«من مینویسم تا دریابم چه میاندیشم.»
(توماس آگدن، کتاب «کشف دوبارهی روانکاوی»، ترجمهی مهسا موحد ابطحی، نشر ارجمند، ص ۲۵)
توماس آگدن از روانکاوان شاخصی است که تأکید بسیاری بر رابطهی روانشناسی و ادبیات دارند.
از او درسهای گرانبهایی آموختهام، از جمله، سخنانش دربارهی اهمیت بلندخوانیِ آثار ادبی در جمع بود که به رغبتم در انجام این کار افزود. بخشی از بهترین خاطرتم از تدریس گره خورده با پارههایی از آثاری که برای دانشجویان خواندهام. گاهی با خودم فکر میکنم اگر این متنها را اینگونه نمیخواندم، آیا همینقدر برایم با معنا و پایا بودند؟ آگدن در کتاب «کشف دوبارهی روانکاوی» مینویسد: «… دومین بازکشف، فهم این موضوع است که خواندن خط به خط و جمله به جملهی تمام متون تحلیلی و ادبی با صدای بلند (که به دقت خوانده میشوند)، چقدر برای روش من در تدریس و روانکاوی حیاتی است… من دریافتهام که خواندن متون با صدای بلند اجازه میدهد من و اعضای سمینار طنین کلمات، صدای خواننده، انتخاب کلمات توسط نویسنده، آهنگ و ساختار جملات و مانند آنها را بشنویم و احساس کنیم و همهی اینها در کنار هم تأثیرات هیجانیای را خلق میکنند که از محتوای گفتهشده جداییناپذیرند. با شنیدن جملاتی که خوانده میشوند، روشن میشود که کلمات فقط حامل اندیشهها نیستند؛ بلکه کلمات، چه بخشی از یک متن تحلیلی باشند، چه بخشی از یک شعر، چه بخشی از یک داستان کوتاه، چه بخشی از اظهارات بیمار در مورد اتاق انتظار تحلیلگر و چه پاسخ تحلیلگر به رؤیای یک بیمار، فقط تجربهی نویسنده یا گوینده را منعکس نمیکنند، بلکه تجربهای را خلق میکنند که برای نخستین بار خوانده، گفته یا شنیده میشود. (همان، ص ۲۴)
توماس آگدن دستی در داستاننویسی هم دارد و رمانی از او با دو ترجمه و عنوان متفاوت («رها شده» و «ناتمام») به فارسی منتشر شده است.
از پیوند آگدن و ادبیات گفتم تا به این نکته هم اشاره کنم: گاهی از برخی دوستان اهل مطالعه میشنوم که با افتخار میگویند وقتی برای ادبیات داستانی ندارند و ترجیح میدهند کتابهای غیرداستانی و آموزشی بخوانند. بدبختانه تصور اغلب این افراد از داستان، برمیگردد رمانهای عامهپسند نویسندگانی از قبیل فهمیه رحیمی و ر. اعتمادی. بنابراین طبیعیست که با افتخار خودشان را مبرا از ادبیات بدانند. که خب، این پنداری نارس است. میبینیم که بسیاری از متفکران و پژوهشگران علم و فلسفه طرفدار سرسخت ادبیات داستانیاند (یک شاهد آشکارش ارجاع فراوان بسیاری از آثار غیرداستانیِ سطح بالا به آثار ادبی است). بسیاری از مهارتهای شناختی و ارتباطی ما فقط از رهگذر مطالعهی ادبیات اصیل رشد مییابد. (پیشنهاد میکنم کتاب «چرا ادبیات؟» از ماریو بارگاس یوسا را بخوانید.)
این یادداشت را با سخنی از آگدن در کتاب جدیدش، «احیای زندگی در اتاق درمان»، به پایان میبرم:
«اما گاهی احساس میکنم نویسندهبودن بلاییست که جز نشستن و دوباره نوشتن گریزی ندارد. (ترجمهی مسعود فروزنده و فروغ ادریسی، نشر کتابستان برخط، ص ۲۷۳)»
2 پاسخ
چه دلنشین. چه نگاه زیبایی. جمله آخر منو به وجد میاره.
سلام استاد
سپاسگزارم فاطمه عزیز.