اهمیت خودافشایی در نویسندگی

اهمیت خودافشایی در نویسندگی

جواد مجابی در کتاب یادداشت‌های آدم پرمدعا جملۀ مهمی نوشته که اول آن را با هم بخوانیم:

«شاعری که کتاب‌های چاپ شده‌اش زیاد توی کتابفروشی‌ها معطل نمی‌شد روزی به من گفت، راز موفقیتم در جنون مشترک من با خلق‌الله است. آن‌ها از این‌که یکی از خودشان پتۀ خود را روی آب انداخته است احساس رضایت می‌کنند، این رشوه‌ای‌ست که آدم‌های محافظه‌کار به دیوانگان می‌پردازند.»

من تعبیر و تفسیر خاصی ندارم. همین نقل قول به حد کافی گویا و الهام‌بخش است. اما می‌خواهم چند سؤال مهم بپرسم که به گمانم پاسخ مکتوب به آن‌ها، افق‌های تازه‌ای را در مسیر نویسندگی ما بگشاید:

میزان خودافشایی در نوشته‌های ما چقدر است؟

آیا بین آنچه در نوشته‌های شخصی می‌نویسیم، با آنچه منتشر می‌کنیم فاصلۀ بسیاری هست؟

اگر بناست ما هم مانند عموم افراد همان حرف‌های محافظه‌کارانه و رایج را تکرار کنیم، عملاً به عنوان یک نویسنده و هنرمند چگونه می‌توانیم به فردیت خاص خودمان برسیم؟

آیا سرکوب درونیاتِ عمیق و ترس از آشکار کردن آن‌ها به خلاقیت ما آسیب نمی‌زند؟

مخاطب چرا باید رغبت خواندن نوشتۀ خودسانسورشده! و بی‌خطر ما را داشته باشد؟

اگر کار ما بازتولید کلیشه‌ها و افکار رایج است، چگونه می‌توانیم عمیقاً در نوشتن به رضایت خاطر برسیم؟

تقریباً تمام این سؤالات، یک مضمون واحد دارند، من آن را به شکل‌های مختلف پرسیدم. تا حین نوشتن پاسخ، زمان بیشتری را صرف فکر کردن به این مسئله کنیم. مسئله‌ای که به زعم من عامل اصلی دلزدگی ما از نوشتن و افتادن در دام ایده‌های قالبی است.

 

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:

راه رفتن با رضا براهنی و مصیبت هر شاعر عاشق

دورۀ آنلاین نویسندگی خلاق

شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

14 پاسخ

  1. اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
    با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام
    چی حال دارید آقای خلاق؟
    خودسانسوری از نگاه من:
    به نظر من بهترین راه منتقل کردن نظرات و ایجاد رابطه میان مخاطب و نوشته های مان – اگر چه موضوع متن مان در هر حوزهٔ که باشد- خود افشایی نقش برازندهٔ دارد.
    اکثر خوانندگان دوست دارند درباره نویسندهٔ که نوشته اش را می خوانند بدانند.
    خصوصا از تجربه هایشان، زندگیشان،‌ افکار شان، اعتقادات شان و سایر موارد…
    اگر میخواهی‌ در نوشتن جای محکمی پیدا کنی و در این راه ثابت قدم باشی باید خودسانسوری را کنار بگذاری!
    به ذریعه اسقلالیت فکری است که بهترین نوشته ها شکل گرفته اند.
    اینکه بگذاری افکارت به بی نهایت سفر کنند و از زیبایی ها، درد ها، لذت ها و تجربه هایش برایت بگوید.
    چه در حین نوشتن باشی و یا در حین فکر کردن،
    اگر برایت حد و مرز و محدودیت وضع کنی، مطمئن باش که در یک نقطهٔ از سفرت به دنیایی نویسندگان ، خلاقیت ذهنی و نوشتاری به بن بست مواجه خواهی شد.
    آنوقت چی کار انجام خواهی داد؟
    به احتمال بیشتر اعاده!
    اگر خودت را تغییر ندهی،
    این روال را بارها و بارها خواهی پیمود.
    پس در راه نویسندگی برایت حد و مرز و محدودیت وضع نکن.
    به اندیشه هایت وثوق کامل ببخش.
    تا ببینی اندیشه هایت تو را به کجا خواهند برد.
    تا ببینی چقدر خلاق هستی.
    تا ببینی معجزه اش را.
    تا حس کنی حظ و کیف را.
    (آقای خلاق زمانی که من مقاله شما در حوزه تولید محتوا از صفر تا صد را خواندم میدانید کدام بخش آن برایم دلچسپ تر از همه بود؟
    بخش اول آن!
    زمانی که از خود گفتید و از زندگی تان.)
    شما یکی از خودساخته گان در مسیر نویسندگی هستید.
    دوست دارم در این مسیر من هم مسافر باشم.
    مسیری که پایانی ندارد و لی هر قدمت تو را در به درجه های بالاتری میرساند.
    بدرود آقای خلاق

    1. یلدا جان
      این لطف خداست که دوستانی مثل شما دارم و الطاف شامل حالم میشه.
      بی‌نهایت لذت می‌برم از نثر پاکیزه و زیبای تو.
      و مشتاقم که بسیار بسیار بیشتر بخونم از نوشته‌هات.

  2. شاهین عزیز درود
    من امروز و با خوندن این پست متوجه نکتۀ عمیق و دقیقی شدم. بارها از خودم پرسیده بودم که چرا افراد زیادی سراغ وبلاگ یا سایت من نمیان؟ بعد خیلی فکر کرده بودم و هزار تا دلیل آورده بودم که به فلان و بهمان دلیله که نمیان!
    اما الان که کلاهم رو قاضی کردم فهمیدم که ماجرا چیه؟ شما درست می گید و حق هم همینه! حالا که فکر می کنم، می بینم نوشته ای که توی وبلاگ یا سایت منتشر می کنم؛ همون نوشته ای نیست که بار اول نوشتم! بلکه اول ایرادهای املایی و انشایی و جمله بندی ها رو اصلاح می کنم و بعد حاصل نهایی می ره بخش به شدت سختگیر «دایرۀ صدور مجوز انتشار» که اون قدر حک و اصلاح می شه که دیگه به قول معروف؛ شیر بی یال و دُم و اِشکم ازش باقی می مونه و طبیعیه که هیچ کس اون رو جای یک شیر با یال و کوپال و کامل نمی پذیره!
    بازم ممنون شاهین جان! ولی لطفا بگو چطور این خود سانسوری رو متعادلش کنیم یا فتیله اش رو کمی پایین بکشیم؟ مانا و نویسا باشید.

    1. سعید جان
      سنگی بر گوری جلال آل احمد رو بخون. به عنوان نمونۀ درخشان ادبیات اعترافی عالیه. شاید برات الهام‌بخش باشه.

      1. سلام و وقت به خیر!
        شاهین عزیز؛ بنا به دلایلی و مشکلاتی (…) حدود 6 ماه نتونستم به سایتت سر بزنم. نمی خوام برات بگم، چون ناراحتت می کنه و برای همین پیش خودم نگهش می دارم.
        بگذریم! امشب خوابم نمی بره و البته چند وقتی هست که این وضعیت رو دارم. یک دفعه یاد تو و سایتت افتادم و اومدم و چندتا از مطالب جدیدت رو خوندم و کمی حالم بهتر شد.
        ازت ممنونم و برات آرزوی سلامتی و شادی و پیروزی دارم. مانا و نویسا باشی تا همیشۀ زندگیت! حق نگهدارت!
        راستی کتاب سنگی بر گوری جلال رو قبلا خونده بودم. سپاس!

        1. سلام سعید جان
          الان حالت چطوره؟
          اتفاقا وقت پیش به یادت بودم، و می‌خواستم بیام بپرسم احوالت رو. که متاسفانه به تاخیر افتاد.
          خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم اسمت رو دوباره دیدم.

  3. اگر نویسنده گی و مشکلات نویسنده ها هم یک دکتر داشت که می توانستی بروی پیش آن بگویی نسخه ای برایم بنویس دکتر. ترس از انتشار دارم، دچار خودسانسوری شده ام، کمی هم‌کلیشه ای… دارم فکر میکنم آن دکتر چند تا قرص را می نوشت تا اینها حل شوند شاید ۵ تا یا ۱۰ تا نمی دانم و شاید معده با اینهمه قرص، بیمار می شد. من این کامنت را در حالی دارم مینویسم که همه ی آن مسائل +کمالگرا بودن مانع انتشار و نوشتن در من میشود. من میخواهم اول چند صفحه سیاه کنم و بعد…. به بعدش نمی رسد چون با خودم میگویم اه این که اون چیزی نیست که من می خواهم. خودکار پرت میکنم میروم سراغ کتاب خواندن دوباره برمیگردم ۱۰۰۰ کلمه می نویسم باز هم نمی شود چرا امروز نمی شود چرا درست نمی شود. شاید اگر دکتر بود میپرسید چی خوردی؟ می گفتم فقط کمی کتاب مرغ دریایی را خواندم، کمی برتری خفیف و کمی غزلیات سعدی و کمی هر وقت معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند…. صبح صفحه ی صبحگاهی نوشتم ، ۱۰۰۰ کلمه را ظهر نوشتم و ۱۰۰۰ کلمه سیاه کردم بعد از خواندن کتاب ها اما باز هم نشد نتوانستم چیزی بنویسم که نظرم را جلب کند و بعد من بگویم یافتم یافتم
    دکتر به من میگفت عکس برداری از مغز و قلب را برایت خواهم نوشت؛ انجام بده به احتمال زیاد مشکل مغزی یا قلبی ست و فعلا کاری نکنید تا مشکل رفع شود(من قبل از شروع کتاب برتری خفیف و شنیدن حرف های آقای مجابی این چنین فکر میکردم.)
    من در جواب میگویم…چه میگویم نمی دانم.شاید چپ چپ نگاهش کنم و از اتاق خارج شوم چطور می تواند به منی که تازه راه نویسندگی را دارد ورق میزند این چنین بگوید و تمام آرزوهای مرا نقش برآب کند… اما حالا که دارم برتری خفیف را می خوانم تصمیم گرفتم هر روز این کارهای ساده را انجام دهم(صفحات صبحگاهی که الان ۳ ماهی از انجام دادن هر روزش میگذرد، ۱۰۰۰ کلمه، کتابخوانی، شعرخوانی) و تکرار کنم و تکرار کنم تا عادت کنم به انجام دادنشان.
    به قول برتری خفیف که میگه وقتی
    امروز تصمیم‌ میگیری رژیم‌بگیری و خوش اندام بشی، از تصمیمت خوشحال میشی خوشحال میشی و ۲۰ دقیقه دویدن روی تردمیل برایت لذت بخش است اما شاید فردا دوست نداشته باشی این کار را انجام دهی… آن وقت باید چه کرد؟ باید ادامه داد کارهای ساده ای که روی امروزت یا شاید تا یک ماه آینده ات یا شاید بیشتر تاثیری نگذارد و نشانی از تاثیر گذاری آن نبینی. فقط باید انجام دهی هر روز و منظم و به بهترین شکل. فقط باید مطمئن باشی انتخاب آن کارها درست باشد.( آنچه فهمیدم را نوشتم)
    نمی دانم ۴ تا کاری که انتخاب کرده ام، به عنوان شروع خوب است یا نه؟ با جستجو در سایت شما به این ۴ کار رسیدم.
    و آقای کلانتری ممنون به خاطر کتاب هایی که معرفی کردید. و من به گفته ی شما عمل کردم و فقط ۳ کتاب را در شروع برای تحقیق و خواندن انتخاب کردم. و فکر می کنم انتخاب درستی کرده ام.
    البته کتاب ریز عادت ها هم هی مرا وسوسه می کرد، هنوز پیدایش نکرده بودم که … کتاب برتری خفیف گفت برای تغییر زندگی تان و موفقیت لازم نیست بروید دنبال چندین کتاب و اطلاعات را هی اضافه کنین. مسئله جای دیگریست…..
    تصمیم گرفتم کتاب هایی که خریدم را خوب دل و روده شون را بیرون بیارم و هضمشون کنم و بعد بروم‌سراغ بعدی ها…
    این کامنت شبیه کامنت های قبلی من‌ نیست، هیچ ذوقی، استعاره ای در آن نیست. اما باید مینوشتم، حتی شده بد مینوشتم.

    1. نرگس جان
      عالیه، عالی تر از عالی.
      تو فلسفۀ ریزعادت‌ها رو درک کردی.
      فقط باید ادامه بدی.
      رسیدن به متن مطلوب سال‌ها زمان میبره. تحمل کن، از مسیر لذت ببر و ادامه بده.

  4. هنوز برای پاسخ دادن به این سوالا به اندازه کافی صفحه سیاه نکردم اما یه نکته در رابطه با قسمت آخر حرفتون اونجایی که میگید …
    “تقریباً تمام این سؤالات، یک مضمون واحد دارند، من آن را به شکل‌های مختلف پرسیدم. تا حین نوشتن پاسخ، زمان بیشتری را صرف فکر کردن به این مسئله کنیم. ”

    نمیدونم دارم درست برای خودم تفسیر (یا به عبارتی بلغور)میکنم یا نه اما همین که شما یه مضمون واحد رو در قالب های مختلف سوالی کردید نشون دهنده اینکه که دارید دنبال دیدگاه هایی میگردید که از یک نوع و زاویه نباشن… حتی اگه اصل جواب دویست نفر هم یکی باشه شما جذب اون یک نفری میشید که همون منظور رو شاید کج و کوله اما به یه شکل خلاقانه برای شما باز افرینی کرده یا حتی اون پاسخی به نظرتون جذاب تر میاد که سخنگوی ضمیر درونتون باشه
    گاهی شاید خودمون هم نمیفهمیم اما هزارتا جمله ممکنه هیچ اطلاعات و دانشی جدیدی به ما اضافه نکنه اما زاوایای دیدی رو به ما نشون میده که باعث میشه وقتمون رو صرف کشف کردن چیزای جدیدی از توی همون یک جمله کنیم…

    ممنون و کاشف باشید

  5. سلام و وقت بخیر
    به نظر من نویسنده موفق کسی است که در خلوت خود بارها و بارها خود افشایی کند و دهلیزهای تاریک ذهن و ضمیر و روح خود را بکاود و با تردیدها، ترسها، نفرتها و تمنیات سرکوب شده خود روبه رو شود و با مبارزه و مقابله با آنها به خود واقعی اش نزدیکتر شود
    این خودشناسی مقدس شجاعت، شهامت و صبر زیادی لازم دارد
    بسیاری از انسانهای موفق و نویسندگان بزرگ در جریان این مبارزات درونی توانسته اند به تکامل روح و وسعت نظر و خلاقیت دست یابند و آثار و نوشته های آنها از جذابیت و پختگی زیادی برخوردار شود
    نوشته ها و تراوشات ذهنی هر شخص دقیق تر از هر دستگاهی مجهز به نیروی راستی آزمایی است
    غالب کلمات و جملاتی که شخص در گفتار و نوشتار خود استفاده میکند منعکس کننده فضای فکری و شخصیت و زوایای پنهان وجود اوست
    یک فرد منفی برای مدت زمان زیادی نمیتواند خود را پشت نقاب کلمات مثبت پنهان کند همچنین یک نویسنده نمیتواند خود واقعی اش را در پس کلیشه ها و اندیشه های قالبی و تقلید از دیگران پنهان کند و برای خودآوازه و شهرت دست و پا کند چرا که خود نوشته ها و روح حاکم بر آنها دیر یا زود او را رسوا میکند به این صورت که آن نوشته ها نه تنها جاذبه ای ندارند بلکه دیگران را بی رغبت و دفع میکند
    نمیتوان گفت نویسنده ای که پستوی ذهن و ضمیر خود را برای دیگران روی داریه میریزد و آنرا هوار میکشد و به قول معروف پته خود را روی آب میریزدو از این طریق جلب توجه میکند نویسنده باصداقت و روراستی است و نویسنده ای که چنین کاری نمیکند محافظه کار و پنهان کار است
    همان طور که هر کس در خانه خود اسراری دارد که باید از همسایگان پنهان بماند
    یک نویسنده هم باید محرم ذهن عریان خود باشد و تنها آنچه را خود به منفعت دیگران میداند آشکار کند
    آثار نویسنده ای که با خود صادق است مانند آینه بی هیچ ادعایی شفافیت و راستی را منعکس میکند

  6. نکته ی جالبی بود حیف که سیستم مطبوعاتیمون طوری شده که خودافشایی را به اغما می برد.

  7. خودسانسوری توی نوشتن به نظر من حتی اگه آدم خودش هم بخواد نمیتونه انجامش بده!
    البته شاید این برای منی باشه که زبانن کلمه هام روسانسور میکنم ولی توی نوشته هام بال پرواز میدم به همه ی کلمه هایی که عمیقا توی افکارم و دلم میگذره…
    اصلا قشنگی یک نوشته و به دل نشستنش زمانی هستش که از دلت کپیش کنی روی کاغذ ها و صفحه ی وبلاگت وگرنه نوشته ای که سانسوری باشه به دل نمیشینه!
    به قول یه رفیقی نوشته های ساده و از دل نوشته شده بیشتر جذاب ترن!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *