فرشتۀ ثبت افکار و اعمال+گزارش 6 ساعته

فرشتۀ ثبت افکار و اعمال+گزارش 6 ساعته

نویسندۀ پیگیر و سرسخت در ابتدای مسیر نوشتن باید نقش فرشتۀ ثبت اعمال را ایفا کند.

تمرین نوشتن نه با تخیل دربارۀ چیزهای عجیب‌وغریب، که با نگارش حدیث نفس و چیزهای ظاهراً ملال‌آور زندگی روزمره پا می‌گیرد.

من بعضی از روزها، هر ساعت از روز را در 3 جمله خلاصه می‌کنم.

با این تمرین که اسم آن را گذاشته‌ام «گزارش‌های فرشتۀ ثبت اعمال و افکار» دیده‌ها، شنیده‌ها و ملموسات هرروز را با استفاده از کلمات جان می‌دهم.

تصمیم گرفتم بخش‌هایی از نوشته‌های امروز فرشتۀ ثبت اعمال و افکارم را با شما به اشتراک بگذارم:

 

ساعت 12 تا 13

  1. از ترکیب چند موضوع نامرتبط به یک ایدۀ کاملاً تازه رسیدم. دیشب که رفته بودم چشمۀ کریمخان یک نسخه رایگان از مجله آینده‌نگر را برداشتم، فکر نمی‌کردم مجله اقتصادی خوبی باشد. اما همین تک‌نسخۀ رایگان باعث شد مشتری ثابت آن‌ها بشوم. نکاتی که دربارۀ هوش مصنوعی و تأثیر آن بر مشاغل آینده بود جرقه‌های خوبی را در ذهنم زده است.
  2. یک موضوع خوب پیداکرده‌ام. دنبال یک نفر می‌گردم که این موضوع را با او در میان بگذارم. این روزها بیش‌ازپیش دوستانم را به فعالیت در یک حوزۀ تخصصی(چیزی شبیه به نیچ مارکتینگ) تشویق می‌کنم. روز به روز بیشتر به این نتیجه می‌رسم که تمرکز در یک حوزۀ تخصصی ما را به شکل اعجاب‌انگیزی خلاق‌تر می‌کند. برخلاف تصور که به نظر می‌رسد از این شاخه به آن شاخه پریدن خلاقانه‌تر و متنوع‌تر است.
  3. بازهم سر زدن اتفاقی به یک کتاب‌فروشی پربرکت بود. لابه‌لای کتاب‌های کهنه و خاک خورده، کتاب گفتگوی پائولو کوئیلو را پیدا کردم. با ترجمه دل‌آرا قهرمان. هنوز حتی فرصت نکرده‌ام کیمیاگر را بخوانم. ولی فکر می‌کنم همین مصاحبه شروع خوبی برای آشنایی بیشتر با کوئیلو باشد.
    اول یکی از فصل‌های کتاب آمده:
    باید این مطلب را به دیگران فهماند که یک نویسنده مهم‌تر از یک فروشنده نارگیل نیست.
    باید بگویم که پائولوی عزیز، اتفاقاً در جایی که ماییم زمین و زمان کوشیده‌اند تا نویسنده هرگز به گردپای نارگیل فروش هم نرسد!

ساعت 13 تا 14

  1. اشتباه بزرگ ما این است که عملیات جادویی دم کردن چای را به آبدارچی‌ها می‌سپاریم. از وقتی‌که مقاله آموزش دم کردن چای قاسم هاشمی‌نژاد را خوانده‌ام، سعی می‌کنم توفیق دم کردن چای را از دست ندهم. چای کیسه‌ای مثل ماشین دنده‌اتومات هیچ لطفی ندارد!
  2. من واقعاً فکر نمی‌کردم که بعضی از دوستانم انقدر بی‌کار باشند که وقت خودشان را در گروه‌های فخیمۀ(!) تلگرام هدر دهند.
    حیرت می‌کنی وقتی می‌بینی سر هیچ و پوچ گُر می‌گیرند و سروکلۀ هم می‌زنند.
    صبح توی یکی از گروه‌ها یکی از دوستان برای استخدام نیروی کار فراخوان داده بود، بلافاصله یکی دیگر از اعضای گروه از متن فراخوان غلط ویراستاری گرفت ، حرصم درآمد، واقعاً بعضی‌ها برای اظهار فضل چه رفتارهای احمقانه‌ای که انجام نمی‌دهند.
  1. مثل همیشه، رسیدن به یک ایدۀ خیلی خوب، کاری می‌کند که جایم بلند شوم و چنددقیقه‌ای وسط اتاق راه بروم. حالا این درس بزرگ را آویزۀ گوشم کرده‌ام که به‌محض خطور کردن هر ایده‌ای به ذهنم، همان لحظه اولین نمونه‌ها را آماده کنم. به‌محض اینکه که ایدۀ کتاب به ذهنم رسید سریع خلاصۀ چند فصل آن را نوشتم.

ساعت 15 تا 16

  1. نه هفته، نه ماه، نه سال، فقط باید 24 ساعت یک شبانه‌روز را جدی گرفت.
    آهنگی از احمد کایا را پخش می‌کنم و چند لحظه‌ای به درخت‌های بیرون پنجره خیره می‌شوم. لذتی که در ساختن و خواندن یک قطعه موسیقی وجود دارد با هیچ‌چیزی دیگری قابل قیاس نیست. خب حالا که چه؟ بروم و خوانندۀ پاپ شوم؟ اصلاً آدم از هر چیزی که خوشش آمد باید انجام بدهد؟
  2. به این فکر می‌کنم که در سال‌های آینده در خانه‌ای ساحلی زندگی کنم. الآن هم چیز دور از دسترسی نیست. ولی فعلاً گشتن در پیاده‌روهای انقلاب را به هر ساحلی ترجیح می‌دهم.
  3. عکسی بارانی را که از مجموعه عکس‌های کیارستمی انتخاب می‌کنم و برای دوستم می‌فرستم. این روزها بیش از هر چیز دیگری منتظر بارانم.

ساعت 16 تا 17

  1. در خواندن جملات قصار خوب لذتی هست که در انتقام نیست:
    شاید وقتی‌که همه‌چیز می‌خواهیم، به این دلیل است که به شکل مصیبت باری هیچ‌چیز نمی‌خواهیم.
    سیلویا پلات
  1. هزار بهانه می‌آورد و وبلاگش را به‌روز نمی‌کند، جوری هم می‌گوید دارم برنامه‌ریزی و فکر می‌کنم که انگار…
    ترس و درد بزرگ: اینکه بی‌عملی و کم‌کاری و تنبلی و اهمال‌کاری‌ات را به بهانۀ برنامه‌ریزی و فکرکردن توجیه کنی.
  1. طبق معمول، چند لحظه‌ای که می‌خواهم استراحت کنم را نمی‌توانم بیکار بنشینم، پس می‌افتم به جان کتاب‌ها و تا جایی که می‌توانم کتاب‌های توی قفسه را قاتی پاتی می‌کنم تا به نظم جدیدی برسم. این است دستاورد ور‌رفتن با کتاب‌ها: به یک ایدۀ خوب رسیدم…

ساعت 17 تا 18

  1. گاهی فکر می‌کنم که آیا آدمی شادتر از من هم توی این مملکت هست؟!
    فکر می‌کنم که شکسپیر گفته: اگر فکر می‌کنید عاقل هستید، به‌احتمال‌زیاد احمقید؛ اما اگر فکر می‌کنید آدم شادی هستید، به‌احتمال‌قوی هستید.
    خب شاید هستم!
  1. امین آرامش آمد، خوشحالم که چس‌ناله کردن هیچ‌وقت در مرام امین نیست، توی هر وضع و حالتی روبه‌جلو و خوش‌‌بین است. روی تخته وایت برد تیک‌های زده‌شده را می‌بیند و خوشحال می‌شود.
    هیچ‌چیز لذت‌بخش از تلاش برای بالابردن بهره‌وری نیست.
  1. بیش از صدها پیام تلگرامی و ایمیل دارم که هنوز باز نکرده‌ام. اگر روزی 5 تا از این پیام‌ها را هم جواب می‌دادم الآن انقدر نمی‌شد. آیا رستگار می‌شوم؟!
چگونه نویسنده شویم؟ | دریافت کتاب قدرت نوشتن |کانال مدرسه آنلاین نویسندگی در تلگرام

15 پاسخ

  1. چقدر از این سبک نوشتن خوشمان آمد!

    هزار بهانه می‌آورد و وبلاگش را به‌روز نمی‌کند، جوری هم می‌گوید دارم برنامه‌ریزی و فکر می‌کنم که انگار…
    ترس و درد بزرگ: اینکه بی‌عملی و کم‌کاری و تنبلی و اهمال‌کاری‌ات را به بهانۀ برنامه‌ریزی و فکرکردن توجیه کنی.

    زدین به خال….

    1. سلام پروین نازنین
      مرسی از محبتت.
      خوشحالم که به اینجا سر میزنی.

  2. ممنون از مطلب مفیدی که گذاشتید. بنظرتون برای تبدیل خاطره بهدداستلن مهم ترین چیزی که نویسنده باید بهش توجه کنه چی هست؟

    1. اصول داستان نویسی تنها چیزهایی هستن که باید بهشون توجه بشه.
      کتاب حرکت در مه رو بهتون پیشنهاد میکنم.

  3. سلام شاهین عزیز
    چقدر خوب و بی آلایش از لحظات نوشتی یک خودافشایی عاشقانه ،من همیشه می گفتم که شاهین چرا اینقدر می نویسد .
    کار خوبی کردی اینجوری شاهین از پشت سایه ها به روی صحن آمده و انکار کنار ما نشسته ما به زمزمه او گوش می کنیم .
    ایده خوبی است برای نوشتن دادی و دعا کن خداوند ما را از دام کمال گرایی در نوشتن نجات دهد . آمین

    1. سلام حسن کشاورز نازنین
      همیشه به دوستی یا دوست فرهیخته و خوشفکری مثل تو افتخار میکنم.
      من منتظرم وبلاگت بیشتر و بیشتر به روز بشه.

  4. سلام روز بخیر ،درود بر شما
    بسیار عالی سرشار از انرژی و ایده های ناب

  5. ایم تکه‌های کوچک از زندگی که ثبت می‌شوند و با کلمات آنها را به بند می‌کشیم، خیلی ارزشمندند.
    چیزهایی از دلشان درمی‌آید و تبدیل به ازرش افزوده می‌شوند.

    1. عمران جان
      یکی دیگه از دوستان پیام داده میگه مال مونتنیه!
      اصلاً باید به نام خودم تمومش کنم!

  6. یکی از دوست داشتنی ترین پستهای وبلاگت بود👍
    با این جمله ات که گفته بودی این روزها بیشتر از هرچیز منتظر باران هستی، یاد یک خاطره افتادم.
    من هم یک روز به شدت دلم باران میخواست. رفتم سایت هواشناسی را چک کردم. امیدی به تهران نبود. در جستجوی باران به چالوس رسیدم. دل انگیزترین باران زمستانه عمرم بود.
    البته امیدوارم برای تو باران به همین زودی ها در تهران ببارد.

    1. درود بی پایان به شهرزاد نازنین
      اول از همه بگم که از دیدن سایتت واقعاً جون گرفتم، به شدت حرفه ای کار میکنی. در یک کامنت مفصل نظرمو برات مینویسم.
      از لطفت ممنونم.
      و امیدوارم خیلی زود بارون تهران رو خیس و رویایی کنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *