گاهی برای غارتکردن صورتی زیبا دو چشم کم میآوریم.
علی باباچاهی
علی باباچاهی از شاعران و نویسندگانیست که با شهامتشان در زبانورزی آدم را سر ذوق میآورند. دیروز داشتم شعرکهای باباچاهی* را میخواندم. این چند تا را بیشتر پسندیدم:
•وقتی قرار نیست بمیری برای کسی
ساعت پنج عصر
چه پنجشنبه باشد
چه پنجاهشنبه
•در کلاس
پشت یک میز مینشینند
شعر شوخوشنگ
نثر زبروزرنگ
•جایش را مدام
در قفسهها عوض میکند
کتابی که وسواسیست
•بازی جالبی باید باشد
فکر نکردنِ
به فکر نکردن
•اسمش را عوض کرده
از دست شاعران خسته شده
شاپرک
•دلتنگی و بچههایش
با ما زندگی میکنند
در آپارتمانی شصتمتری.
•این هم نوعی زندگی است:
پا گذاشتن
روی دُمِ مار
•از باغچه کَند خودش را
گلی که
به دیدار تنهایی میرفت
•چشمهایش را بست
گفت:
آهو دیدی ندیدی!
•نترس
بگذار
از روی شانهات
ترس را بتکانم
و بالاخره فیلم مصاحبهی باباچاهی با آرته باکس را هم کامل دیدم. حرفی از او در این گفتوگو بسیار الهامبخش است، میگوید «بعد انقلاب با مرکز نشر دانشگاهی و مجله آدینه کار میکردم اما همیشه سه روز در هفته برای خودم بود. در این سه روز شعر مینوشتم و به پروژههای شخصیام میپرداختم. اگر این سه روز را برای خودم نگه نمیداشتم الان شما اینجا نمیآمدید با من مصاحبه کنید (نقل به معنا).»
یعنی این سه روز در هفته بود که مرا ساخت و تبدیل کرد به علی باباچاهیِ شاعرِ صاحبسبکِ سرشناس.
در میان افراد خلاق من چنین رفتار قاطعانهای را بسیار دیدهام. اصلن اگر چنین تصمیمهایی نمیگرفتند چطور میتوانستند تواناییهای بالقوهشان را بالفعل کنند؟
ممکن است شما بگویید مدل کار و زندگیتان اینطور نیست که سه روز در هفته بروید توی غار تنهایی خودتان. باشد. حالیا دو پرسش:
۱.
واقعن مطمئنید که بهانه نمیآورید؟ شاید با اندکی فاصله گرفتن از موضوع و دیدن آن از بالا متوجه بشوید با اندکی درد و خونریزی بتوان مجالی فراهم کرد.
۲.
قرار نیست همه عین علی باباچاهی سه روز را در هفته خالی کنیم. آیا نمیتوانید بخشی از روزهایتان را باباچاهیطور عمل کنید؟ مثلن ۳ ساعت در روز؟
*از کتاب «بیا گوشماهی جمع کنیم»، نشر چشمه
6 پاسخ
کاملن موافقم
در هر شرایطی اگر بتوانیم، مجالی برای “خود بودن” داشته باشیم.
شرایط تغییر خواهد کرد. تغییر خود ما، شرایط را تغییر می دهد.
سلام هرروز از 4.5 تا 6.5 صبح مال خودم هست
هیچکس درآن جز خودم و خدا حضور نداریم
شگفت انگیزترین لحظات زندگی ام در همین صبحگاه ها اتفاق افتاده و می افتد
همه بهم میگن با کار و زندگی و دو تا پسر وروجک چطور کتاب نوشتی چطور قطعه می نویسی چطور کتاب میخونی
منم می خندم و می گویم صبح فقط صبح
عالیه.
انگشتانم را
چون خردههای لانهای از روی شانههات می تکانی
و پیداست که روزی
با تماشای آسمان بی پرنده گریه خواهی کرد…
#لیلاکردبچه
چه خلاقانه بود👌
من که همهش تو غار تنهاییام. با کتک باید بیرونم بکِشند 😅
فقط ۸ ساعت در هفته، با دوستان شاعر و نویسندهم جلسه دارم. ازشون ایده و انرژی میگیرم.
چه عالی. درود بر شما.