اگر ندانید بهواقع چند سالهاید، خود را چند ساله احساس میکنید؟
-ستشل پیج
جملۀ بالا از قصارهای خیلی خوبی بود که در روزهای اخیر خواندهام. دوست دارم هرچند وقت یکبار به این سؤال پاسخ بدهم: من واقعاً حس میکنم چند سالهام؟
شما چقدر به بازنشستگی فکر میکنید؟ آیا پیشآمده که از آغاز یادگیری مهارتی یا کاری به خاطر سن و سال دست بکشید؟
یکی از آزاردهندهترین و غمانگیزترین چیزهایی که دیدهام روحیۀ بازنشستگی است.
روحیه بازنشستگی یعنی اینکه فکر کنی برای شروع هر کاری دیر شده، یعنی برخلاف فکر و علاقهات، فقط به امید بازنشستگی تن به ادامۀ هر کاری بدهی.
کاش واژۀ بازنشستگی را از فکر و زبانمان دور بریزیم.
چه بسیار آدمهای بزرگ تاریخ علم و هنر و سیاست که بزرگترین گامهایشان را بعد از پنجاهسالگی برداشتهاند.
به قول دوستی چهل پنجاه-سالگی تازه اول عشق است. آنوقت جایی که ماییم اکثر افراد چهل به بعد خودشان را رو به سرازیری میبینند.
میشاییل هانکه را که میشناسید، فیلمساز اتریشی؛ اولین فیلمش را در 44 سالگی ساخته و اکنونکه هفتادسالگی را رد کرده، فعالتر و پویاتر از همه با هر فیلمش سینمای هنری را یک گام جلوتر میبرد.
در میان معاصران کم نیستند چنین افرادی. ازجمله هاروکی موراکامی که در سیسالگی بعد از سالها کار مشقتآمیز تازه به فکر نویسندگی میافتد.
رومن پولانسکی کتاب رومن به روایت پولانسکی را با این جمله زیبا به پایان میرساند:
حالا وقتِ خوبی برای شروع است.
31 پاسخ
سلام
من هنوز فکر میکنم 25 سالمه از لحاظ روحی و احساسی توی 25 سالگی موندم
هنوز میخام زیباترین رمان ایرانی را بنویسم
به مرگ فکر نمیکنم به نظرم مرگ ادامه ی راه زندگی ست و شاید زیبا و رسیدن به آرامش مطلق.
ممنون از شما
مریم جان
چقدر عالی.
حتماً مینویسی. چه هدف زیبا و هیجان انگیزی داری.
همه دنبال اینیم که کی رسالتمونو پیدا می کنیم تا شروع کنیم…اما غافل از این که رسالت پیدا شدنی نیست ساختنیه… .
آفرین
چه جمله خوبی.
آدم هروقت از هدفش دور بشه،ناامید بشه، اشتیاقش رو از دست بده، اسیر سال و پیر ذهن میشه.
یه بار روزنامه جام جم نوشته بود که یه پیر مرد صد ساله هست که به شکل حرفه ای توی رشته دوچرخه سواری فعالیت می کنه. اون این کارو از هفتاد سالگی شروع کرده بود!
چه حیرت انگیز
هم اکنون که در حال نگارش این سطور هستم له له تشریف دارم… سنم رو نمی توانم به یاد بیارم :/
متنت یه ذره انرژی و انگیزه داد؛ اما زود تمام شد…. امیدوارم 5 دقیقه دیگه حالم بهتر بشه… احساس می کنم خیلی عقب هستم، با اینکه خیلی ها رو دیدم که خیلی دیرتر از من شروع کردند. البته حوزه کاری آنها فرق می کرد!
آدم هایی امثال میشاییل هانکه ( که نمی شناسمش) و هوراکی ماروکی یا هاریکی ماریکی (چقدر اسمش سخته- هاروکی موراکامی- که اصلا نوشته هایش را دوست ندارم) و غیره ها دلیل موفقیت شان پیدا کردن رسالت شان بوده است. به امید روزی که من هم (ما) رسالتم را پیدا کنم؛ اون وقت دیگه بازنشستگی معنا نداره.
زنده باد
پیدا نکردی بیا با هم پیدا کنیم.
خیالت راحت
جدی!؟ یعنی پیدا کردنش انقدر برات راحته!؟
تو مال منو پیدا کن، من مال تو رو.
شاید اینجوری آسون تر بود.
سلام
من که هنوز هم فکر می کنم چهارده ساله ام به جرات می تونم بگم هیچوقت سن و سالم رو حساب و کتاب نکردم و در بندش نبودم.
مثل یه دختر نوجوان پر از شوق و شور و انرژی ام و از زندگی لذت می برم. پر از آرزو و امید که مطمئنم به همه اشون می رسم.
و میتونم همونطور بلند بلند بخندم.
برای شروع هیچ کاری هم سن و سال رو در نظر نگرفتم و نمی گیرم و نخواهم گرفت.
موفق باشی شاهین جان
خیلی پست خوبیه
ممنون از این پستِ اندیشهآفرین. من فکر میکنم هنوز بین ۲۰ تا ۲۵ سالگی زندگی میکنم 🙂
زنده باد.
من شدیداً باهاتون موافقم.
آدم به سایت و کانال شما هم سر میزنه چند سالی جوون تر میشه.
من به جرات می گویم که بدون شناسنامه و تاریخ تولد، هنوز نوجوانی پرشر و شورم که سودای بلندی در سر دارم.
تاریخ تولد برای من قاعده ای نیست که بخواهم ببینمش، چه رسد که به آنکه در شعاع و قواعدش جا شوم
خوشحالم که هر سالی که می گذرد، پر شورتر و پرامید و پراشتیاق، حال و آینده را می جویم.
ممنون شاهین از این تلنگر زیبا و عمیق.
زنده باد سجاد بزرگ
سجاد تو یکی از شفاق ترین و سرزنده ترین آدم هایی هستی که تا حالا دیدم.
آدم با دیدن تو چند سال جوون تر میشه، دیگه ببین خودت چه کیفی میکنی با خودت.
بسیار زیبا ٬ عالی بود شاهین جان.
زمان یه مفهومی ساخته شده توسط ما ادم هاست . سن و سال مهم نیست ٬ دل باید جوون باشه. تا زمانی که در دلت هدف و رویایی رو خلق میکنی و برای رسیدن به اون تلاش میکنی و امید داری ٬ اون دل جوونه و هیچوقت پیر نیستی. یاد جمله ای از گابریل گارسیا مارکز در ذهنم تداعی شد :
ٔ« این صحت ندارد که آدم ها دست از دنبال کردن رویاها بر می دارند چون که پیر می شوند؛ آن ها پیر می شوند چون که دست از دنبال کردن رویاها بر می دارند. »
پی نوشت : شاهین جان من هرچی فکر میکنم میبینم ۱۹ سالم بیشتر نیست :))
فدای تو مژگان عزیز
من اینو واقعاً قبول دارم که تو که یکی از سرزنده ترین و شاداب ترین آدم های ایران هستی.
من همیشه از انرژی تو و مهربانی تو لذت میبرم.
تنت سالم.
عالی بود کامنت شما مژگان خانم؛ نیز جملهای که از گابوی افسانهای نقل کردید.
من با اینکه تازه رفتم تو 27 سال، اما حسم میگه تازه اومدم تو 15 سالگی…
زنده باشی بهروز جان.
خوش به حالت 🙂 چون هم سن هستیم و من هم اکنون برعکس شما فکر می کنم! شبیه یه آدم 50 ساله هستم :((((
اومبرتو اکو هم یه نمونه خوب بود که به عنوان فیلسوف از 50 سالگی تازه نوشتن رمانهاشو شروع کرد.😊
آره دقیقاً، اکو یه نمونۀ بی نظیره.
اون وقت تا 50 سالگی چی کار می کرد؟ از یه جایی به بعد رسالتش رو پیدا کرد و رفت و هپی شد… اما قبلش چی؟
چه متن انگیزشی خوبیツ
هیچوقت برای شروع دیر نیست ایول
خودم را جوان و بلکه نوجوان و بلکه هم گاهی کودک حس می کنم…. در عین آرام بودن، شیطنت های کودکانه و شور و نشاط خاص خودم را دارم…. تنها چیزی که موجب میشه سن را یادآوری کند ظاهر است… من اگر خودم را در آینه نگاه نکنم حس بالا رفتن سن به هیچ وجه ندارم… گاه با همان تخیلات کودکانه ام… همان شادی کودکانه از حتی امورات جزیی….
شما بهترین هستید.
من از شما زیباترین تصویر ممکن رو توی ذهنم دارم.
خوبی و پاکی شما کم نظیره.
تنتون سالم، عمرتون طولانی.
وای ممنونم
چقدر متن جالب و روحیه بخش بود
زنده باشید رها جان
به امید درخشش شما.
سلام… منم بعضی اوقات که زندگی بزرگان را مرور می کنم، بخصوص نقاشان را، و می بینم کارشان را از میان سالگی شروع کرده اند… امیدوار میشوم.