یادم می آید قدیم ها، تمرکز روی خواندن یک صفحه کتاب هم برایم سخت بود… آن موقع ها به این نتیجه رسیده بودم که فهمیدن یک صفحه کتاب کار من نیست. سالها گذشت اما من باز هم کتاب می خریدم و باز هم جلوی رویم باز می کردم و می خواندم اما باز هم نمی فهمیدم، انگار دو دست خیالی گوش هایم را گرفته اند و فقط چشمهایم می دید و دهانم حرفهای نویسنده را روخوانی می کرد.
دلم لک زده بود برای فهمیدن یک صفحه کتاب و کامل خواندن یک کتاب.
گذشت و گذشت
تا به نوشتن داستانهای کوتاه علاقه مند شدم
چند داستانی نوشتم اما از یک جایی دیگر حرفی برای گفتن در داستانهایم نداشتم.
از شما پرسیدم چه کنم، به من پیشنهاد کتاب بیژن نجدی را دادید “یوزپلنگهایی که با من دویده اند” گفتید این کمکت می کند. به دلیل آنکه حرف هایتان را نوری میبینم در مسیر پر پیچ و خم و تاریک نویسندگی ام و ممنونم به خاطر آن، فقط انجامش دادم. هیچگاه فراموش نمی کنم آن لحظه ای که یک صفحه ام شد، دو تا، شد سه تا و ادامه پیدا کرد و بالاخره کتاب تمام شد
هیچگاه فراموش نمی کنم لبخند عمیقی که بعد از خواندن و فهمیدن هر پاراگراف برلبانم نقش می بست. چون هنوز دارم آن حسها را تجربه می کنم و صفحه به صفحه کتاب ها را می خوانم و می فهمم و جلو می روم، دومین کتابی که تمام کردم برتری خفیف بود، سومی مرغ دریایی، چهارمی دوباره فکر کن. درست است آرام آرام در مسیر خواندن قدم میزنم البته نه به دلیل کم خواندن(من هر روز ده صفحه می خوانم و میفهمم) به دلیل سه بار تکراری که هر کتاب را می کنم. اما می دانم روزی میرسد در کتابخانه ام تعداد کتاب هایی که خوانده ام از نخوانده هایم بیشتر میشود.
4 پاسخ
یادم می آید قدیم ها، تمرکز روی خواندن یک صفحه کتاب هم برایم سخت بود… آن موقع ها به این نتیجه رسیده بودم که فهمیدن یک صفحه کتاب کار من نیست. سالها گذشت اما من باز هم کتاب می خریدم و باز هم جلوی رویم باز می کردم و می خواندم اما باز هم نمی فهمیدم، انگار دو دست خیالی گوش هایم را گرفته اند و فقط چشمهایم می دید و دهانم حرفهای نویسنده را روخوانی می کرد.
دلم لک زده بود برای فهمیدن یک صفحه کتاب و کامل خواندن یک کتاب.
گذشت و گذشت
تا به نوشتن داستانهای کوتاه علاقه مند شدم
چند داستانی نوشتم اما از یک جایی دیگر حرفی برای گفتن در داستانهایم نداشتم.
از شما پرسیدم چه کنم، به من پیشنهاد کتاب بیژن نجدی را دادید “یوزپلنگهایی که با من دویده اند” گفتید این کمکت می کند. به دلیل آنکه حرف هایتان را نوری میبینم در مسیر پر پیچ و خم و تاریک نویسندگی ام و ممنونم به خاطر آن، فقط انجامش دادم. هیچگاه فراموش نمی کنم آن لحظه ای که یک صفحه ام شد، دو تا، شد سه تا و ادامه پیدا کرد و بالاخره کتاب تمام شد
هیچگاه فراموش نمی کنم لبخند عمیقی که بعد از خواندن و فهمیدن هر پاراگراف برلبانم نقش می بست. چون هنوز دارم آن حسها را تجربه می کنم و صفحه به صفحه کتاب ها را می خوانم و می فهمم و جلو می روم، دومین کتابی که تمام کردم برتری خفیف بود، سومی مرغ دریایی، چهارمی دوباره فکر کن. درست است آرام آرام در مسیر خواندن قدم میزنم البته نه به دلیل کم خواندن(من هر روز ده صفحه می خوانم و میفهمم) به دلیل سه بار تکراری که هر کتاب را می کنم. اما می دانم روزی میرسد در کتابخانه ام تعداد کتاب هایی که خوانده ام از نخوانده هایم بیشتر میشود.
نرگس عزیز
چقدر خوشحال شدم از خوندن کامنت تو. واقعاً لذت بردم.
امیدوارم که روز به روز بیشتر بخونی و بفهمی و کتابها زندگی تو رو متحول کنن.
شاهین جان من یه موضوعی رو تازه فهمیدم.
تو قسمت آخرین دیدگاه ها،روبروی کسانیکه اسمشون رو انگلیسی تایپ کردن،مطلب مورد نظر هایپر لینک نشده.
درسته صادق جان
هنوز نتونستم فکری به حالش بکنم.