ما نمینویسیم که یافتههای گذشته را ثبت کنیم، ما مینویسیم تا کشف کنیم، مینویسیم تا اندیشه را در قالب نوشتن به تبلور برسانیم.
(نعمتالله فاضلی | از کتاب خودمردمنگاری هویت دانشگاهی)
من مینویسم زیرا میخواهم چیزی بدانم و مینویسم زیرا میخواهم چیزی را که قبلاً نمیدانستم بیاموزم. زیرا که نوشتن فقط توصیف کردن نیست، کشف کردن هم هست. نوعی تحقیق بدوی است که مرا قادر میسازد تمام فضاهایی را که فکر کردن و نوشتن اجازه جولان در آنها را میدهد درنوردم. در حالی که مینویسم، فکر میکنم، یاد میگیرم و نگرشم را دربارۀ چیزهای زیادی تغییر میدهم.
(لورا ریچاردسون | از کتاب راهنمای روشهای کیفی)
ده دقیقه است که دستم را گذاشتهام روی کیبورد و منتظرم تا جرقهای بخورد و دو تا نقل قول بالا را بچسبانم بهم تا پست تازۀ وبلاگ شکل بگیرد. یک آن به خودم آمدم دیدم که این کار نقض غرض است. به جای اینکه منتظر بمانم تا چیزی به ذهنم برسد، بهتر است شروع کنم به نوشتن، تا در اثنای کار مطلب را شکل بدهم. البته شاید تعلل من به این خاطر است که قبلاً هم مطلبی در این رابطه نوشتهام. (+) دوست دارم اگر بناست از موضوعی تکراری بگویم حداقل از زاویۀ نسبتاً جدیدی به آن بپردازم.
من وقتی میخواهم با طرح و نقشۀ کامل نوشتن را بیاغازم دچار زجر پیش از نوشتن میشوم. زجر پس از نوشتن را با جانودل میپذیرم؛ اگر هدف خوب نوشتن است چه باک از بازنویسی ده باره و بیست باره. اما قبل و هنگام نوشتن پیشنویس اول اگر نگران این باشی که ایده و اطلاعات کافی نداری یا نمیدانی با چه فرم و ساختاری بنویسی، عملاً آب سرد ریختهای روی شعلۀ خلاقیت خودت.
انتظار ایده، لذت نوشتن را زایل میکند.
یک لحظۀ جادویی وجود دارد که فقط وقتی گرم نوشتن میشوی امکان آشکار شدن مییابد. این لحظۀ جادویی ارزش آن را دارد که هر روز سه ساعت آزادنویسی کنی تا به آن برسی؛ لحظهای که اختیار موضوع از دست تو خارج میشود و کلمات خودشان راه میافتند و ایدۀ تازهای را شکل میدهند. تجربۀ لحظۀ اوج. با خودت میگویی یعنی تمام این حرفها درون من بود و نمیدانستم؟ لذت این لحظه است که دوباره و دوباره آدم را به نوشتن باز میگرداند.
بگذارید یک ماجرای کوتاه را برایتان تعریف کنم:
نشسته بودم بنویسم، اما نمینوشتم، قلم دستم بود اما فکرم پیش موبایل و هزار تا چیز دیگر بود. چرا همیشه نمیتوانم بنویسم؟ این سوالی بود توی ذهنم پرسه میزد. گفتم بگذار با همین سوال شروع کنم. نوشتم و یک آن به خودم آمدم دیدم تا آخر صفحه را پر کردهام از سوال. بعضی سوالها در ادامۀ سوال اول بودند «آیا خریدن یک قلم تازه و خوب میتواند به بیشتر نوشتن ترغیبم کند؟!» و برخی سوالها را نمیشد با یک من سریش به سوال اول ربطشان داد: «آیا کتاب کهنهای که جلوی من است دوست دارد یک فنجان قهوه بنوشد؟» یا «زندگی چی نیست؟!»
باری، بعد به نوشتن ادامه دادم و نگاهی هم به سوالات داشتم و به بعضی از آنها جوابهای منطقی یا عجیبوغریب میدادم. دو سه صفحه که پیش رفتم جوابها آشکار شد. لااقل به چند راه حل خوب برای گشودن بعضی از گرههای ذهنم رسیدم.
روزهای بعد همین فرآیند را دوباره آزمودم، نوشتن سوال، مثل مرحلۀ کاشت بود، ادامۀ آزادنویسی، مثل داشت بود، و در نهایت رسیدن به پاسخ مناسب حکم برداشت را داشت!
وقتی به این شکل پیش میروم فرصت تجربۀ آن «لحطۀ اوج» که گفتم بیشتر میشود. با این روش نه خودت را چندان محدود میکنی که فرصت کشف را از کف بدهی و نه آنقدر باز و بی چارچوب پیش میروی که گیج و سرگردان دست از نوشتن بکشی.
13 پاسخ
شاهین جون عزیزی.
قربان تو عزیز دل.
چند وقتی هست برای نوشتن یادداشت هام چند تا نقل قول میریزم رو صفحه. چند خط تایپ میکنم میبینم عه میشه راجب فلان موضوع نوشت. چند پاراگراف مینویسم یهو یکی میزنه به سرم میگه:” فلان موضوع مهم تره، ببین این نقل قول هم راجب همونه!”
منم همه نوشته های قبلی رو کپی میکنم تو یه ورد دیگه و صفحه رو برای نوشته جدید خالی میکنم.
باز از نو شروع به تایپ میکنم.
خلاصه اون چندتا نقل قول اونقدر بالا پایین میرن و جا به جا میشن که تهش میبینم چیزی که میخواستم بنویسم با چیزی که اخر سر تایپ شده به تفاوت هشت نسل از یک خانواده است!
سلام مائده
این نقلقولریزی روی صفحه خیلی ایدۀ خوبیه.
تو خیلی خوب یاد میگیری و تمرین میکنی.
به نظرم اینکه وایسی چیزی به ذهنت خطور کنه بعد بنویسی مثل این می مونه توقع داشته باشی خروس تخم بذاره.
وقتی چیزی نیست و وجود نداره نمیشه ازش بخوای به وجود بیاد. باید یکی برای خلق کردن باشه که اون هم آقای نویسندس.
باید نوشت چون نوشتن پیش نیاز رسیدن به مخلوقه.
چند وقت پیش که برای داستانم دل و جگر کاغذ را پاره می کردم یکهو دیدم عجب نگاه کن یک من مزخرفات چطور داره خودش رو نشان میده. بعد که بیشتر نوشتم و این کلاف را تا ته رفتم مراد دل حاصل شد.
این رو نوشتم که بگم نباید منتظر ایده بود باید دنبالش دوید.
پاینده باد!
زنده باد محمد جان
چه خوب که در عمل به این نکته رسیدی.
چه خوب که در این وضع تحدید دسترسی و تهدید سخن گفتن هنوز میشه از شما خوند!
قربان تو مرضیه نازنین
چه خوب که تو این شرایط دوستان عزیز و خوبی مثل شما دارم که میاید اینجا و با خودتون مهر و عشق میارید.
امیدوارم که روزهای آینده برامون پر از شادی و دلخوشی باشه.
گر سپاری دل خود را به دل رود روان
می برد سوی نگارستانت
گر به اندیشه خود باز رسانی دل و جان
می پری سوی بلندای خیال
محو در چشمه زیبای خیال
قلمت می بردت دشت به دشت
می برد کوه به کوه
می برد رود به رود
دل خود را بده در دست خیال
و برو با او باز
سوی دلدادگی عشق و قلم
بنشین بر لب رود
به تماشای سپیدی دل دفتر خود
قلمت را تو بگیر
در دست و برو
سوی تحریر خیال
بگشا چون شاهین
پر پرواز و بپر
بال در بال خیال
تو رها کن خود را
نگرانی از چیست ؟
بازی ثبت خیال
در دل کاغذ ها ؟
نگرانی از چه ؟
بسپاری چون باد
دل و دستت به خیال
می روی همچون رود
در دل سبز خیال
گاه باید بنویسی صفحاتی افزون
تا شوی از فوران کلماتت افسون
دل من می گوید :
زندگی بازی افکار و خیال است عزیز
تو همانی ، که به آن ، می اندیشی
زندگی بازی باور ها است
باورت را تو رها کن برود
بر سر شاخه زیبای بلند
باورت این باشد
که پیام آوری از جنس خیال
می رساند به تو افکاری چند
باورت این باشد
بنویسی تو فراوان و سپس
بپیرایی آنرا .
از شاهین عزیز ممنونم که شیوه روان نویسی را می آموزد.
درود بر پرویز زیبانویس
درود بر تو که با مهر مینویسی و وجود مایۀ دلگرمی و شادیه.
خوبه که تو این شرایط سانسور و خفقان شما هنوز ادامه میدی من که چند روزه دستم به هیچ کاری نمی ره انگار همش منتظر یه اتفاق هستم
حمید عزیز
کار کن. با قدرت کار کن. روی تمرین مهارت وقت بذار. مطالعه کن.
شاد باشی عزیز دل