پریماه عزیز، نویسندگی جرأت میخواهد
جرأت روبرو شدن با عمیقترین ترسها
جرأت انزوا و خلوتنشینی
جرأت عرقریزان روح
جرأت صبر و تحمل و انتظار
جرأت فهمیدهنشدن
جرأت پارهکردن و دور ریختن
جرأت اعتراف به نادانی
جرأت روبرو شدن با تاریکیهای درونی
جرأت بد و ضعیف بودن
جرأت خط زدن و ویرایش کردن
جرأت منتشر کردن و بازخورد گرفتن
جرأت زیاد و عمیق خواندن
جرأت آشنایی با افکار مختلف
جرأت نادیده گرفته شدن
جرأتش را داری؟
برنامه ۱۰ هفتهای نویسندهشدن در مدرسه ۱۰ (چگونه نویسنده شویم)
دریافت کتاب قدرت نوشتن |کانال مدرسه آنلاین نویسندگی در تلگرام
21 پاسخ
سلام استاد عزیز، خسته نباشی
راستش این روزها در حال تلاش برای نوشتن هستم اما این تلاش مثل جان کندن میماند برایم،
دیگر نزدیک بود برای همیشه با نوشتن خداحافظی کنم
که مثل همیشه نوشته ی شما به کمکم آمد،
اینبار هم فهمیدم که این سختی ها فقط برای من نیست
در کل نوشتن و نویسنده شدن جرات میخواهد،
ممنون که به ما جرات نوشتن میدهید و ما را با حقایق دنیای نویسندگی آشنا میکنید
سلام بر شما
سلام ای همه .. خواندنی ها
چند سطر و چند صفحه ای خواندم . نظرات را دیدم ،
گویی شنیدم . موسیقی تازگی و طراوت ..هر وقت از نوشته های صمیانه به فضا می پیچد ..شامه ی من یاد عطر های خوشمزه می کند . آنقدر لطیف که صاف شدن حنجره ی قلم نیز خوش شنیده می شود .
تصور نداشتم نظر اولم را زیر این موضوع بنویسم اما..دیدم جرأتش را که دارم ..پس چرا ننویسم ؟! آه ..آنچه دستم را گرفت تا پایم را بگیرم از این وادی چه بود؟ نکند یک نزاع بی خبر از من ..در من است؟ من چه محتاج نوشتن …او چه محطاط ستردن حرف ! دست خودش نیست بالاخره خسته می شود؛ من شکوفه خواهم داد .
از این بگذرم…. آنقدر به نوشته هایم نقد اصالت گرفتند که فهمیدم بی کلاه الفبای نوشتن منم .
کم کم بدون کفش هم نوشتم ، بله شد ! …خاموشی چاره ی خلاص من نبود اما ..
قلم را که گذاشتم …چندی که گذشت .. متوجه حضور کسی شدم به ناگاه ! من بی صدا… راهی می جویم ..به خاطره ی روشنایی …لبریز از تاریکی …نزدیک به نور ..هم سایه ی دور
زنده باد سهراب خوش ذوق و زیبانویس
نه ندارم، اما می خوام داشته باشم! راه حل؟
مچکرم بابت این پست شاهین جان
زنده باشی پوریا جان
واقعا من جرات نمی کنم بنویسم
یک بار نوشتم و متاسفانه از ترس بد به نظر رسیدن انتشارش ندادم
بنویسید، لذت نوشتن رو از دست ندهید.
آره، چه جور هم.
درود بر شما جناب کلانتری عزیز
بر روی تک تک جملات عمیقا تفکر کردم بارها و بارها برای شهامتی که باید بدست می آوردم و کلنجار که با خودم و درونم داشتم برای رفتن سمت علاقه ام … برای نوشتن … بماند که همیشه آدم محتاطی بوده ام ولی الان با تمام مشغله ام وقتی کتاب “نوشتن مانند بزرگان” رو توی دستم میبینم و نکات جالب رو هایلایت میکنم چیزی درونم میگه از تردید خارج شدی و جرات پیدا کردی وارد عمل بشی … شوق مطالعه همواره درونم بوده و هست و الان جرات این رو پیدا کردم که به نوشتن به عنوان یک مقوله ی جدی فکر کنم و در راستای اون اقدام کنم .قطعا آشنایی با شما و نوشته هاتون بی تاثیر نبوده …
مانا باشید 🌷
به به چقدر عالی
کیف کردم از این کامنت
نوشتن مانند بزرگان هم فوق العاده کتاب خوبیه.
با این نوشته ات کاملا موافقم، گاهی دلم میخواهد درباره خیلی چیزها بنویسم، اما نمینویسم. فقط در ذهن مرور میکنم.
هرچند که این جرأت در طی ماهها تمرین بدست میآید مثلا همین الان درباره چیزهایی مینویسم که پیشتر جرأت نوشتن درباره شان را نداشتم.
زنده باد نقش اول
جرأت شکست خوردن میخواهد
جرأت افتادن و برخاستن میخواهد
چه زیبا بود این پست.
مرسی علی امینی عزیز و گرامی.
نه اینکه جرات قلم به دست شدن را ندارم ..نه..
با قلم صمیمی هستم…
اما جرات اینکه خود را نویسنده بدانم را ندارم..
جرات اینکه نوشته هایم را دیگران بخوآانند ندارم نه که بترسم.. نه… از اینکه چهتغییر و تاثیری از واژه هایم برجای بماند?! نگرانم..
نویسنده بودن سخت است..هزینه دارد.. حق مخاطب ادا شود سخت است..
می نویسم .. می نویسم… درحال آموختنم…
بی خیال. با این گل واژه ها نمی شود کار را پیش برد.
شنیدن و خواندن چنین جملاتی توی وب فارسی واقعا اعصاب خرد کن هست. هی جملات قصار، هی فلسفه بافی های بی حاصل. هی گل واژه های قشنگ و خوشبو.
و مصیبت هم آنجاست که خیلی ها این طرز نوشته ها را دوست دارند. یک پزی از دانایی و فهم عمیق تویش هست انگار برای شان. بیچاره فالکنر یک چیزی از عرق ریزان روح گفت و ایرانی جماعت تا این روح بیچاره را آبلموبیش نکنند ول کن ماجرا نیستند.
انتظار داشتم وقتی از تلگرام به سایت هدایت می شوم برای خواندن مطلب با یک چیز پر و پیمان تر مواجه شوم. اما سرخورده ام کرد. انگار سرم کلاه رفته باشد. این 100 تا واژه که این همه بپر بپر نمی خواست برادر من. همانجا میگذاشتی.
اینجور بازی ها مخاطب را زده می کند.
حسابی نق زدم به جانت
تا حدی باهات موافقم هادی.
البته من مطلب علمی، طولانی و پروپیمان کم ننوشته ام.
و چون هر روز مینویسم گاهی به دل نوشته ها پناه میبرم.
سلام!
برای من تحمل نادیده گرفته شدن و فهمیده نشدن از بقیه دشوارتره. یعنی غیر از این دو، به نظرم راحت تر می تونم با بقیه موارد کنار بیام؛ اما شاهین من 8 سال پیش، یه حسرت بزرگ رو در بازه زمانی 2 سال، خودم تجربه کردم: سردرد حین مطالعه.
هر چه قدر هم دکتر می رفتم فایده ای نداشت. توی این دوره، من به ناامیدی رسیدم، و خوب یا بد، نیهیلیسم (پوچ گرایی) رو از نزدیک لمس و تجربه کردم.
یه حسرت بزرگ تر هم می شناسم که محمود دولت آبادی عزیز، توی زندان تجربه کرد:
سه سال انتظار برای نوشتن جای خالی سلوچ! پس از آزادی از زندان 70 روزه 400 صفحه رو نوشت. به نظرم خیلی شجاعت و استقامت داشت که سه سال دوری از قلم رو به جون خرید!
منتظرم ببینمت سعید.