تشبیه و تصویر

زیاده‌روی در تشبیه ذهن خواننده را منحرف و پریشان می‌کند؛ یعنی چی که به جای نمایش یک چیز هی ذهن خواننده را به اینور و آنور «دایورت» ‌کنی؟

 

باری، ‌تشبیه خوب در همراهی با تصویر است که ذهن را درگیر می‌کند و فضا می‌سازد. به این پاره از رمان «مادام بواری»‌ بنگرید:

«شهر مثل آمفی‌تئاتر شیبی پلکانی داشت و غرق در مه بود، در‌آن‌سوی پل‌ها به‌نحوی مبهم گسترش می‌یافت. سپس سراسر دشت به‌‌حالتی یکنواخت روبه‌بالا می‌رفت تا اینکه در دوردست به‌مرز نامشخص آسمان بی‌رنگ می‌رسید. بدین‌سان، اگر چشم‌انداز از بالا نگریسته می‌شد، همچون پرده‌ی نقاشی ساکن به نظر می‌رسید. کشتی‌های لنگرانداخته، یکجا در گوشه‌ای گرد آمده بودند. خم رود، در پای تپه‌های سبز به شکل نیم‌دایره درمی‌آمد و جزیره‌هایی مستطیل گویی ماهی‌های بزرگ سیاهی بودند که بی‌حرکت روی آب مانده باشند. از دودکش کارخانه‌های دودی عظیم، هچون پرهای قهوه‌ای رنگ کلاهی برمی‌خاست که نوک آن در هوا پرواز می‌کرد. صدای خرخر کارگاه‌های ریخته‌گری، درآمیخته با آوای شفاف ناقوس کلیساهای که در مه قد برافراشته بودند، به گوش می‌رسید. درختان بی‌برگ بولوارها، در میان خانه‌ها به بوته‌زارهایی بنفش می‌مانستند و بام‌هایی که از باران برق می‌زدند، بسته به ارتفاع محلات، درخششی گوناگون داشتند. گاهی وزش بادی ابرها را به‌سوی دامنه‌ی «سنت کاترین» می‌برد، گویی امواج هوایی بودند که در سکوت با صخره‌ای برخورد می‌کردند و درهم می‌شکستند.*»

حجم تشبیه‌ها را در همین یک پاراگراف داشتید؟ اما همگی هماهنگ و سازگار با تصویرها. 

البته این پاراگرافی از رمان قرن نوزدهمی‌ست و شاید خواننده بی‌حوصله‌ی امروز این میزان توصیف را زیادی بینگارد. 

حرف دربار‌ه‌ای این است که تشبیه خوب است اگر از سر تنبلی نباشد و با تصویرهای مناسب تقویت شود. 

  

*گوستاو فلوبر، ترجمه‌ی مهستی بحرینی، ص ۳۴۸ و ۳۴۹

در همین رابطه:

تشبیه و تنبلی

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *