دوست خوب من، ناهید عبدی، چند وقت پیش مشغول نگارش کتابی دربارۀ آلبر کامو بود. یکی از دغدغههای او در هنگام نوشتن کتاب این بود که حس میکرد بخشی از شور و الهام لازم برای نوشتن کتاب در او کمرنگ شده است؛ چون به خاطر نوشتن کتاب دیگری مجبور بوده مدتی از ایدۀ نوشتن کتاب کامو فاصله بگیرد.
باری این موضوع ذهنم را مشغول کرده بود که «الهام» تا کجا منتظر «عمل» میماند؟ چون برای خودم هم بارها پیش آمده که نان الهام را به موقع به تنور عمل نچسباندهام و چیزی جز افسوس دستم را نگرفته.
تا اینکه به گفتاری از جواد مجابی رسیدم؛ نگاه مجابی به دلیل دلیل تجارب موفق او در گونههای مختلف هنر و ادبیات و چندین دهه فعالیت مداوم و موفق، قابل تامل و آموزنده است:
مدتها درگیر این تجربه بودم که اگر امروز این بخش از رمانم را بهخاطر اتفاقات نامنتظر روزانه یا تنبلی ننویسم آن حس و حال و تصاویر، وقایع، آن جملات و عبارات از بین میرود یا منتظر میماند که به گونهای دیگر با تغییراتی کمابیش در ترکیب بالقوهاش، در فرصتی دیگر به قلم آید.
به تجربه دریافتهام که آن حس انباشته که جویای دست و قلم است تا بر صفحۀ کاغذ جاری شود در کوتاه مدت از بین نمیرود تا در حال و هوای تصویر کردن آن فضا هستی یک روز، یک ماه، یک فصل منتظر میماند، بستگی به کار تو دارد، به ویژگیهای رسانهای که بدان میپردازی – نمایش، فیلم، شعر، مجسمه و داستان … – آن حس و حال میپاید، با اندکی تغییر که اگر امروز مینوشتی یا میساختی کامل بود، فردا کاملتر یا برعکس. ساختمان کلی آن حسّ بر جای میماند چون آمادۀ خروج از ذهن است. خود را در این زایش با شرایط حیات بیرونی وفق داده است، به تأخیر انداختنش سایه روشنهائی را پررنگ و کمرنگ میکند، شتاب و سکونش رنگ دیگری میگیرد، امّا کل حس برجای میماند، آفت خلق اثر، فراموشی است. تا حس از بین نرفته است، اگر نه امروز، فردا باید شکارش کنی، چون پس از آن فرصت از دست میرود، ترکیب میشود با حسهای دیگر، تصاویر و ترکیبهای دیگر و چیزی دیگر میشود، عددی میشود در جدولی، درختی از باغی و چه بسا که درگیر آن تصویر یا مفهوم را در اثر دیگر خودت باز نشناسی و همواره چشم به راه آن گمشده بمانی.
البته فریبکاری ذهن هم در کار است. مطلبی را میخوای بنویسی، در ذهنت میگذرد که فردا یا هفتۀ دیگر هم میتوانی آن را بنویسی، درواقع گاهی ذهن نمیخواهد به آن مطلب بپردازد. زمان خارجی را بهانه میکند. تو از نوشتن دست برمیداری، بعدها وقتی میخواهی بنویسی میبینی هزار سال از آن دور شدهای، آن مطلب هرچه هست دور از توست، چون هیچگاه در ذهن تو جائی برای تولد نداشته است.
نقل از کتاب «کنار غیب ایستادهام» | نشر قطره
پی نوشت:
انتشار کتاب الکترونیکی من و کامو، نشان داد که تاخیر لطمهای به ایدۀ خوب ناهید عبدی نزده و او با پیوند موفق الهام و عمل، متن خواندنی و زیبایی را نوشته است. برای دانلود رایگان این کتاب میتوانید روی لینک زیر کلیک کنید:
کتاب من و کامو؛ یک تکنگاری دربارۀ بیگانه و دستنوشتههای آلبر کامو |دانلود رایگان
چند پیشنهاد برای مطالعۀ بیشتر: | مدرسه نویسندگی | نقشه راه نویسندگی | تولید محتوا | کپی رایتینگ | معرفی کتاب | شعر | ویرایش و ویراستاری |
شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
10 پاسخ
درود شاهین جان
امروز کتاب خانم ناهید عبدی را خواندم. چه خوب که این دیدگاه فردی و جدا از سفسطه بازی های مثلا ادبی! درباره ی کامو و بیگانه نوشته شده است. به نظرم خواندن دقیق کارهای ادبی و فکری قوی ، همیشه به چنین نظرات فردی و مستقلی می رسد.
سلام توحید جان
زنده باد. چقدر خوب که به تمایز این کتاب با «سفسطهبازیهای مثلاً ادبی» توجه کردی.
من حس میکنم که ما کتابهایی مثل «من و کامو» خیلی نیاز داریم.
“به تاخیر انداختنش، سایه روشن هایی را پررنگ و کمرنگ می کند” وصف تقریبی و درستی که با دقت خاصی حس نویسنده را در ذهن ما به تصویر میکشد. نویسنده ای که به خاطر کارهای مهم و عقب افتاده اش، از نوشتن متنی که به آن اشتیق دارد باز مانده!
شاهین جان، لطفا از Story Telling برامون بگو. از روش هایی که میتونیم مهارت خلق داستان های کوچک را در خودمون تقویت کنیم. من به شخصه، می تونم از استوری تلینگ در کارهای بازاریابی محتوای خودم استفاده کنم.
ممنون شاهین عزیز
درود پویا جان
حتماً بزودی از داستانسرایی هم خواهم گفت.
سلام
امروز در نمایشنامۀ هملت به جملاتی رسیدم که بیربط به این پست نیست:
«به هر حال کاری را که میل به انجام آن داریم باید در همان وهلۀ اول به انجامش اقدام کنیم زیرا میل تغییرپذیر است و شمارۀ زبانها و دستها و حادثات، برای آن موانع و عوایق پیش میآید. تعلل مانند آه است که چون از سینه برمیآید شخص را راحت میبخشد ولی عمر او را کوتاه میکند.»
درود سید جان
دمت گرم. چه نقل قول بهجا و خوبی بود.
خیلی خوبه که هملت رو خوندی. کلاً نباید از کلاسیکها دور شد. منم باید بیشتر برم سراغ متون کلاسیک.
واقعا همین طوره خودم هم درگیرش هستم تا حسش نیاد تا دلت نخواد نمیشه در مورد تصویر ذهنم بنویسم.
رفته بودیم سفر با کلی لحظه ها و تصاویر متفاوت اما نتونستم همه رو یه جا تو یه فایل بنویسم. از همه چیز نوشتم جز از سفر.
تیکه تیکه هر بار یه قسمتی رو در هر روزی که بشه مینویسم.
آیا طبیعیه؟
آره طبیعیه. نگران نباش.
شاهین گرامی درود بر تو باد.
ایمیلی که حدس میزنم عمومی بوده و برای دیگران نیز ارسال شده است، انگیزهای شد که بعد از مدتی چیزی بنویسم.
اول از همه اینکه من هم مثل دیگران از نکاتی که مینویسی یاد میگیرم و نیز از پشتکار و قاطعیتی که داری خوشم مییاد…
از بین نکات متعددی که به ذهنم میآیند، مهمتریناش که قبلاً هم به صورت گذرا به آن اشاره کردم و البته جای نوشتن یک کتاب مفصل دارد، عنایت داشتن به «مدیتیشن» است. خودت هم جسته و گریخته دیدهام که نوشتن را نوعی مدیتیشن میدانی (در واقع نوشتن طولانی مدت و خصوصاً از زاویهی راوی در مورد افکار و احساسات خود؛ مدیتیشن عملی هست) و چیزی که من بخواهم بگویم اینه؛ تمام این دویدنها و بالا و پائین رفتنهای روزمره، در سطح فعالیتهای ذهن انجام میشوند و اگر ذهن را یک هارد دیسک در نظر بگیریم؛ مدیتیشن، خصوصاً اگر آگاهانه انجام شود، بسیار آرامشبخش است. (دلیل آرامش بخشی نوشتنهای طولانی مدت، در کسانی هم که چیزی در مورد مدیتیشن نمیدانند، همین توجه ذهن به نوشتن در زمان حال است؛ خود حرکت دست و تلاش برای پیدا کردن جملات و کلمات مناسب؛ یک جریان موازی با جریان اصلیای که در ذهن مشغول فکر کردن هست بوجود میآورد که از فشاری که آن جریان اصلی به ذهن و بدن وارد میکند، کم میکند؛ درست مثل اینکه یک انشعاب از لولهای که با شدت زیاد مشغول پرتاب آب هست گرفته شود)، مثل این است که هارد دیسک را مرتب و منظم کنیم و به اصطلاح دیفراگمنت کنیم. چون مدیتیشن در سطح دیگری غیر از سطح فعالیت ذهن انجام میشود، از فشار ذهن کم میکند. میدانم که خودت و نیز دوستان دیگری با این جریان آشنا هستید، فقط خواستم تأیید و تأکیدی کنم که «معجزهی نوشتن»، به نظرم دلیلی دارد که تا آنجا که توانستم، تلاش کردم توضیحش دهم.
به هر حال من که هر روز به کمک نوشتنهای طولانی مدت به قلعهای در مرتفعترین ارتفاعات بیرون ذهن میروم و از آن بالا به همهی فعالیتهای ذهن نگاه میکنم و بر اثر این فاصله گرفتنها از فعالیتها و شلوغ کاریهای ذهن؛ اولاً که به ریشاش میخندم و آرام میشوم و در ثانی متوجه نقاط قوت و ضعفاش هم میشوم و آنچه که خوب هست را تقویت و آنچه که لازم نیست را طی روندی انعطاف پذیر حذف میکنم…
به هر حال اهالی قبیلهی قلم و درون، لازم هست که یک پناهگاه مرتفع در بیرون ذهن داشته باشند که برای تمدد اعصاب به آنجا پناه ببرند، حتی در شلوغترین ساعات ترافیک درون یا بیرون ذهنی.
درود داوود جان
کامنتها تو همیشه برای من الهامبخش هستن.
خیلی خوشحال شدم که برام نوشتی.
جالبه بدونی که کورت ونهگات هم از نوشتن به عنوان نوعی مراقبه یاد میکنه.
من خودم هر روز علاوه بر نوشتن، سعی میکنم دقایقی رو هم به مدیتیشن بگذرونم که تاثیر خیلی مثبتی روی نوشتنم میذاره.
ممنونم ازت.
شاد و برقرار باشی.
خوشحال میشم بازم برام بنویسی.