در این قسمت از پادکست رادیو نویسندگی میشنوید:
از جملۀ مهمی گفتهام که ذهنم را حسابی مشغول خودش کرده.
از خاطرات دوران نوجوانیام گفتهام و از کوشش دیوانهوارم در انجام کاری که چندان آیندهدار به نظر نمیرسید.
از انتخاب شغل گفتهام و سردرگمی میان عشق و علاقه و نیاز بازار.
از شغل گفتهام و شغل تولید محتوا را مثال زدهام.
و پیشنهاد نهاییام را بر اساس تجربۀ شخصیام بیان کردهام.
16 پاسخ
سلام اقای کلانتری مشکلی دارم میتونم بپرسم مرسی
بفرمایید پارسا جان.
جناب کلانتری عزیز سلام
نمی دونم شما دقیقا در چه سنی دچار این حرفهای دل سردکننده شدید ولی فکر کنم چندان از اون روزگار شما دور نیستم. عشق عجیبی به نوشتن و به خصوص داستان نویسی دارم آنقدرها که اگر چند روز پشت سر هم ننویسم افسرده میشم. من برای اینکه بتوانم به بهترین شکل ممکن در این عرصه موفق بشم همیشه به خودم میگم «اگر شروع به خواندن آثار نویسندهای می کنی باید هرچه از او هست را بخوانی، هرچه که هست.» انصافا هم این کار را می کنم. محمود دولت آبادی اولین کسی بود که داستانهایش را خواندم و حالا که دارم این کامنت را می نویسم به پایان جلد هفتم کلیدر او رسیدهام. باقی داستان های او را هم خواندهام (حتا کارنامه سپنج و بنی آدم که خسته کنندهاند!) در مورد تولستوی هم که از همین تابستان شروع به خواندن آثارش گرفتهام همین تصمیم را لحاظ کردم و هرچه که می شد را از او خریدهام تا بخوانم، هرچه… اما… اما یک مشکلی هست که من را (نمی گویم به مدت طولانی ولی به هر حال) مشغول به خود می کند و آن منبع درآمد است. این موضوع برای من تنها به یک علت مهم است و آن امکان خرید کتاب و کاغذ و قلم است، همین. تنها به خاطر این ذهنم مشغول کار شده. میدانم که سالها طول می کشد که آدم نویسندهای شود که داستانهایش ارزش خواندن داشته باشد و این من را آزار می دهد. مشکلم با زمان رسیدن به این ارزش نیست، مشکلم پول است. اینقدر گفتهاند که نان و آب نمی شود این نوشتن که… میترسم اغراق کنم! چی بگویم؟ به قول محمود دولت آبادی: «تو برای همدل خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد؛ بلکه کافی است اندکی بر زبان بیاوری تا او همهی تو را دریابد.»
اصلا نمی دونم این حرفها رو زدم، نمی دونم!
سلام علی عزیز
من حرف تو رو خوب میفهمم.
بهت پیشنهاد میکنم که در کنار مطالعه و تمرین، به فکر کار در حوزۀ محتوا باشی.
اگر دوست داری در این حوزه کار کنی، آیدی تلگرامت رو در پاسخ به همین کامنت بذار، تا اگر کاری بود تو رو در جریان بذارم.
فدایت.
خیلی فوق العاده بود!
انگار پاسخ همه سوالات یک جا جمع شده بودند و مخصوصا بیان تجربیاتتون برای ما خیلی تاثیرگذار و مفید بود
سلام فرناز نازنین
بینهایت سپاسگزارم از مهر تو.
سلام آقای کلانتری
من در زمینه کشاورزی مدرن و ارگانیک مطلب مینویسم. حدود 2 سال پیش با متمم آشنا شدم و به تدریج فهمیدم به کشاورزی علاقه زیادی دارم. به خودم اجازه دادم بهش مبتلا بشم. وبسایت راه اندازی کردم. همه مسخرهام میکردند. اما ادامه دادم.
با اینحال از ده روز پیش، دلسردی عجیبی بر من حکمفرما شد. انگار مغزم فلج شده بود. انگار ترس من از رسیدن به موفقیت بود. ترسم از شکست نبود. آره واقعا چنین چیزی امکان داره. من گاهی اوقات از موفقیت ترس دارم. دلیلاش را نمیدانم. شاید به این خاطر است که خود را لایق موفقیت نمیدانم.
قبلا هم به وبسایت شما سر زدهام. اما چند وقتی بود نیامده بودم. دیروز اینجا آمدم و این پست را دادم. فایل صوتی شما را 3 بار گوش کردم. هربار کلمه کلمه آن را نوش جان کردم. در من ارتعاشی از لذت و انرژی ایجاد کرد. تا به راهم با قدرت ادامه دهم. میدانم سختیهای زیادی پیش رویم است. اما من دیگر مبتلا شدم. تا آخر عمر باید ادامه دهم.
ممنون از شما و این فایل صوتی جذاب. you change my day! you make me stronger
درود بر یعقوب عزیزم
حست رو درک میکنم.
وضعیتی که برای تو پیش اومده طبیعیه. من هم درگیر چنین احساساتی میشیم.
ولی میدونی تحت هر شرایطی باید ادامه داد. من فهمیدم که نباید جا زد، اگه جا نزنی زندگی برات جا باز میکنه.
واقعا عالی و راهگشا بود…
فدای تو رسول عزیز
سلام بر شاهین عزیز
از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی سخن به میان آمد
و مرا یاد دوران کودکی مشرف به نوجوانی انداختید
درخششی از گذشته ها از خاطرم گذشت
برایتان می نویسم
شاید خوشایندتان باشد.
– زمستان می شود؛
یادگیری زبان برف، تماشای کاج های سبز برف پوش
– زمستان می شود؛
گنجشک ها هنوز دلشان نمی آید بروند
– زمستان می شود؛
بوی برف تازه، خنکی دست ها، لذت برف بازی
– زمستان میشود؛
بهانه های کودکی، کیف مدرسه، تکالیف نیم نوشته، ترس از نمره کم
– زمستان می شود؛
آرزوهایی برای فرداهای دور، زندگی هایی در انتظار، لبخند هایی محو
– زمستان می شود؛
سربالایی ها و سرپایینی های کوچه های برف گرفته، کیف های مدرسه، گلوله های برف
– زمستان می شود؛
رویای جمع شدن ها دور بخاری کلاس، گچ های رنگی، تخته سیاه
– زمستان می شود؛
قدم زدن در خیابان، پالتوی بلند، خیالات دور فردا ها
– زمستان می شود؛
برف تازه، برف نو، دانه های برف زیبا نشسته روی شیشه ها
– زمستان می شود؛
ویترین کتابفروشی، هوس خریدن کتاب شعر، جلد کردن، خواندن ، لذت بردن توی برف
– زمستان می شود؛
خنده های همکلاسی ها، کودکی ها، خاطره ها
– زمستان می شود؛
……، ……،…….
خیلی حال کردم با حرفات
منطقی ترین برخورد با انتخاب مسیر اینده همینه .
دمت گرم
فدای بهروز عزیزم
“آینده در فکر هر فردی است که آن شغل را دارد. و در هر شغل باید به این فکر باشیم که در آن شغل بهتر بشیم. ”
عالی بود. ممنون
زنده باد هادی عزیز