پیشحرف: این یک پست شخصی است که پیوسته تازه میشود. برای نظم دادن به ذهن خودم مینویسم. میتوان گفت که هیچ چیز خاصی در این نوشتهها وجود ندارد. دلیل انتشار عمومی: شاید برخی از شما این شیوه را بپسندید و خودتان هم برای افزایش بهرهوریتان چنین پستی را توی وبلاگتان هوا کنید.
- جمعه 99.6.28
- ساعت 4 بعدازظهر است. دارم برای شاهین بلاگ جملۀ کوتاه مینویسم. این جملهها توی توییتر هم بازنشر میشود.
- بعد از ظهر با تمرین کلمهبرداری گذشت.
- وبلاگ مدرسه با چند متن تازه به روز شد: وبلاگ مدرسه نویسندگی
- ساعت 5 کلاس زندۀ حرکت صد داستان را برگزار میکنم.
- باید به چندکارگی غلبه کنم. غلبه بر وسوسۀ انجام همزمان کارها مهمترین گام برای بهتر و سریعتر انجامدادن کارهاست.
- بروم با قهوه درست کردن وقتم را تلف کنم.ا
- پنج دقیقه دیگر وقت لایوم شروع میشود.
- لایو برگزار شد. دربارۀ نوشتن از زبان حیوانات صحبت کردم. در ابتدای از زاغچۀ کچلمان گفتم. ماجرا از این قرار است که من و خواهرم در دورۀ نوجوانی تمام سرگرمی و دلخوشیمان زاغچۀ کوچکی بود که کلهاش هر روز کچلتر میشد. بوسیدن کلۀ این پرنده از مهیجترین کارهای روزگار نوجوانی من است!
- حالا میروم روی تخت دراز بکشم و کمی کتاب بخوانم.
- خب، خوابیدم. خواب ندیدم. افسوس.
- کمی با تلفن حرف زدم. انرژی گرفتم.
- حالا میروم سراغ تمرین رونویسی. میخواستم قهوه بخورم. منصرف شدم. بهتر است شب زودتر بخوابم.
- نوشتم. وقتی رونویسی میکنم و همزمان با متن را زمزمه میکنم لذت میبرم. حس میکنم تمرکزم هزاربرابر شده و کلمات را بهتر از هر وقت دیگری جذب میکنم.
- حالا چه کنیم؟
- بروم سراغ ادامۀ نوشتن جملات کوتاه برای شاهین بلاگ.
- امیدوارم بتوانم به نوشتن در این صفحه ادامه بدهم. تاثیر روز اول که تا اینجا خیلی مثبت بوده.
- اما قبل از نوشتن جملات کوتاه، کمی از «فاتحان» آندره مالرو را میخوانم: «در زندگی شکست خورده بود. درست نمیدانست در چه راهی. ولی شکست خورده بود.»
- این صفحه را به روز کردم: قصهها و حکایات کوتاه
- بالاخره نوشتن جملهها تمام شد. الان باید چیزی بخوانم و به مغزم استراحت بدهم. یازده و نیم شب است. بیش از دویست کامنت تازه توی سایت ثبت شده که باید همه را بخوانم و به بخشی از آنها جواب بدهم.
- بر میگردم.
- زنده باد راحت نوشتن!
- اصلاً نوشتن یعنی شوریدن بر علیه هر نظم و ترتیب بیهوده، و شاید رسیدن به نظم و ترتیبی باهوده!
- بعد از کتاب خواندن، بخش زیادی از وقتم را با غذا خوردن و پرسه در یوتیوب هدر دادم. حالا آمدم تا بررسی کامنتها را شروع کنم.
- امشب چی شبیست؟ شب کامنت است امشب!
- ده بیست تا کامنت جواب دادم، حالا میروم دوش بگیرم. بقیۀ مراسم کامنتخوانی را بعد عملیات شکوهمند استحمام شبانه ادامه میدهم.
- همه چیز خوب است؛ اما جای خالی قهوه همیشه حس میشود.
- وقتی دنیا توی مشتتان بود به کسی مشت نزنید، چون ممکن است دنیا از هم بپاشد!
- اگر سرم چرب نمیشد، هیچ بعید نبود که ماهها حمام رفتن را از یاد ببرم.
- ژل مالیدم به موهایم، انگار گاو کلهام را لیسیده!
- اگر اجازه بدهید من بروم چند دقیقهای در فیس بوک بگردم. گلگشت عنترنتی!
- این هم از خواص فیسبوککردی: توی صفحۀ شهرام رحیمیان با سایت بانگ آشنا شدم و رسیدم به این نوشتۀ خواندنی و آموزندۀ شهریار مندنیپور: نقلی بر بیژن بیجاری
بخش از این نوشته:«…خاتمکاری با کلمات، کلمه بر کلمه را کنار هم میچیند تا این صحنه را ابدی کند. به عبارت دیگر، همان کاری کنند که من آن را «تبدیل جهان به کلمه» مینامم، که به نظرم جوهره ادبیات است. یا کیمیاگری ادبیات است. این تکنیک مجاز جزء به کل یکی از تکنیکهای غالب داستان مدرن است. با این شیوه، اگر نویسنده موفق شود که یک لحظه از داستان را: جزیی از اندام شخصیت داستان، یا یک شیء را خوب بسازد، یا به عبارت دیگر یک تصویر داستانی را خوب به کلمه تبدیل کند، کل آن صحنه یا شخصیت، در ذهن خواننده و به کمک تخیل او ساخته خواهد شد. در حقیقت یکی از راههای مشارکت دادن خواننده در بازسازی داستان همین تکنیک مجاز جزء به کل است…»
- خوابم نمیآید، اما میروم بخوابم. فردا صبح تا ظهر باید با متقاضیان حضور در دورۀ «توانمندسازی کارشناس تولید محتوا» صحبت کنم. امیدوارم یک تیم پنج نفرۀ درجهیک شکل بگیرد.
- شب بخیر!
- تایید بقیۀ کامنتهای سایت هم ماند برای صبح.
- شنبه 99.6.29
- این هم از یک روز تازه. با صفحات صبحگاهی شروع کردم.
- حالا هم که مشغول مصاحبههای دوره هستم.
- مصاحبههای امروز به سرانجام رسید. مابقی گفتوگوها میماند برای فردا.
- ناهار خوردم. کمی در یوتیوب چرخیدم. رمان خواندم. به برخی پیامها جواب دادم. کانال مدرسه را با یادداشتی از هژبر میرتیموری بهروز کردم: کانال تلگرام مدرسه نویسندگی
- حالا باید به مصاحبههای آزمون ورودی دورۀ نویسندگی خلاق بپردازم.
- کمخوابی کار اشتباه و بیهودهای است. و من گرفتار این کار اشتباه و بیهودهام. امشب جبران میکنم.
- وقتی کمخواب هستی، بیشتر به بیعرصه بودن قهوه پی میبری!
- ساعت 5 تا 6 کلاس آنلاین نویسندگی خلاق را برگزار کردم.
- بعد خواستم کمی چرت بزنم. خوابم نبرد. توی اینترنت یکی دو تا چیز خواندم.
- بعد رفتم سراغ ادامۀ مصاحبههای دورۀ کارشناس تولید محتوا.
- بلافاصله بعد از آن لایو روزانۀ پیج مدرسه نویسندگی را هوا کردم. خوشحالم که یخ این لایوها گرفته و بازخوردها مثبت است.
- سریع آماده شدم و زدم بیرون. رفتم خرید. حین رانندگی به نوشتن یک روزۀ یکی دو تا کتابچۀ تازه فکر کردم. احتمالا رایگان و الکترونیکی منتشر کنم.
- خیابانها شلوغ بود و زندگی برقرار. کرونا هم کسی تحویل نمیگرفت انگار.
- برگشتم و سریع شام خوردم، بعد از راس 10 کلاس آنلاین کار در خانه را شروع کردیم. موضوع این جلسه ارزیابی عناوین وبینارها و نمره دادن به آنها بود.
- خوابآلودم. دیگر واقعاً باید بخوابم. صبح از نو صفحات صبحگاهی از نو!
- من که گفتم تو این صفحه چیز خاصی نمیگویم. مگر یک وقتی چیزی از دستم در برود!
- از مغز یک آدم خوابآلود چه توقعی دارید؟
- یکشنبه 99.6.30
- اول با کامنتهای سایت شروع میکنم: 121 کامنت.
- خب، بالاخره مصاحبههای دورۀ کارشناس تولید محتوا تمام شد.
- فراخوان ثبتنام آخرین دورۀ «کار در خانه» هم اعلام شد. چرا آخرین دوره؟ شاید برای برخی مایۀ تعجب باشد. چون این دوره هر بار شرکتکنندگان بیشتری داشت، و میتوانست طی ماههای آینده هم ادامه بیابد. اما تصمیم گرفتم حداقل امسال دیگر این دوره را تکرار نکنم. چون دلم کارهای تازه میخواهد، و میخواهم روی یکی دو کار دیگر تمرکز کنم. مسلماً دلم برای دورۀ کار در خانه تنگ میشود. این دوره یکی از بهترین فصلهای زندگی مرا رقم زد.
- حالا وقت قان قان است! میروم بیرون. ساعت هفت هشت برمیگردم.
- من برگشتم. ساعت هشت شب است.
- بیوقفه تا الان مشغول بودم. تماسها و کلاسها و…
- نوشتههای اعضای جدید دورۀ نویسندگی خلاق را خواندم؛ نوشتههایی در پاسخ به این سوال: «چرا میخواهم نویسنده شوم؟»
- ساعت ده کلاس کار در خانه را برگزار کردم.
- ساعت یازده کلاس محتواتیم را برگزار کردم.
- پس از آن کمی در فیس بوک پرسه زدم و چند یادداشت تازه خواندم. بخشی از یادداشت تازۀ شهرام رحیمیان موجز و بسیار جذاب است:
نیچه به زبان ساده
دوغ آبعلی گندیده ای را داخل بطری تصور کنید! کردید؟ خب، تا وقتی دوغ در آن ظرف است، دوغ و شیشه با هم معنی میشوند، اگرچه از صفات جوهری متفاوتی ظرف و محتوای ظرف برخوردارند. حالا دوغ را خالی کنیم و به جای آن کوکاکولا یا آب پرتقال یا شراب داخل بطری بریزیم. چه اتفاقی میافتد؟ ظرف همان ظرف است، محتوایش عوض میشود. اما شرط عوض شدن محتوای ظرف، اول خالی شدن ظرف است.
نیچه میگوید انسان ظرفی است پر از ادراکاتی که از گذشته ارث برده. به این معنی که انسان باری از سنتها و عادتها – به فراخور جامعهای که در آن بزرگ شده- با خود حمل میکند که صدها سال پیش از او متولد شده. سنگینترین بخش این بار اخلاق است که این ظرف را تا لب فرا گرفته؛ شاید همان ناخوداگاه جمعی. نیچه دنیای مدرن را به وجود نیاورده، شارح دنیای مدرن است و میگوید دنیای مدرن دارد انسان را آهسته از اخلاقیاتی که فضیلتی در آن نبوده جز دروغ خالی میکند تا با اخلاقیات و فضیلتهای دگرگون شده پر کند. وقتی ظرف خالی شد و ندانیم با چه مایعی باید آن را پر کنیم، خوب مدتی در استیصال و سردرگمی سر می کنیم. اسم این دوران گذرا – خالی شدن ظرف تا پر شدن دوبارۀ ظرف- را میگذارد: نیهلیسم!
اگر بیماری قند داریم و ظرف را با سکنجبین پر کنیم، خب کار درستی نکردهایم. اگر فشار خون داریم و ظرف را با آب نمک پر کنیم، خب کار عقلانیای نکردهایم. ولی اگر ظرف را با مایعی پر کنیم که هم خوشمزه باشد و هم سالم، بعد میشویم یک آدم عاقل. نیچه اسم چنین آدمی را میگذارد:ابر انسان! (+) - خب حالا وقت تماشای مستند است. اسمش را هم نمیگویم!
- رفتم دوش گرفتم. سه بار سرم را شستم. اما میدانم که تا یک ساعت دیگر دوباره چرب میشود!
- گرسنه بودم. نیمرو نجاتم داد.
- به طراحی یک تمرین تازه فکر میکنم.
- ذهن آدم از برخی تصاویر رهایی ندارد؛ لحظات سمج.
- این مصرع حافظ افتاده سر زبانم رهایم نمیکند: «پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت…»
- رفتم تمرین رونویسی را انجام داد. تمرین مهم را حتی هنگام خستگی و خوابآلودگی هم باید انجام داد.
- امروز هم نرسیدم به همۀ کامنتهای باقیمانده از روزهای قبل جواب بدهم. فردا پروندۀ کامنتهای قبلی را میبندم.
- حالا وقت رمان است.
- تا فردا.
- دوشنبه 99.6.31
- خب، امروز نوشتن در اینجا را دیرتر شروع میکنم.
- ساعت سه و نیم است، یا به عبارتی چهار و نیم قدیم!
- از سر ظهر در حال انجام مصاحبههای تلفنی دوره هستم.
- امروز تمرکزم روی نگارش و ویرایش درسهای تازۀ دورۀ نویسندگی خلاق است.
- خب، الان ساعت 2:30 نیمهشب است. امروز نتوانستم اینجا چیز زیادی بنویسم.
- نوشتن هزارکلمه پاییز را از همین امشب شروع کردم.
- خوشبختانه امروز دو تا از درسهای دورۀ نویسندگی خلاق هوا شد.
- به بخش زیادی از کامنتها جواب دادم؛ اما باز هم بخشی از کامنتها باقی ماند.
- برای رسیدن به پاییز خوشحالم. آیا پاییز پربارانی خواهیم داشت؟
- از فردا هر روز توی این وبلاگ یک پست تازه منتشر میکنم. این صفحه هم کماکان به روز میشود.
- امشب داشتم کتاب دیدهبان خوابزده را مرور کردم. نثر محمدعلی سپانلو آموختتیهای بسیاری دارد. یک جمله از کتاب:
…البته دفتر خاطران نیز نوعی ژانر ادبی است. حتی هنری میلر میگوید که رمان اساساً سرگذشت خود نویسنده است…
- بروم بخوابم که فردا روز دیگریست! (البته روز دیگری هم نبود میخوابیدم! اصلاً مگر میتواند روز دیگری نباشد؟!)
- سهشنبه 99.7.1
- با صفحات صبحگاهی شروع کردم.
- بعد رفتم سراغ کامنتها.
- حالا میروم بیرون.
- عصر برمیگردم.
- رفتم و شب برگشتم.
- هزارکلمۀ روزانهام را نوشتم. آزادی مطلق خودم در هزارکلمهها را در کمتر کاری تجربه کردهام.
- خمیازه امان نمیدهد. میخوابم. ادامۀ ماجرا را فردا برایت مینویسم.
- جملۀ آخر شب:
اقدامات درخشان و موفقیتآمیزی که ما گاهگاه انجام میدهیم، بدون اقدامات اشتباهآمیز قبلی امکانپذیر نیست.
-استانلی گلدستاین - چهارشنبه 99.7.2
- اولین دورۀ توانمندسازی کارشناس تولید محتوا از امروز شروع شد.
- از میان هزارکلمه امروزم:
به تخصص میکنم. به امنیتی که تخصص میآورد. اینکه تو میدانی خیلی چیزها را نمیدانی، اما یک چیز را لااقل از درصد بسیاری از مردم بهتر میدانی. - ظهر لایو پیج مدرسه را اجرا کردم.
- کلاس نویسندگی خلاق را برگزار کردم.
- یادداشت تازۀ وبلاگ را هوا کردم: تفکر ناسیستمی!
- اولین جلسۀ دورۀ ششم کار در خانه برگزار کردم.
- در گروه دورۀ پنجم بازخورد دادم.
- این روزها آنقدر سرم شلوغ است که یکهو به خودم میآیم میبینم هفت هشت ساعت گذشته و اینجا چیزی ننوشتهام.
- امروز کمی از شعرهای تندر کیا، سیروس آتابای و هوشنگ بادیهنشین خواندم.
- پیگیر کارهای سایت مدرسه نویسندگی بودم. سلسله مقالات جدیدی در راه است.
- چشمهایم نیمهبسته است. اما دوست دارم کمی بنویسم و بعد بخوابم. البته قبل خواب اندکی هم میخوانم.
- پنجشنبه 99.7.3
- چند ساعت اول روز به تمرین گذشت.
- یادگیری و تمرین منظم سوخت فعالیتها مرا فراهم میکند.
- ساعت دوازده و نیم است.
- پنجشنبهها کلاس ندارم. پیش از کرونا اغلب کلاسهای حضوریام پنجشنبهها بود.
- جمعه 99.7.4
- مشغلههای روزانه سبب شده گزارشهای روزانۀ این صفحه چندان طولانی نشود.
- البته از اول مهر هر روز یک پست تازه روی سایت منتشر میکنم. شاهین بلاگ هم که برقرار است.
- الان میخواهم جواب دادن به کامنتها را شروع کنم. 167 کامنت.
- رسیدم به 140. در خواندن باحوصله و دقیق کامنتها لذتی هست که در انتقام و سایر اقوام نیست!
- هورااااا! همۀ کامنتها را خواندم. بدینوسیله لپ خویش را میبوسم!
- این وسط هم کمی جمله کوتاه نوشتم.
- شنبه 99.7.5
- دیروز آنقدر سرم شلوغ بود که نفهمیدم چطور گذشت. البته هزارکلمه و هزارتا چیز دیگر را نوشتم، اما به اینجا نرسیدم. (یکشنبه)
- یکشنبه 99.7.6
- امروز از دیروز سرم شلوغتر است. اما از بیرون که برگشتم حتما گزارش روزانه را مینویسم.
- چهارشنبه 99.7.9
- مدتی این محتوی (!) تاخیر شد!
- این روزها حجم کارهایم آنقدر زیاد است که اصلاً نمیفهمم شبها کی خوابم میبرد.
- اما این هفته هر روز وبلاگ را با یک پست تازه به روز کردم.
- بخشی از تمرکزم روی نوشتن درسهای دورۀ نویسندگی خلاق است. برایم مهم است که علاوه بر صوت و ویدیو حتما آموزش متنی هم داشته باشیم. در اصل اولویت با متن است.
- لایوهای روزانه هم که هر روز برقرار است.
- چهارشنبه 99.7.23
- میبینی بازگشتن به این صفحه چقدر دیر شد؟ اصلاً گمان نمیکردم روزها اینقدر زود بگذرد. از بام تا شام و شام و تاب در چشم بر هم زدنی میگذرد.
- من یک ویژگی احتمالا خوب خودم را در این میدانم که اگر هزار بار هم از یک کار دور بیفتم باز هم با پررویی آن را از نو شروع میکنم.
- خب، پس این هم شروع تازۀ نوشتن گزارشهای روزانه.
- الان در حال انجام مصاحبههای ورودی دورۀ نویسندگی خلاق و دورۀ کارشناس تولید محتوا هستم.
- راستی، شاید بزودی محتواتیم را هم از نو به روز کنیم.
- اگر دوست دارید دربارۀ محتوا، برای محتواتیم بنویسید، زیر همین صفحه با یک کامنت آمادگی خودتان را اعلام کنید.
- شاهین بلاگ را به روز کردم.
- امروز هر طور شده باید همۀ کامنتهای سایت را بخوانم و تایید کنم. بیش از 500 نوشتۀ کوتاه و بلند در انتظار من است.
- ترجمۀ خانم طاهره شفیعی از کتاب نسیم طالب را از دست ندهید: تخت پروکروستس
- آدمیزاد بیش از هر چیز دیگری، مستعد رفتن به حاشیه است. آدمهایی را میشناسم که پُزشان حاشیهگریزی بود، اما حالا با غوطهخوردن در اخبار روز، حاشیهپرداز شدهاند.
- هزارکلمۀ امروزم را نوشتم. میروم پیادهروی. حین پیادهروی باید تمرکز کنم و فکرم را بدهم به دو موضوع مهم.
- پنجشنبه 13 آذر 99
- ساعت شش و نیم عصر است. از صبح تا حالا داشتم میخواندم و فکر میکردم. از خواندن رمان «غیاب دانیال» امیر احمدی آریان لذتها بردم. کمی هم نوشتم. مثل همیشه حین نوشتن بعضی چیزها برایم روشنتر شد: مثلاً فهمیدم که نوشتن و انتشار یادداشتهای روزانه چقدر مهم است و نباید به بهانه کار روی کتاب از انتشار روزنوشتهایم دور بیفتم.
دلم میخواست برای وبلاگ یک یادداشت تازه بنویسم. لپ تاپ خانگی رفته بود مهمانی آخر هفته. با گوشی هم لذت نمیبرم از نوشتن. شل و کلاه کردم آمدم دفتر. هوا بارانی بود. باران بیشتر به کار شعر گفتن میآید. برای یادداشتنویس ظل آفتاب بهتر است! (بی دلیل)
خب، میگفتم. در وبلاگنویسی اگر راحت و سرخوشانه پیش نروی کم میآوری، بحث نوشتن مقاله و تولید محتوای آموزشی جداست. هر روز نمیشود مقاله آموزشی نوشت. باید یادداشت روزانه هوا کنی تا موتورت روشن بماند.
این چند وقت کمتر چیز تازه منتشر کردم. تصمیم دارم هر طور شده کتابم را تا 25 آذر تمام کنم تا اینور سال چاپ شود. ولی دلم میخواهد نوشتن و انتشار سری جدید یادداشتهای روزانهام را از همین امروز شروع کنم.
64 پاسخ
شاهین جان چه میکنی با روح و روان ما! مدتها بود دنبال سبک زندگی نویسندهها میگشتم. حقیقتا کیف بسیار زیادی بردم از این محتوا(!) از هزاران محتوای آموزشی هم فوقالعادهتر بود. یک سوال دارم که بهنظرم میتواند مهم باشد: میانگین برای پرداخت یک مقاله آموزشی (نه یادداشت روزانه برای وبلاگ) چند ساعت وقت میگذاری؟ آیا در طول چند روز متوالی آنقدر ویرایش میکنی تا به کیفیت مطلوب برسد؟
سلام مرتضی جان
عزیزمی
پیجت میبینم و لذت میبرم.
اما در پاسخ به سؤالت:
من مدتهاست که این کارو تدریجی انجام میدم. یعنی مثلن امروز که ایده به ذهنم میرسه قدری مینویسم (شاید چند سطر کوتاه)، بعد برپایهی همین شروع مختصر متن رو طی چند هفته یا چند ماه کامل میکنم. برخی نوشتهها هم طی چند سال شکل گرفته. خوبی نوشتن وب اینه که کار روی مقاله میتونه بیپایان باشه.
سلام. آقای کلانتری من مشتاقم برای محتوا بنویسم.ممنونم
درود ندا جان
وبلاگی یا صفحهای داره که نوشتههاتو توش منتشر کرده باشی؟
سلام من علاقه دارم درباره محتوا، برای محتوا تیم بنویسم، بدین وسیله آمادگی خودمو اعلام میکنم😊💚
درود نوید جان
باعث خوشحالیه.
پس بی زحمت آیدی تلگرامت رو در جواب این کامنت برام بفرست.
سلام استاد عزیز
از وقتی با شما آشنا شدم، تابستان امسالم به کلی تغییر کرد. هدفمند تر از قبل شدم. گاهی آدم به کسی نیاز داره تا اونو هل بده. تقریبا دو ماهه که صفحات صبحگاهی رو سعی میکنم بیشتر صبح ها بنویسم شاید بینش یه روز ننویسم اما روزایی که نوشتم بیشتر بودن خدا رو شکر. چقدر آشنایی با شما برام برکت داشت و منو به حرکت کردن وادار کرد. از مهر ماه هم تقریبا هزار کلمه روزانه رو شروع کردم. گاهی توی این هزار کلمه جملاتی به ذهنم میاد که باورم نمیشه این کلمات و جملات تراوشات ذهن منه. خوشحالم که باهاتون آشنا شدم. من اول از همه توی سایتتون اومدم و با خوندن مطالب درباره نویسندگی وارد صفحه اینستاگرامتون شدم. و بعد توی دوره هزار و یک محتوا شرکت کردم. چقدر به استادایی مثل شما نیاز داریم که مهربان و دلسوز باشند و وقت بذارن. حالا هم بیشتر روزها لایو هاتونو توی صفحه مدرسه نویسندگی دنبال میکنم و حرف های شما دوباره انگیزه ای برای ادامه ی مسیرم میشه. الان هم تو فکر درست کردن سایت برای نوشته های خودم هستم .
سلام زهرا خانم عزیز
خیلی خوشحالم شدم از خوندن این کامنت پر از مهر شما.
براتون بهترین و زیباترین لحظهها رو آرزو میکنم.
سلام شاهین عزیز امیدوارم لحظههات بادوام و روزهات پرمحتوا باشه.
من دوست دارم درباره محتوا برای محتواتیم بنویسم و آمادگی خودم را اعلام میکنم.
البته از چند و چون این موضوع اطلاع دقیقی ندارم و نیازمند راهنمایی هستم.
درود مرتضی جان
مایه دلگرمیه.
حتما با تو در تماس خواهم بود.
ماشاءالله!
شما به جز یک مغز، یک دستِ خستگی ناپذیر هم دارید. مبارکا!
“خوابیدم. خواب ندیدم. افسوس”
فدای شما. محبت دارید.
استاد سلام
عالی بود مثل همیشه و حین خواندن کلی نوشتم نوشتنی که با جملات و کلمات شما شروع میشد و من آرام شدم تخلیه شدم و شاد شدم
راستی استاد موهای بدون ژل خیلی بیشتر به شما میاد . سرت رو چرب نکن تایم که تایم بیشتری برای خوابیدن هایت پیدا کنی
این روزها این قضیه خیلی فکرم را مشغول کرده که وقتی ما ۷۰ ساله میشویم قلبمان روحمان فکرمان هنوز همان جوان ۲۴ ساله است و فقط جسممان پیر ناتوان و خسته میشود پس باید مراقبش بود و خوابیدن کافی یکی از لازمات و ضروریات است برای جوان ماندن جسم و تو باید جوان بمانی
خداقوت استاد
سپاس از شما آزاده خانم نازنین
وقتی نوجوان بودم به این سبک برنامه ریزی خیلی علاقه داشتم.اول این را انجام بدهم..بعد آن… .اما الان دلم از برنامه ریزی های دقیق می گیره.البته آدم بی مسئولیت و اهمال کاری هم نیستم و پشتکار خوبی هم دارم.اما ساعت بندی دقیق یک روز برایم سخت شده و اگر بخوام به خودم سختگیری کنم حالت ربات رو پیدا می کنم.به نظر شما راه حل چیه؟
سلام المیرا جان
لزومی هم نداره این شکلی برنامهریزی کنیم، یعنی ساعت به ساعت.
برای هر روزت دو سه تا کار رو در اولویت بذار و همونها رو انجام بده.
در کنارش استراحت هم بکن؛ بدون موبایل.
برقرار باشی.
بله.دیگه دارم همین کار رو می کنم. تکنیک پومودورو هم روش خوبی هست.ختما باهاش آشنا هستید.
سلام. شاهین جان از خوندن بعضی از فرستهها واقعا انگیزه میگیرم. به حدی که تا یک هفته انگیزه دارم. یکی اون برنامه ریزی که گفتید توی کاغذ برنامه ثابت و متغیّرتون رو بنویسید (حتی به داداشمم گفتم و اون هم این کار رو میکنه)؛ یکی هم این صفحه.. این رو هم حتما عملی میکنم. زنده باد✌
ممنونم حمید جان
شاد و برقرار و موفق و سلامت و پرانرژی باشی.
سلام
ممنون استاد. این مناعتطبع و بزرگواری شما رو میرسونه که وقت برای خوندن کامنتها میگذارین و به اونها ترتیب اثر میدین و از تعامل با مخاطبین و پیامهاشون حس خوبی میگیرین.
شما محبت دارید زهرا خانم عزیز
سلام شاهین عزیز
با این پست ساده و جذاب تو ایدهی نوشتن روزنوشتههایم در سایت (که پیش از این در دفتر کار و ویادداشت روزانه مینوشتم) به سرم زد و مردد بودم به عنوان پست وبلاگی بنویسم و یا در یک برگه جداگانه، که در نهایت تصمیم گرفتم با عنوان «روزنگار» یک برگه ایجاد کنم و چالشهای شخصی خودم با برنامه روزانه را هر روز در آن بنویسم و منتشر کنم. تلاش میکنم کمتر از 500 کلمه نباشد.
https://b2n.ir/896377
به به زنده باد مرتضی جان
چه کار خوبی کردی.
لینک رو باز کردم تا بخونم.
گاهی اوقات یه حسی شبیه عذاب وجدان، دل سوزی باعث میشه کامنت نذارم.
وقتی در مشغله ی زیادتون 167 کامنت رو میخونین اونم با حوصله با خودم میگم یک کامنت کمتر وقت استاد کمتر گرفته بشه😊
من خیلی هم خوشحال میشم فاطیما جان.
چه سعادتی بالاتر از خوندن نوشتههای دوستان عزیز.
اینه اون چیزی که من میخوام. شاید بگن که دنبال شهرت بودن یا مهم شدن چیز خوبی نباشه اما برای من مهمه و بهش علاقه دارم. طوری که حتی نوشتههای قبلیت، حتی چرک نوشتههات، حتی عاداتت، حتی برنامههای روزانهات برای دیگران هیجانانگیز و اثرگذار باشه و دائم بیان چک بکنن تا ببینن اونیکه روی زندگی و تفکراتشون اثر گذاشته چطور زندگی میکنه. نمیدونم شاید یک جور خودخواهی و غروری تو این آرزو باشه و خیلی هم تذکر میدن که دنبال گمنامی باشید و راه خودتون رو برید. و خود به خود بدون این که خودتون بخواید این مسیر ایجاد خواهد شد. در هر صورت خیلی لذتبخشه مثل چک کردن روزانه این بخش از سایت.
درود زهرا جان
امشب چقدر لذت بردم از خوندن کامنتهایی که زیر پستهای قبلی نوشته بودید.
همین کامنتها ذوق درخشان شما در نوشتن رو آشکار میکنه.
خوشحالم که دوست عزیز و خوش ذوقی مثل شما دارم.
کاملا موافقم که این رویا رویای درستی است و به هیچ عنوان رویای خودخواهانه ای نیست و لازم به ذکر من هم همچین رویایی رو در سر دارم
سلام. این نوشتهتون خیلی مسریه. داشتم میخوندم به ذهنم رسید که توی سایت خودم هم چنین کاری رو انجام بدم. در روز چند بار بیهوا بیام سایتم رو باز کنم و فقط یه جمله بنویسم. بدون برنامه و فکر قبلی. بدون سختگیری. میخوام ببینم نتیجهش چی میشه. روزی پنج تا جمله هم خوبه. ولی ندای درونم میگه این قرتیبازیاچیه؟ باهاش بحث نمیکنم کارم رو انجام خواهم داد.
سلام زهرا جان
حتما این کار رو بکن و لینکش رو برای منم بفرست.
همونطور که میبینی بعضی روزها جملات من فوقالعاده بی مزه و بی خاصیت میشه. اما باز هم مینویسم. مهم اینه که این یه جور آرامش ذهنی بهم میده.
حسم بهم میگه به تدریج سر از جاهایی خوبی درمیاره این ماجرا. به شوق همین موضوع ادامه بدم.
بله احساس منم اینه که همین کنجکاوی ما رو به یه جاهایی میرسونه.
یه چیز دیگه هم که مدتیه توی ذهنمه اینه که هر چی دارم جلوتر میرم، نوشتههام بیشتر با کار و زندگی و اتفاقات روزمرهم ترکیب میشه. برام سؤال شده بود که این خوبه یا بد؟
فکر اولم اینه که نوشتن به ما شهامت میده روزمرگیهامون رو ببینیم و بنویسیم و به اشتراک بذاریم.
فکر دومم هم اینه که نوشتن وارد سلولهای بدنمون میشه، در لحظهلحظه روزها و کارهامون حضور پیدا میکنه و طبیعیه که نوشتههامون رنگوبوی اتفاقات روزانهمون رو بگیره. ولی فقط رنگوبوی روزمرگیهامون نمیگیره، دستشون رو هم میگیره. به روزمرگیهامون آگاهتر میشیم، به خودمون میایم و قدمی براش بر میداریم.
امیدوارم جوابام در مسیر پیشرفت نوشتن باشن و توجیه یا فلسفهبافی نباشن.
زهرا جان
خودت خیلی خوب نوشتی در جواب سوالت.
من که کیف کردم.
خوشحالم که زندگی و فردیت تو روز به روز بیشتر جلوه میکنه تو نوشتههات.
سلام مجدد آقای کلانتری.
وقتی که شب خوابیدین خودش فردا و روز دیگه ای بوده 🙂
تازگی ها وقتی بیکار می شم اول سری به اینجا می زنم که ببینم چه کارایی میشه کرد. واقعا برنامه پرباری دارین.
به قول خودتون “برقرار باشید.”
سلام مریم جان
درسته واقعا :)))
امیدوارم که همیشه شاد و موفق باشی.
چقدر زیبا می نویسین استاد جانِ کلانتری. و من فکر میکنم هر دیر شدنی، ممکنه فرصت جبرانی نباشه، جز نوشتن…
با اینکه دیر پیداتون کردم هیچ حس دیر شدن ندارم
بمونین برامون، برای ما و نسل بعد ما…
سلام راضیه خانم نازنین
شما محبت دارید به من.
حضورتون در اینجا برام خیلی ارزشمنده.
شاد و برقرار باشید.
سلام شاهین عزیز
امروز خیلی بیانگیزه بودم. لایو دیشب را هم از دست داده بودم.
میدانستم با شنیدن حرفی تازه از شما توانم را بازمییابم و همین شد که رفتم و لایو ذخیره شده را دیدم. دیدم کیف کردم.
ایده جالبی است و همین که شما گفتید جسارت انجام دادنش پیدا کردم.
پیش از این در یافتن زمینه مورد علاقهام دچار چالش جدی بودم اما الان فکر میکنم دچار چند علاقگی! هستم ولی ذهنم رفته رفته این موضوع را هضم کرده و این روزها حس خوبی دارم.
علاقهی فراوانم به زبان فارسی و ترکیب آن با تولید محتوا مرا با دنیای شیرین ویراستاری آشنا کرد.
علاقهی فراوانم به ادبیات فارسی و ترکیب آن با تولید محتوا مرا به فکر کار کردن روی موضوع «داستان پردازی و داستان سرایی در تولید محتوا» و داشتن یک سایت مرجع آموزشی در این زمینه ترغیب میکند.
کشف اهمیت نظم شخصی در زندگیام(که بود و من از آن بی خبر بودم) به واسطهی نوشتن روزانه و برون ریزی ذهنی ایدهی نوشتن یک کتاب را به من میدهد.
ساده فکر کردن، ساده عمل کردن، ساده نوشتن، ساده گرفتن(در درستی این ترکیب شک دارم) و هر کاری را ذره ذره، ساده و بیتکلف انجام دادن موهبتی است که ندارمش و شاید ایده خوب دیگری باشد برای کتاب.
سپاس از بودنت شاهین جان
سلام مرتضی جان
من به مسیری که تو توش حرکت میکنی خیلی خوشبینم.
سرعت رشدت هم خیلی خوبه.
به تدریج و با تداوم بسیاری به جاهای درخشانی خواهی رسید.
سلام شاهین جان
هربار که مطالب سایت رو میخونم کلی شوق وحال خوب بهم هدیه میکنی و لذت یادگیری و در پی اون ایجاد تغییرات و عاداتی چند در زندگی ام که شما مشوق اصلیشون بودید
اول خداقوت برای این برنامه و یقینا «نوشتن »که هربار شگفتی های خودش رو نشون میده انجام سایر کارهایی که ممکنه انرژی زیادی از شما بگیرن رو سهل تر میکنه
دوم برام پرسشی پیش اومد که ایا نویسندگانی بوده اند که از نوشتن زده شده باشن؟اصلا ممکنه؟
سلام فاطمه عزیز
سپاس از مهر و توجه شما.
امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشید.
و اما دربارۀ سوال:
بله، ممکنه. همونطور که هر آدمی ممکنه از هر کاری زده بشه.
اگر نوشتن را دوست داریم باید از علاقۀ خودمون به نوشتن محافظت کنیم.
کو پیاده روی شاهین جان!به خاطر کرونا؟کو آن شاهینی که پیاده روی برایش مثل نان شب واجب بود و با ماشین،دشمنی ای دیرینه داشت؟تو جزو معدود آدم هایی هستی که در این زمینه مایه دلگرمی منه.
پیادهروی پابرجاست. چند روز پیش اینو نوشتم: تمرین میکنم
فدایت.
سلام و ادب
استاد ما هم این بخش رو به قول شما هوا کردیم.
تحت عنوان “تقویم ساعتی من”
سلام
چه خوب
حتما میخونم.
ای کاش برنامه زندگی من از این یکنواختی در می آمد و مثل مال شما می شد.
همیشه، وقتی من به کسی می چسبیدم و بغلش می کردم، آخرش مرا به زور از خودش دور می کرد در حالی از نظر من، اصلا کافی نبود. تنها چیزی که همراهی ام می کرد، خواب بود که حالا همان هم از من زده شده.
تا ، ساعت ۷ صبح می شود مرا هل می دهد آن ور و به سمت آشپزخانه و شیرنسکافه ای روانه می کند در حالی که چشمانم باز نمی شود.
همین که به خود می آیم، لبتاپی جلویم است، پاورپوینتی در چشمم و صدای معلمی در گوشم.
تا به خودم می آیم و مدرسه ام -با زمان استراحت ۳ ساعت آن وسط- تمام شده، ۷ شب است و من توی تختم ولو شده ام.
کلا شاید وقت کنم بازی ام را باز کنم، یکی دوتا فصل از کتابی بخوانم، و چند مطلب از اینجا بخوانم و تمرینی کنم تا حداقل نوشتن یادم نرود. بعد هم می شود ده یازده شب و شاید به فیلمی از تلویزیون یا فلشم نگاهی کنم.
بعدش هم که تختم برگه فراخوانی و احضارنامه می فرستد و باید گورم را توی تختم گور کنم.
هر روز،
مثل دیروز،
بدون حتی یک خط افزودن به نیاز اصلی ام.
زندگی همین است دیگر.
مسخره است. ولی خب، خوش می گذرد، تا حدودی.
سلام مریم عزیز
سبک زندگی ما ذره ذره تغییر میکنه.
اگر میل به بهتر شدن داشته باشی، به تدریج بهتر شدن رو تجربه میکنی.
برقرار باشی.
همین الان متوجه شدم که “ذهن خواب آلودم” ساعت دوازده شب فقط در حال تکرار کلمات و کنایات بوده. همش دارم “به خودم می آیم”.
من هم با ایده گرفتن از این مطلب خوبت یک صفحه با عنوان اقدامات تاثیر گذار توی وبلاگم ساختم.
منتهی اون رو هر چند روز یک بار خیلی کوتاه بر روز رسانی میکنم.
https://b2n.ir/732684
به به. چه خوب. زنده باد حبیب جان.
سلام استاد عزیزم ،امیدوارم که در این روزهای نه چندان مطلبوب و البته پر از استرس ، حال دلتان خوب و تنتان سالم باشد و در مسیر پیشرفت و تعالی گام بردارید .
من هوزان هستم و مدتی هست که با سایت و وبلاگ شما آشنا شدم و از این بابت بسیار خرسندم و خوشحالم که شروع به یادگیری اصولی تکنیک های نویسندگی کرده ام و می توانم رویا و آرزوی همیشگی ام را اینبار هدفمند تر ، جدی تر و با برنامه تر دنبال کنم .
طبق گفته ی شما وبلاگی را ساختم و نوشتن و به اشتراک گذاشتن متن های خود را آغاز کرده ام و دوست داشتم این حال خوب و انرژی را با شما و دیگر دوستان مهربانم در میان بگذارم .
این هم آدرس وبلاگ من : http://huzan.blogfa.com
سلام هوران عزیز
به به تبریک میگم.
حتما وبلاگت رو میخونم.
با قدرت ادامه بده.
من فکر میکردم برنامهٔ روزانهٔ شما بهشدت فشرده و شلوغ باشد. یعنی اینطور که بدو بدو کتاب، بدو بدو رونویسی یا بدو بدو صفحات صبحگاهی. بعد برایم سوال میشد که چطور خسته نمیشود از این همه کار و نوشتن.
اما حالا میبینم که عجب برنامهٔ خلوت و پربازدهی دارید. یعنی دقیقا همان حرفتان که «برنامه باید خلوت باشد تا بازدهی بالا برود» را در برنامهٔ شما دیدم. دمتان گرم.
همیشه شما به ما انرژی میدهید، یکبار هم ما به شما میگوییم: «با همین فرمان بروید جلو (:»
سلام فاطمه جان
البته امیدوارم که همینطور که شما میگید خلوت باشه.
ولی بعضی از این چیزایی که من خیلی سطحی بهشون اشاره کردم ساعتها زمان و تمرکز میطلبه.
یا پیگیریها و جلسات و نکات مربوط به مدیریت کارها اجرایی کارها، چیزی نیست که اینجا حوصلۀ نوشتنش رو داشته باشم.
البته یه دلیل این تصور دربارۀ خلوت بودن برنامه شاد برمیگرده به اینکه این نوشتهها از روز جمعه شروع شدن، و حکایت جمعه جداست.
در هر صورت، با آرزوی داشتن یک زندگی خلوت برای همه!
شنبه؟
مگر استاد روزهای زوج با ما کلاس ندارد؟ چرا صد داستان؟
تاریخ را دیدم. بیست و هشتم ام. از جمعه می گفت.
سلام هانیه جان
اون شنبه اشتباه بود! باید مینوشتم جمعه. اصلاح شد بعدش.
سلام استاد جان
جسارت من رو ببخشید.
ممنون از توجهتون.
خواهش میکنم هانیه جان.
🌸
بروم با قهوه درست کردن وقتم را تلف کنم 😂
سلام و عرض ادب استاد عزیز 🌹
از همین اول اعلام کنم من که از طرفداران پروپاقرص «لحظه های زندگی شما» هستم و می مانم و ایشاالله که همیشه باشد.
بخش شیرینی است بسی لذت می بریم.
سلام فاطیما جان
ممنون از مهرت.
تو همیشه به من لطف داری.
شاد و سلامت باشی.
من رفته ام توی فکر رونویسی بخش هایی از کلیدر در طول روز
قوانینی هم برای خودم وضع کرده ام.
مثلا یکی از آنها این است که نهایت در طول روز باید سه صفحه را رونویسی کنم.
یا اینکه رونویسی باید آرام آرام و پیوسته باشد تا بتوانم با دقت تر متن را بخوانم.
از اقدامات دیگرم هم میتوان به برنامه ریزی برای همان فکر قبلی یعنی راه اندازی سایت شخصی اشاره کرد. شاید این به زودی که گفته ام چندین بار تا عید طول بکشد.
آخر از همه هم نوشتن هزارکلمه را شروع کرده ام و با دقت تمام می گویم توی روز حداقل دو هزار کلمه نوشتن را توی برنامه ام گذاشته ام.
خواندن نوشتههای محمود دولت آبادی هم توی برنامه ام گذاشته ام و قرار است بعد از کلیدر و بخش رونویسی اش، بروم سراغ کتابهای دیگری که میشناسم و در دسترسم هستند…
زنده باد حبیب نازنین
چقدر دوست داشتم این متنی که به گفته خودتون هیچ چیز خاصی نداره،اما واقعا واسه من انگیزه بخش بود …
مرسی از منتشر کردن این بخش از زندگیتون 🙂
سلام سپیده خانم گرامی
سپاس از مهر و توجه شما.
خوشحالم که خوندید و براتون جالب بود.
شاد و سلامت باشید.