تجربهنگاری روز چهارم سمپوزیوم نویسندگی:
- امروز کمی دربارۀ سحرخیزی و نوشنن در صبحگاه صحبت کردیم.
- بحث اصلی دربارۀ پرورش شخصیتها بود و قرار شد تا روز شنبه به چند سوال پاسخ بدهیم.
از میان نقلقولهای جلسۀ امروز:
زمان معینی در نظر بگیرید و هر روز حداقل نیم ساعت بنویسید.
تلاش کنید در این نیم ساعت پشت میز کارتان دوام بیاورید و هیچ کاری دیگری جز نوشتن انجام ندهید.
-تونی کوشنر
…نمیتوانستم این کتاب را به صورت راهنما بنویسم. در این صورت، مجبور میشدم وانمود کنم که در بحثهایی که هنوز از نظر عقلانی و عاطفی با آنها درگیرم، پاسخ قطعی را یافتهام. بنابراین، خود را به شدت مدیون سه شخصیت سرزندهی کتاب- آیریس، اِوا و کوستا- میدانم. از همه مهمتر اینکه آنها به من اجازه دادند که با جدیت به دشوارترین پرسش بیندیشم… (+)
-یانیس واروفاکیس، نویسندۀ کتاب «اکنونی دیگر» و وزیر پیشین اقتصاد یونان
تمرین نوشتاری روز:
- ویژگیهای اخلاقی خوب و بد این شخصیتها چیست؟
- چه چیزی این شخصیتها را برای شما جذاب میکند؟
- شاخصترین عادات روزمرۀ شخصیتها چیست؟
39 پاسخ
خصوصیات خوب شخصیت اول:
فعال، پر جنب و جوش، روابط عمومی خوب، اهل ریسک،
خصوصیات بد :
اهل تظاهر،گاهی دروغگو، عدم درک تفاوتها و انتظار رفتار مشابه داشتن از اطرافیان،
خصوصیات خوب شخصیت دوم:
صادق، کم حرف، نگاه عمیق به پدیده ها، ابراز احساسات بیشتر با رفتار. دور از تظاهر
خصوصیات بد شخصیت دوم:
دیگران خیلی متوجه احساسسات او نمیشوند و او را درک نمیکنند.
معتقد است باید بیشتر او را درک کنند.
درحال حاضر که دارم این متن رو مینویسم، سه روزه که روزی نیم ساعت راس تایم و در مکانی مشخص مینویسم. تجربه خیلی جذابی هستش. یکی از چالشهای من اینه که وقتی برای انجام کاری اجبار داشته باشم. کمتر دل به اون کار میدم. روز اول خیلی تلاش کردم که وسط نوشتن برم و کارهای دیگه ای انجام بدم ولی همش به خودم قول دادم که این نوشتن یه تجربه متفاوت خواهد بود. حتی از این چالش هم کمی نوشتم. کمی به خیال خودم خواستم این چالش رو ریشه یابی کنم. ولی واقعا تجربه جالبی بود.
در رابطه با موشکافی بیشتر شخصیت هام هم چون خودم یکی از شخصیت ها هستم. جنبههای جدیدی از خودم رو کشف کردم. واقعا زیبا بود.
از شخصیت نوشتن کمک بسیاری به شناخت پرسونای مخاطب میکنه و دربحث تولید محتوا واقعا کارآمد هستش.
واقعا یکی از هیجانانگیز ترین کلاسها سمپوزیوم هستش. خوشحالم که در این جمع هستم.
ممنونم استاد کلانتری عزیز
زنده باد زهرا جان
خوشحالم که خوب پیش میروید.
چه خوب که به این جنبه از موضوع، یعنی ساختن پرسونای مخاطب هم توجه کردید.
براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
۱.ویژگی های خوب: شخصیت اول:مهربان، با احساس، اهل مطالعه، جستجوگر،صادق
شخصیت دوم:دلسوزی،پرتلاش و کوشا،فداکاری
ویژگی بد: شخصیت اول:بیش از حد مهربان و عدم رعایت تعادل، عدم تنظیم هیجانات، نداشتن تفکر خلاق و نقاد، ترس از شکست و قضاوت ، ترس از تنهایی و رها شدن،کمالگرایی
شخصیت دوم:ریا، وابستگی به پست و مقام، ترس از قضاوت ، خسیس ، زودجوش، عدم توانایی تنظیم خشم،حسادت
۲.چه چیز شخصیت را جذاب می کند؟شخصیت اول:باز هم صداقت و مهربانی ش
شخصیت دوم:علاقه ش به زمین یعنی آب و خاک و درخت .
۳.عادات روزمره :شخصیت اول:مطالعه
شخصیت دوم:چرت بیست دقیقه ای در عصر.
وقت بخیر استاد.
شخصیت های من تقریبا از تصوارت واقعی من نشات گرفته است وکمی تخیل هم دارد مثلا یک خواننده نا آشنا که مشهور نیست ویک فرد معمولی که الان اشتیاق به نوشتن دارد ولی همیشه آرزو داشت پزشک جراح شود
استاد جان سلام،
من چند روزی بنابر دلایل از انجام تمرین های کلاس دور مانده بودم. دیروز و امروز توانستم مجددآ انجام تمرینها را آغاز نمایم و مونولوگ ها را هم به شکل منظم نوشتم که مربوط به زن و شوهری است که یکی دید روشنگرایانه و دیگری متعصب است، میباشد.
خلق شخصیتها به خوبی داره پیش میره و من حس خوبی از این موضوع دارم، تونستم برای هر کدوم از شخصیتها ویژگیهای شخصیتی و حتی خانوادگی تعریف کنم. گاهی وسوسه میشم شخصیتها رو تغییر بدم، اما دوست دارم ادامه بدم و ببینم تا کجا می تونم به این دو شخصیت زندگی و جان بدم!
ممنون از تدریس خوبتون🌷🙏
سلام ودرود خدمت استاد عزیز
عزیزی داشتم که به رحمت خدارفته .برای اینکه خودش رو به نماز اول وقت عادت بده؛روی سینگ، یخچال، کابینت ها، جلوی آینه وهرجایی که مجبوربود کاری انجام بده نوشته بود به نماز نگویید کار دارم به کار بگویید نماز دارم.
حالا منم مدتی است که در همه جای خانه تکه ای کاغذ نوشتم که اینکار ۵ دقیقه دیرتر هم میتواند انجام شود اول بنویس.
وحالا به لطف شما علاوه بر۵ تا ۵ دقیقه گاهی ۱۰ تا ۵ دقیقه بی وقفه می نویسم.
والبته هنوز خام وبی تجربه ولی امیدوارم که بهتربشه
از شما بابت همه زحمات ودلگرمی ودرسهاتون سپاسگزار م.
سلام استاد
من با انجام تمرین جلسهی چهارم یک نکته برای چندمین بار برایم محرز شد: اینکه آدمها را هیچوقت قضاوت نکنم. هر آدمی خصوصیتی که دارد و به نظر من منفی میآید از گذشتهی او نشات میگیرد.
دو شخصیت من هر دو واقعی هستند که البته تخیل هم در شکلگیری آنها دخیل خواهد بود.
چند روز پیش مشغول مرتب کردن فایلای هزارکلمه بودم به یه نکتهی عجیبی برخوردم.
انسجام تو متنایی که شب نوشته شده بودن خیلی کمتر از نوشتههای روز بود.
هیچ بحث مشخصی تو نوشتههای شب بررسی نشده بود پرش ذهن و تمرکز نداشتن کاملاً مشخص بود.چند تا جمله بود که بین متنای شب تکرار شده بود مثلاً جملهی «حالا نمیدانم چطور ادامه دهم!»
اما تو نوشتههای روز یه ایده تموم شده بود و حتی توی بعضی از متنا چندتا ایدهی تازه هم نوشته بودم.
من از اون آدمام که میگفتن آدم شبم و شب خیلی بهتر میتونم کار کنم. پس فک کنم واکنشم رو وقتی این حجم از تفاوت رو دیدم،بتونید تصور کنید.
در رابطه با تمرین:
اول که یک قدم دیگه به سمت واقعی بودن شخصیتا برداشتیم.چون حالا دیگه شخصیت کاملاً سفید و کاملاً سیاه نداریم.
دوم:کار کردن با شخصیتی که حداقل یک ویژگی جذاب داره خیلی راحتتره از نظر من.
سوم: من با شناخت عادات شخصیت به جرقههای جالبی برای تشکیل داستان دارم میرسم.
یه اتفاقی هم افتاد این وسط.یکی از عاداتای خوب عادت یکی از شخصیتها کتابخونی که برا من خیلی جذابه. از طرفی اگه یه روز این عادتش بهم بخوره و نتونه انجامش بده کلاً از زندگیش ناامید میشه و این ناامید شدن سریع اخلاق بدشه!
سلام جناب کلانتری وقتتون بخیر
من هنوز نتونستم داستانی که گفتید حتی شخصیتهارو شکل بدم..اصلا نمیدونم چرا چیزی به ذهنم نمیاد..دوره صد داستان هر جور بود حتی داستان نیم صفحهای مینوشتم ولی این یکی نه شخصی نه شغل نه اختلاف نظراشون هیچی به فکرم نمیرسه هرچی هم زندگی خودم یا دیگران رو مرور می کنم چیزی دستگیرم نمیشه
من امروز سه تا یکساعت رو کامل نوشتم بدون اینکه گوشی چک کنم یا تلویزیون نگاه کنم . نتیجه هم این شد پروزه داستان بلند رو امروز اخرین فرصتش بود تموم کنم. بالاخر ه موفق شدم داستانم رو با 35375کلمه به سرانجام برسونم.
با تشکر از استاد گرامی و اقای تونی کوشنر
باسلام و وقت بخیر :
این تمرین باعث شدکه ریزبینانه تر به شخصیتهای داستانم نگاه کنم و درآنها خصوصیات اخلاقی جدیدی را کشف کنم. وباعث شد بتوانم سنجیده تر و دقیقتر درمورد شخصیتهای داستانم بنویسم.
باعث شد به شغل آن دو که یکی کارمند و دیگری متخصص کودکان است جور دیگری نگاه کنم و باعث شد به خاطرات گذشته خودم برگردم و حتی کودکی خودم رادر کاراکترهای داستانم ببینم درست مثل یک آینه. ممنون بابت این همه آموزشهای کاربردی
سلام و وقت بخیر. استاد ، سوال ام این هست که همزمان که در حال پرورش شخصیت ها هستیم و فهرستی نوشته شده از عادات و روزمره گی هر دو شخصیت و توضیح داده شده که، چه چیزی از شخصیت “الف “جذاب هست و شخصیت “ب “چه عادات روزمره ای دارد ،آیا نیاز هست توضیح بدیم که مثلن این ویژگی شخصیت ب در تضاد کامل با شخصیت الف است ؟ و یا شخصیت الف این عادت روزمره را دارد ، درست برعکس شخصیت ب ؟. یا این تضاد ها فقط یک گزینه ای در ذهنمان باشه و الان نیازی نیست که بهشون اشاره ای داشته باشم ؟
الان من دو تا شخصیت داستانم کاملن برام جذاب هستند از عادات روزمره ، خاطرات شغلی ، نکات مثبت و منفی شون اما ناخودگاه در فهرست اشاره به تضاد رفتاری وعادتی هم کردم .
من دوتا شخصیت واقعی رو انتخاب کردم. یکیش خودم هستم و شخصیت دوم روانشناسمه.الان دارم ویژگیها و عادتهاشون رو مینویسم. دوتا سوال دارم یکی اینکه برای شخصیت پردازی ایرادی داره که با شخصیت روبروم حرف بزنم و نظر اون رو هم جویا بشم و ازش کمک بگیرم؟ یا فقط هرچی به ذهن خودم می رسه رو بنویسم؟
سوال دومم اینه که با توجه به اینکه میخوام داستان حقیقی بنویسم چقدر مجازم که خیالپردازی کنم و غیرواقعی بنویسم؟
یه سوال دیگه هم برام پیش اومده اینکه که چرا شخصیت دوم باید وارد زندگی شخصیت اول بشه؟ اجباری برای این کار وجود داره؟
سلام من اصلا نمی تونم همین طوری دو تا شخصیت خیالی در نظر بگیرم شخصیتهایی که انتخاب کردم به شدت واقعی ان من چیکار کنم میشه راهنمایی کنید
مثلا واگویه هایی که نوشتم یکی که مال خودم بود که واگویه نوشتم . و شخصیت مقابل کسی که خوب میشناسمش حتی ازش نصف واگویه را داشتم لطفا کمک
بعد من امروز خیلی گرفتار بودم صفحه صبحگاهی ننوشتم فردا خودم رو جریمه کنم دو برابر بنویسم !؟
امروز خیلی عالی بود بالاخره بعد چند روز، تونستم تکالیفمو کامل انجام بدم و یکساعت به صورت کامل ، بدون تلویزیون و گوشی ، هیچ کاری جز نوشتن انجام ندادم.
با تشکر فراوان از استاد گرامی
ببخشید دو تا متاب هستش میخوام بدونم خوبه یا نه ۱بازگشت نویسنده بلیک کرواچ نشر آموت۲. خاک امریکا نویسنده جنین کامینز نشر آموت
سلام و احترام
روزتون بخیر
تمرین مونولوگ نویسی رو انجام دادم
شخصیت ها خودم و برادرم هستند با وجود شباهت های ظاهری شخصیت متفاوتی داریم و خیلی وقت ها عقایدمون در تضاده،تصمیم گرفتم تا با نوشتن اختلاف بینمون رو ریشه یابی کنم
برای شخصیت الف خودم هستم ( دانش اموخته رشته حقوق که از سر علاقه کار مشاوره محصولات پوست و مو رو انجام میده و سوادای نویسنده شدن داره)بدون وقفه ۵۱۴ کلمه در مورد خودم نوشتم ،متن قالب غیر مستقیم تعلیمی داره(قسمت تجربه در کلاس نویسندگی و بالا رفتن نظم و بهره بری در کارهام)
شخصیت ب برادرم هستش مرد ۳۰ ساله مجردی هست که ۱۳ سال کار آزاد میوه فروشی رو انجام میده در متن از دغدغه هاش توضیح دادم و جنبه غیر مستقیم و تعلیمی داره ،۴۳۱ کلمه نوشتم
قبل از نوشتن مونولوگ خصوصیات و ویژگی های شخصیت ها رو جداگانه توضیح داده بودم
فقط یه سوال دارم،در تمرین گفته بودید که داستان از جایی شروع میشه که شخصیت ب وارد زندگی شخصیت اول میشود،برادرم که همیشه با من زندگی کرده،به نظرتون باید اسم دیگری برای شخصیت ب در نطر بگیرم و شغل برادرم رو به اون نسبت بدم یا نه؟
قبلا فکر میکردم که نمیتونم بنویسم و باید خیلی مطالعه داشته باشم که طرز فکرم اشتباه بود اتفاقا خیلی عالی و بدون خط خوردگی وجالب نوشتم
نوشتن امروزم منو یاد یه خاطره انداخت
قبلا که بی اشتها و بی میل به غذا می شدم پدر بزرگم می گفت: بابا لقمه ی اول رو بخور اشتهات باز میشه ،فکر میکنم که جمله ی اول همون حکایت لقمه ی اول رو داره…
ممنون بابت تدریس دلسوزانه و بینظیرتون
دو شخصیت میسازم. به آنها اسم میدهم، اصالت مییابند. برایشان خلقیات و عادات رفتاری تعیین میکنم، هویت پیدا میکنند. آنها را در حرفهای مشغول میکنم، هدفمند میشوند. آنها را آزاد میگذارم تا هر آنگونه که میخواهند زندگی کنند. فقط نگاهشان میکنم. تمام کاری که از دستم بر میآمده را قبلا انجام دادهام؛ آنها را خلق کردهام.
حالا فقط دنبالشان میکنم. مثل یک خبرنگار یا هوادار افراطی و مزاحم. هر جا که میروند و هر کاری که میکنند با قلمم ثبت میکنم. به خودم اجازهی دخالت در زندگیشان را نمیدهم. این را بارها به خودم یادآوری میکنم: من فقط یک ناظر هستم.
گاهی حتی به نویسنده بودن خودم هم شک میکنم. تمام مسئولیتی که قبول میکنم حول محور روایت کردن میچرخد. باید چیزی را که میبینم به خوبی روایت کنم. پس قبل از اینکه نویسندهی خوبی برایشان باشم، باید راوی مورد اعتمادی باشم.
آنها را از درونم به وجود آوردهام پس تعجبی ندارد که من را به خوبی میشناسند. بعضی از رفتارهایشان، حرفهایشان یا عادتهای روزمرهشان درست مثل خودم است. بعضی دیگر کمی شباهت دارند و تعدادی هم در تضاد محض با من قرار دارند. همه را مینویسم. اجازه نمیدهم کسی روایتم را نقد کند، حتی خودم. مینویسم و گاهی میبینم که قلم را بیشتر فشار میدهم، گاهی بغض میکنم، گاهی تمام تنم را در تنش و اضطراب پیدا میکنم، گاهی از خواب میپرم، گاهی آن قدر اذیت میشوم که به رها کردنشان فکر میکنم اما نمیتوانم دست از روایت کردن بکشم، چون آنها منتظر من نمیمانند. زندگیشان را میکنند، با مشکلات میجنگند و برطرفشان میکنند. شاید هم کم بیاورند یا اصلا زندگیشان را تمام کنند. پس من نباید عقب بیفتم، چون در نهایت تاریخ آنها سپری میشود و اگر من دنبالشان نروم باید با حسرت نفهمیدن بقیهی داستان دستوپنجه نرم کنم.
و این هر زمان دیگری که بخواهم داستانی بنویسم جلوی رویم قرار میگیرد. مثل یک مانع.
شخصیتهایم سر هم داد میکشند، بحث میکنند، دلخور میشوند و گریه میکنند؛ من با احساسات مختلفم روبهرو میشوم.
آنها عاشق میشوند؛ حواسم را به آدمها بیشتر جمع میکنم.
گریه میکنند، بلند میشوند و میخندند، میرقصند؛ آسانتر جریان زندگی را دنبال میکنم.
من برای آنها کاری نمیکنم، آنها اما زندگی را بهتر به من نشان میدهند. حتی خود واقعیام را نمایانتر میسازند.
مثل یک بازیست، یک طرف من هستم و طرف دیگر آنها. بازیای که تنها یک قاعده دارد: رو بازی کردن. هر دو طرف بازی باید با صداقت تمام پیش بروند.
دو دنیا در هم ادغام میشوند. زمانی که شخصیتها راویشان را فرد مورد اعتماد و پیگیری بیابند با او همکاری بیشتری میکنند.
اجازه میدهند چیزهای بیشتری از خودشان به جریان داستان وارد شود.
کافیست که بفهمند که در برابرشان احساس مسئولیت میکنم، هر روز میآیند و جلوی چشمانم زندگیشان را از سر میگیرند. من هم به عنوان تشکر قلمم را سریعتر روی کاغذ حرکت میدهم.
اینقدر خوب بود که دلم خواست یکی از شخصیت های داستان شما باشم.
انسیه جان عزیزم شخصیتهای داستان من وجههای تاریک خیلی زیادی دارن. تو برای اینکه جای اونها باشی خیلی خیلی خوب و درخشانی. شخصیتهای من بهت سلام رسوندن و گفتن که تو و قلب مهربونت رو دوست دارن. خیلی ازت ممنونم.
خیلی قشنگ بود 🥺🥺🥺🥺
خیلی قشنگ بود
سلام استاد عزیز، بعد اتمام کلاس و صفحات صبحگاهی، بلافاصله تمرینهامو انجام میدم، و خیلی خوشحالم از این بابت چون در طول روز از تمرین انجام شده کلی انرژی میگیرم،دقیق شدن به تمامی خصوصیات این دوتا شخصیت هم برام بسیار جالبه و مثل یه بازی فکری میمونه که هر روز باید یک قسمتشرو انجام بدیم.به خاطر تمامی زحماتتون سپاسگذارم.
اول از همه بابت این همه ظرافت و نکته سنجیتان برای ساعت کلاس تشکر می کنم با این که هنوز موفق نشده ام که سر ساعت در این کلاس شرکت کنم اما تمام سعیم را میکنم که با انجام تمرین ها از کلاس بهره ببرم و حتما روز ۲۵ در کلاس حضور داشته باشم.
راجع به تمرین در مونولوگ اولی که قرار بود از زبان هر شخصیت گفته شود، تا حدودی ویژگی های شخصیتیشان را هم گفته بودم اما تمرین امزوز باعث شد که دقیق تر به این مساله نگاه کنم و شخصیت ها کاملا برایم واقعی و ملموس شد و انقدر این تمرین جالب بود که تصمیم گرفتم برای دو شخصیت دیگر هم این کار را انجام بدهم.
درود استاد. وقتتون به خیر. 🙏🌷
ممنونم بابت کلاس سمپوزیوم امروز. بسی جای افتخار داره شاگرد اساتید گرانقدری چون شما بودن.
راستش استاد دیروز از خدمتتون سوالی پرسیدم و همچنان در انتظار پاسخ ارزشمند شما هستم.
منتها خواستم امروز هم ایده ی دیگه ای که به ذهنم رسید رو با شما به اشتراک بذارم و خوشحال میشم و باعث خورسندی هست اگر نظرتون رو نسبت به این ایده بفرمایید.
راستش من یک مدرس زبان انگلیسی هستم و کارهای ترجمه هم انجام میدهم. تصمیم گرفتم که داستان ها و شخصیت هایی که ازشون استفاده میکنم رو بین المللی کنم و از فرهنگ های دیگه هم در داستان هام استفاده کنم و هر کدوم از داستان هایی که به عنوان تمرین فرمودید رو به دو زبان فارسی و انگلیسی بنویسیم. میخواستم از حضورتون بپرسم که آیا این کار برای شروع و کسی که تازه قدم در این راه گذاشته میتونه مفید باشه؟ یا اینکه هنوز زوده؟
پیشاپیش ممنونم از پاسخگویی شما.
بخش کوچکی از کتاب دربارهی نگریستن از جان برجر که یکی از نویسنده های حوزه ی هنر هست رو اینجا و با شما به اشتراک میگذارم:
«از آنجا که عواطف نخستین انگیزه هایی بودند که انسان را به حرف زدن واداشتند، نخستین سخنانِ او دارای معنی مجازی (استعارهای) بود. زبان تصویری نخستین زبانی بود که پدید آمد و معانیِ مشخص آخرین زبانی بود که بشر به آن دست یافت.»
سپاس از توجه شما🙏
پاسخ سوال دیروزم رو دریافت کردم. سپاس از شما
شخصیت الف : زری رهنما
شغل: مشاور مدیریت در زمینه کیفیت
شخصیت دوم: عباس پابرجا
شغل: مهندس تولید
شخصیت الف : من زری رهنما مشاور مدیریت شرکت قطعه سازی هستم و قرار است به این شرکت در زمینه پیاده سازی سیستم¬های تضمین و مدیریت کیفیت کمک کنم. من اصولا” آدمی هستم که با تغییرات راحت کنار می¬آیم. آموزش را دوست دارم. خودم را فرد منضبط و با دیسیپلینی می¬دانم. دوست دارم همه کارهایم را با برنامه¬ریزی انجام بدهم. به یاد دارم وقتی که این کار، یعنی مشاوره جهت بهبود کسب و کار و دریافت گواهینامه ایزو 9000 را با یکی دو تا شرکت شروع کردم، خیلی از آدمهای صاحب¬نظربا تردید به امکان انجام این کار در شرکتهای ایرانی می¬نگریستند. اما این کار با اعتماد مدیران شرکت¬ها به من و با پشتکار و نوآوری¬هایی که در این زمینه، و به منظور منطبق کردن نیازمتدی¬های استانداردهای بین¬المللی با طبیعت شرکت¬های ایرانی انجام دادم، عملی شد. خاطره¬های بسیاری دارم از دوره¬های آموزشی که برای مدیران و کارکنان این شرکت¬ها برگزار نموده¬ام . در بیشتر این شرکت¬ها جوانان را برای یادگیری نگرش نوین تولید و فروش بسیار مستعد تر از کسانی دیدم که به قول خودشان موی¬شان را پشت دستگاه¬های تولیدی سفید کرده¬اند. نه اینکه آدمهای پیرتر این مفهوم¬های تازه را قبول نداشتند بلکه آنها پیاده سازی این الزامات را در شرکت¬های ایرانی محال می¬دانستند. از نظر آنها ما همین خواهیم ماندکه هستیم! ما نمی¬توانیم خودمان را عوض کنیم وتغییر بدهیم. به نظر من اما با آموزش و کار مداوم می-شود نگرش آدمها را عوض کرد. هرچند آنها ممکن است مقاومت کنند اما این آموزشی که به آنها ارائه می شود، بالاخره یک جایی در ذهن¬شان شروع به رشد و بارورو شدن می کند. آن وقت در جایی خودش را نشان می¬دهد و ذره ذره بر نحوه تفکر و شیوه کار کردن آن¬ها تاثیر می¬گذارد. من محیط¬های کارگری را دوست دارم و به باور من محیط¬های کارگری یکی از پاک¬ترین و مقدس¬ترین محیط¬های کاری هستند. کار مشاوره و پیاده¬سازی سیستم¬های مدیریت کیفیت در شرکت¬ها را دوست دارم به خصوص وقتی که شرایط و وضعیت شرکت¬ها پیش و پس از پیاده سازی این سیستم¬ها را باهم مقایسه می¬کنم احساس غرور می¬کنم در روزهای آخراجرای پروژه دیگر از آن بی¬نظمی در محیط کار خبری نیست. سالن¬های تولید همه تمیز و مرتب هستند. کارکنان به روشهای انجام کار به صورت مکتوب دسترسی دارند.حریم انبارهای مواد اولیه و محصول کاملا” قابل شناسایی و مرتب است. مدیران از موجودی انبارها به طور دقیق آگاهند و خیلی مزایای دیگر. همین¬طور مشتریان شرکت هم رضایتـ¬شان بیشتر شده¬است و اطمینان دارند که محصولی که سفارش داده-اند با کیفیت مشخص شده، در زمان مقرر به دستشان خواهد رسید. تازه اگر موردی از عدم رضایت هم وجود داشته باشد، راه¬های شکایت و پیگیری آن کاملا” باز و از قبل برای مشتری تعیین و تعریف شده¬است. خلاصه اینکه با پیاده¬سازی این سیستم بسیاری از استرس¬های کاهنده که فکر کارکنان را به خود مشغول می¬کند و آن¬ها را از پرداختن به موضوع اصلی کارشان باز می¬دارد شناسایی و رفع می¬گردد. هرچند در شروع کار من به عنوان مشاور سیستم کیفیت، این حرفها در ایران تازگی داشت، اما با تلاش¬های من و همکارانم و دوره¬های آموزشی که در سراسر ایران در واحدهای تولیدی و خدماتی برگزار کردیم، امروزه عموم مردم با حق و حقوق مشتری و اهمیت رضایت او در توسعه کسب و کار آشنا هستند.¬
شخصیت ب : من عباس پابرجا مهندس تولید شرکت قطعه¬سازی هستم. روزی که به این شرکت آمدم 22 سال بیشتر نداشتم. حالا سی و هشت سال دارم. روزی که به این شرکت آمدم فقط دو تا دستگاه در سالن تولید وجود داشت. در این مدت شانزده سال با تلاش و زحمت من و بقیه بچه های تولید و البته حمایت مدیریت سالن¬های تولید را توسعه دادیم. هیچ کسی در این شرکت به اندازه من از زیر و بم تولید خبر ندارد. به جرآت می¬توانم بگویم که خیلی از مشتری¬ها به اعتبار وجود من به ما قطغه سفارش میدهند. موهای من پشت این دستگاه¬ها سفید شد. فقط با یک تلفن از بخش فروش و یا گاهی اوقات مستقیما” از طرف مشتری سفارش را تولید می¬کنیم. گاهی حتی بدون داشتن مشخصات فنی سفارش را تولید می¬کنیم! همه این¬ها به پشتوانه دانش و تجربه من در کار تولید قطعه است. حالا اما کمی احساس خطر می¬کنم. اخیرا” یک خانم مشاور پایش به این کارخانه باز شده. حرفهای قشنگی می¬زند که فقط به درد خارجی¬ها می خورد. می¬گوید روش کارتان را بنویسید و به اصطلاح مکتوب کنید. مگر چنین چیزی ممکن است؟ ما هر روز به یک روش تولید می-کنیم! راستش به نظرم رسیده که با مدیر عامل دست به یکی کرده¬اند که تجربه های من را یاد بگیرند و بعد زیرآب من را بزنند. هر تجربه و دانشی که در این شرکت هست را من ساخته¬ام و حالا بعد از نزدیک بیست سال کار، مفت و مسلم، آن¬ها را در اختیار این¬ها بگذارم؟ این طوری فقط راه اخراج و بیکاری خودم را هموار می¬کنم. اصلا” مگر من وقت دارم که برای خانم مشاور انشا بنویسم. اگر بخواهم از این کارها بکنم پس چه کسی به اوضاع تولید برسد. بروند یک ملا بنویس استخدام کنند. می¬گویند آمار از ضایعات بدهید. یقین دارم این خانم جاسوس مدیرعامل است. تا به حال ما خودمان همه ضایعات را یک جوری راست و ریس می¬کردیم. حالا آمار بدهیم و خودمان پای آن را امضا کنیم که چه بشود؟ سند اشتباهات تولید را به آن¬ها بدهیم؟ بر علیه خودمان مدرک جمع کنیم؟ نه من این کار را نمی-کنم. یقین دارم که من نمی¬توانم با این خانم همکاری کنم. از حرف¬های دیگرش این است که شکایت مشتری را مکتوب کنید. همین حالا هم این مشتری ها دو قورت ونیم¬شان باقیست. چه رسد به این که بیاییم بگوییم شما حق دارید. و بیایید از ما شکایت کنید. راستش من نمی¬دانم تا کی باید ما مردم از روی دست این خارحی¬ها کپی کنیم و هر کاری که آن¬ها کردند بیاییم در کشور خودمان پیاده کنیم. نه من اصلا” قصد ندارم با این خانم همکاری کنم و به بر و بچه¬های تولید هم می¬گویم که به حرف¬هایش گوش ندهند.
تجربه ای که من امروز با اون درگیر بودم این بود که چون یکی از شخصیت ها خودم بودم و تا حالا خودم را وارسی نکرده بودم برام سخت بود من چه ویژگی منفی و مثبتی دارم؟ چه چیزی در من خودم رو برای خودم جذاب میکنه ؟ عادت هام چین؟ خب به برخی خودم تونستم جواب بدم ولی بعد موندم بقیه اش چی ؟
با خودم فکر کردم به روابطم با دیگران و حرف و حدیث هاشون که اونا تا حالا منو چطور می دیدن و شروع کردم به نوشتن اونها ب
به رفتارهام در موقعیت های خاص توجه کردم که چه کا رمی کنم
والا تا حالا انقدر خودم رو واکاوی نکرده بودم واسه خودم صندوقچه ی اسراری بودم که تا حالا نمی دونستم به قول شاعر دونه های دلم رو دارم تک تک می بینم و می نویسم
تمرین امروز باعث شد احساس کنم شخصیت هام دارن از ردی برگه بلند میشن. احساس کسی رو دارم که خاطره هایی دور و از یاد رفته رو به یاد میاره!
زود بیدار شدن این چند وقت واقعا تاثیرات خیلی خوبی داشته. زودتر و بهتر و بیشتر به برنامه ام می رسم و بیشتر برای نوشتن وقت پیدا کردم:)
من امروز که اومدم شروع کنم به خوندن خیلی ادمایی رو دیدم که قلمشون حرفه ای امیدوارم منم به اندازه ی اونا بتونم خوب بنویسم
اما عقبم از کلاسا و نمی تونم برسم با اینکه هرکاری میکنم نمیشه ولی بازم باید سعیمو بکنم خودمو برسونم
شخصیت های منم مدیر یک کمپانی سر گرمی که شرکت خیلی خیلی بزرگیه و سر کارشون فقط با جوون ها ست تا از استغداد و توانایی های اونا استفاده کنه. این ادم درواقعیت وجود داره و من با الهام از اون مینویسم و هر چی بیشتر میگذره با اینکه خود این ادم یکی از منفور ترین ادم هاست ولی هی بیشتر بیشتر ازش خوشم میاد ادم دومم شغل قبلی خودم که توی کارگاه صنایع چوب بین یه ادم معمولی کار میکنم میکردم هست. خیلی ممنون که هستین و دلسوزانه کمک میکنید.
سلام استاد کتاب ها ۱.جنگ و صلح۲.برادران کامازاروف ۳.خشم و هیاهو ۴. اناکترنینا ۵.۱۹۴۸.
۶. جنایات و مکافات ۷. قمار باز ۸.ملت عشق ۹.رستاخیز ۱۰. جن زدگان
سلام، الان تمرین سمپوزیوم رو تموم کردم و این برای من خیلی عجیبه! چون معمولا اینطوری کارامو انجام میدادم که یه چیزی رو یاد میگرفتم ولی برای انجام دادنش کلی خودمو شکنجه میکردم و آخرش یا نمینوشتم یا دقیقه ی نود یه چیز خیلی بی کیفیت مینوشتم.
راستش چالش پنج دقیقه خیلی کمکم کرد که دنبال زمان و مکان مناسب برای نوشتن نباشم و هروقت یادم میاد که باید بنویسم بهونه ای نیارم و زود برم بنویسم.
ولی این هفت صبح بیدار شدنا هم خیلی خیلی تاثیر گذار بوده. از ابتدای سمپوزیوم به راحتی دارم با تمرینا پیش میرم و خیلیم زود معمولا بعد از کلاس انجامشون میدم.
و اینکه همیشه دوست داشتم صبحا زود بیدار بشم اما یه حس غربت و تنهایی داشتم که آخه الان کی بیدار میشه! ولی وقتی میبینم حداقل 200 نفر دیگه آنلاین شدن خیلی بهم انگیزه میده! میگم این همه آدم بیدار شدن من چرا نتونم؟!
در مورد شخصیت ها هم بگم که اول دو شخصیت سطحی و معمولی بودن که حس خاصی بهشون نداشتم و خیلی سریع به ذهنم اومده بودن. هر چی هم جلو میریم دارم به همین شکل ادامه میدم که زیاد فکر نمیکنم چی میشه چی نمیشه به طور ناخودآگاه مینویسم و اتفاقا چقدر داره جالب میشه نتیجه. با هر تمرین علاقه م بهشون بیشتر میشه. 🙂
هر روز که از کلاس میگذرد دید وآگاهی بیشتر شده وبهتر یادمیگیرم که چگونه بنویسم واین چند روز داشتم در مورد شخصیتهای داستانم فکر میکردم والان فهمیدم دو شخصیت که همیشه درخیالم بهشون فکر میکردم با تمرکز بیشتر وبدون دل نگرانی خواهم نوشت.
سلام
اول بگویم که کل خانواده دعایتان می کنند برای سحرخیزی. البته ما کلا سحرخیزیم اما نظم داشتن در آن چیزی دیگری است. آزادنویسی به راه است. خواندن ها به راه است. بازنویسی کمتر و انتشار هم در پیج اینستا فعلا انجام می شود.
از این چهار روز بگویم. شخصیت هایم را نوشته ام. همانطور که قبلا هم گفتم فعلا همه چیز حول خودم می چرخد. نوشته هایم یکجور برون ریزی و خودشناسی است اما حرفه ای در چهارچوب و با ساختاری که هربار یادم می دهید. بنابراین یکی از شخصیت ها خودم است و دیگری هم یک آشنا. در بخش خاطرات کمی مشکل داشتم. خودم نه اما برای او. چون یاد خاطرات تلخ و شیرین مشترکمان افتادم و نتوانستم خاطره هایی اختصاصی برای او بنویسم. اما امروز به همه سوالات پاسخ دادم.
من هم فکر می کنم در پایان دوره به اثر مطلوبی می رسم. شاید نتوانم منتشرش کنم، اما نتایجش برایم دستاورد بزرگی خواهد بود. هم در امر نوشتن هم در خودشناسی و دیگرشناسی.
باز هم سپاس برای اثرگذاری شیرینتان.
سلام استاد کتاب ها ۱.جنگ و صلح۲.برادران کامازاروف ۳.خشم و هیاهو ۴. اناکترنینا ۵.۱۹۴۸.
۶. جنایات و مکافات ۷. قمار باز ۸.ملت عشق ۹.رستاخیز ۱۰. جن زدگان
درود بر استاد کلانتری عزیز
راستش این ساعت برگزاری کلاس در ۷ صبح بسیار عالیه و نشان از دانایی و ظرافت شما در امر آموزش دارد. تاثیرات این سحر خیزی به حدی بوده که من حتی روزهایی هم که کلاس ندارم و قصد میکنم کمی بیشتر بخوابم راس ساعت ۶/۵ صبح به طور خودکار از خواب می پرم. خوش به حال شما که به هدفتون رسیدید و خوش به حال من که از رهنمودهای شما بهره مندم. برای من کلاسها و جلسات سمپوزیوم بسیار ارزشمنده و حتی یک ثانیه از آن را از دست نخواهم داد.
این دوره را با شک و دودلی ثبت نام کردم ولی از انتخاب و اعتمادم راضی هستم و بار دیگر به شما درود میفرستم بخاطر مهارت در آموزش و مطالبی که در دوره سمپوزیوم ارائه می کنید.
پایدار باشید.🌹
حقیقتا امروز صبح که سومین روزم بود که صفحات صبحگاهی مینوشتم اصلا نمیتونستم خودکار و توی دستم نگه دارم ، بی حس بود دستام ، اواسطش میخواستم ول کنم و ادامه ندم ولی وقتی فکر کردم همین از وسط ول کردنای کوچیکه که شکستای بزرگ و رقم میزنه نوشتم ، تا اخرش ، جالبه که اخرش خودکار تو دستم محکم بود . میخوام بگم مهم نیست زندگی چقدر داره سخت میگذره شاید الان احساس ضعف کنی ولی وقتی به پیروزیت نزدیک شی قدرت خودتو پیدا میکنی .