع می کنم ..
من این شوق نوشتن هر روزم رو از راهنمایی ها و انرژی مثبت شما گرفتم که همه ی اینها نگاه و لطف خداست. از شما بابت تمام انرژی که می گذارید ممنونم.امیدوارم در پناه خدا عاقبت بخیر و سربلندباشید.
سلام سمیه خانم عزیز
خیلی خوشحالم که یادگیری براتون انقدر جدی شده.
با آرامش و انرژی ادامه بدید.
ممنونم از مهری که به من دارید. داشتن دوستانی مثل شما مایه افتخاره.
بهترینها رو براتون آرزو میکنم.
آخرش نگفتین از چه موقع به بعد مجازیم تو بیو پروفایلهامون بزنیم نویسنده🤔😂😂❤
اون عنوان چیز زیادی مهمی نیست.
مهم اینه که نوشتن وارد زندگی ما بشه و بمونه.
من ستاره جان نیستم!
شما هم ستارهای آلا جان. همهمون ستارهایم!
😉
#توجیه
سلام…
امروز توی تایم استراحتم یه اتفاقی افتاد البته دقیقا نمیشه بهش گفت یه اتفاق چون فقط یه فیلم ساده بود که موقع بالا و پایین کردن کانالا از روی خوش شانسی و بخت و اقبال روشن و خوش پیداش کردم…
یه فیلم درمورد یه زن تنها که ارزوی نویسنده شدن داشته ولی وقتی نتونسته و سرکوب شده به جاش شروع کرده به جعل کردن نامه از نویسنده های معروف و به عنوان اسناد تاریخی اون ها رو میفروخته و یه طوری اینکار رو میکرده و نامه ها رو با خلاقیت خودش و با استفاده از لحن نویسنده های اصلی مینوشته که هیچکس متوجه نمیشده و جالب اینکه از این کار خوشحال بوده چون حس سرخوردگیش رو رفع میکرده ….
داستان بر این منواله تا اینکه یکی دو نفر رو ملاقات میکنه که دیدش رو نسبت به زندگی تغیر میدن و بعد اتفاقایی میوفته که زنه لو میره و کلا مسیر زندگیش از اون به بعد تغیر میکنه (باید دید گفتنش فایده نداره)
اسم فیلم میشه منو ببخشی هستش..
داستان فیلم واقعیه و خب حول شخصیت خاص اون زن میچرخه و مشکلاتی که داره …
میدونی وقتی این فیلم رو میدیدم نمیدونم چرا خیلی از جاها یاد شخصیت مرد شب های روشن می افتادم شاید به خاطر اون مدل کم اعتمادی و تنهاییشون خیلی بهم شبیه باشن با این تفاوت که این خانم توی دنیای واقعی اینطوری بوده و اون مرد یه شخصیت ساخته شده توسط نویسنده (که البته ممکنه از یه شخص و آدم واقعی الهام گرفته شده باشه ) هستش…
این فیلم واقعا حس خیلی خوبی بهم داد ضمن اینکه درمورد نوشتن بود دلم آدم رو چنگ میزد وقتی میدیدی که زنی با این قریحه چنین روحیه ای داره….
در کل فیلم جالبی بود و چون من و یاد شب های روشن انداخت گفتم شاید ارزش معرفی کردن و دیدن رو داشته باشه…
ممنونم…
خسته نباشید…
عالی بود ستاره جان.
چقدر خوب تعریف کردی.
اوه!
چه تلنگر باحالی بود.
بلد نیستیم زندگی روز مره مون رو توصیف کنیم.
شایدم بلدیم…
سعی می کنم اتفاق های اطراف و احساساتمو با جزئیات بنویسم.
چقدر این کار می تونه مفید باشه.
من عاشق توصیف کردنم.
ممنونم که به این موضوع اشاره کردین.
درود ها برشما 👌
چه جالب!
چه عالی!
منم نسبت به بعضی واژه ها که بار منفی دارن حسی ندارم.
راستی چقدر خوبه که شما به جدایی پدر ومادرتون به طور مثبت و یه تنوع نگاه
می کنین.
اگه بشه به همه چیز اینطور نگاه کرد غمی نمی مونه.
انشاءلله که پدر مادر تون همیشه شاد، تندرست و شاهد موفقیت های روز افزون شما باشن…
فدای تو ستاره جان
آره به خدا. خیلی کار خوبی کردن طلاق گرفتن. به ما بچهها که خیلی حال داد. کلی هم پیشرفت کردیم. الان هم کل خانواده خیلی خوبیم با هم.
برقرار باشی.
سلام. عنوان نوشتهتون برام جالب بود و فکرم رو برانگیخت.
یه حسی بهم میگه نویسنده خوب نویسندهایه که آخر از همه بفهمه نویسندهست. یعنی باید راه درازی رو پیش روی خودش ببینه و از صحبتها و بازخوردهای این و اون که نوشتهها و مفاهیمش رو نقل میکنن بفهمه که راستی راستی نویسنده شدم. احساس میکنم نوشتن یه جورایی تواضع میاره یا شاید آدمهای متواضع بیشتر میرن سراغ نوشتن. نوشتن بیشتر از اونیکه برای بقیه باشه، اول باید برای خودم باشه. در اینصورت فکر میکنم نوشتههام اصیل هستن و نه صرفا خوب.
قد عقلم همینقدر رسید.
درود به زهرای خوش ذوق و پرتلاش
زیبا نوشتی و تامل برانگیز.
راستی خیلی خوشحالم که خیلی جدی به سایتت توجه میکنی.
لطفا مجله عشق نوشتن و ادامه بدید ینی لطفا هر ماه منتشرش کنیید
سلام مریم عزیز
حتما.
بزودی شمارۀ دوم رو به شما میرسونیم.
نوشتن از موضوعات کوچک نویسنده را به موضوعات بزرگ و بزرگ تر سوق می دهد، نوشتن مانند نفس کشیدن است اگر به بهانه ی تکراری بودن اکسیژن از فرودادن آن اجتناب کنیم خواهیم مرد.
درود مرتضی جان
درست گفتی.