اهمیت داشتن شریک مناسب

پیش‌نوشت:

مارکوس باکینگهام نویسنده ‌دنیای مدیریت در کتاب «گام سوم، کشف خود…» به نکات آموزنده‌ای درباره اهمیت انتخاب شریک مناسب اشاره می‌کند. به نظرم رسید بخشی از کتاب او را با شما به اشتراک بگذارم. مطالعه این کتاب ارزشمند را که توسط نشر فرا منتشر شده، به شما دوستان عزیزم پیشنهاد می‌کنم.

 

«یکی از راه‌های موثر دور زدن و کنار گذاشتن کاستی‌ها، شریک‌گزینی است. در پیرامون شما همواره انسان‌هایی یافت می‌شوند که خصوصیات متفاوتی از شما دارند. من در فعالیت‌هایم شکیبا و کُند هستم، شما پر شتاب و پرجنب‌و جوش عمل ‌میکنید. من برای هر کاری برنامه می‌ریزم، دیگری با دلیری دست به کار می‌شود و برنامه‌هایش را در حین پیشرفت کار، تنظیم و تعدیل می‌کند.

در اَپل استیو جایز با استیو ووزنیاک، در اِی اُ اِل، استیو کیس با جیم کیمسی، و در اُریکل لری الیسون با باب مینر مشارکت نموده و به تکمیل توانمند‌های خود پرداختند.

بحث در این زمینه را نباید بدون یادآوری از عملکرد بیل گیتس که نمونه بارز پیروزی به کمک شریکان است، به پایان برد. این مرد که از جوانی به ثروت چشمگیری رسیده ، در امور خانوادگی به ظاهر خوشبخت و به خاطر فعالیت‌های فرهنگی و خیریه در جامعه برخوردار از اعتبار و خوشنامی است، از بیش‌تر ماها هوشمندتر یا کوشاتر نیست. ولی-شاید در ناخودآگاه- توانمندی شگرفی در یافتن و گزینش شریکان کارآمد و تکمیل کننده کاستی‌های خود دارد.

نخستین گزینش وی همکلاسی دبیرستانیش کنت اونس بود. کنت نیز همانند گیتس جوان، در کار با رایانه خبره بود، ولی ویژگی‌هایی داشت که او را از دوستش بسیار متفاوت می‌ساخت. کنت بسیار پر شور، رویاپرور، سرسخت، و نسبت به دیگران باز و پذیرا بود. او گیتس را وادار کرد تا«بزرگ بیندیشد و خطر کند». ما نمی‌دانیم این مشارکت می‌توانست چه پیامدهای شگفت‌انگیز دیگری داشته باشد. زیرا کنت جوان در یک حادثه صعود از کوه به تاریخ 18 ماه مه 1972 جان خود را از دست داد. تاثیر او بر گیتس چنان مهم و ماندگار است که خودش می‌گوید: «هنوز شماره تلفنش را از بر دارم». بزرگترین مرکز علم و ریاضی را هم که ساخته و به جامعه اهدا نموده، به نام این دوست تاثیرگذار«کنت هود ایونس» نامیده است.

پس از آن، مشارکت با همکلاسی دیگر پاول آلن را دارد. این دو نیز که به اهمیت استثنایی دنیای رایانه پی برده بودند، به تقویت همدیگر پرداخته و به رونق هر چه بیشتر کسب و کار خود افزودند.

سپس نوبت به هم‌دوره‌ای او در دانشگاه هاروارد، منته دیویدوف می‌رسد. همین که بیل گیتس و پاول آلن به سال 1975 مایکروسافت را برپا نموده و آپارتمان کوچکی در نیومکزیکو به منظور خانه و دفتر کار اجاره کردند، از دیویدوف دعوت شد به عنوان شریک سوم به ایشان پیوسته و در نگارش برخی از رمزهای بسیار مهم رایانه‌ای کمک کند. او کار را انجام داد ولی از مشارکت سرباز زد. تا اینکه استیو بالمر-نفر بیست و چهارم که به استخدام مایکروسافت درآمد- چنان فرصتی را یافت. بالمر توانمندی‌های متفاوتی به گروه مدیریتی بیل گیتس وارد ساخت. او بیش از گیتس برون‌گرا، سرخوش، با احساس، و بیش‌تر علاقه‌مند به جوشیدن با دیگران است.این دو چنان به اهمیت همدیگر و مایکروسافت ایمان دارند که در ژانویه 2000 بیل گیتس به هنگام کناره‌گیری تاز رهبری شرکت، بالمر را به این سمت برگزید.

ممکن است برخی چنین به چالش برخیزند که آری… او بیل گیتس است و می‌تواند به این گونه گزینش‌ها دست بزند. در حالی که موضوع درست عکس این است. از توانمندی ویژه او در شناخت نیروهای ارزنده و همخوان با نیازهای متفاوت سازمانش، نمی‌توان گذشت. ولی در برابر؛ این‌گونه افراد هستند که بیل گیتس و امپراتوری وی را ساخته‌اند. شریکان کارآمد در کار بیل گیتس سخت موثر بوده‌اند.»

3 پاسخ

  1. به نظرم یکی از مسائلی که سبب میشود ما نتوانیم شریک و دوستان خوب انتخاب بکنیم و با آنها همنشینی داشته باشیم سر این است که ما خیلی مغروریم. از غرور در حال ترکیدن هستیم…
    فکر میکنیم خیلی انسان متفاوتی هستیم و به نوعی یک استعداد نوظهور که یا کشف نشده و یا کسی درکش نمیکند و ما در حال تلف شدن هستیم.

  2. شاهین جان به نظرت من چطوری می تونم در امر نویسندگی واسه خودم شریک پیدا کنم؟
    حس می کنم یکی از دلایل راکد موندن تنها بودنه.

    1. سلام سمانه جان
      بودن تو گروه ها و سایت هایی که علاقه مندان به نویسندگی در اونجا جمع شدن شاید خیلی مفید باشه برای این موضوع.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *