اندرز شاعر نامدار مجار

 قصۀ روز:
«شاندرو پتوفی» شاعر نامدار مجار زمانی دچار فقر مالی شدید بود، روزی می‌خواست از رودخانه‌ای بگذرد اما پولی نداشت که به قایقران بدهد، از این رو پیش قایقران رفت و گفت: رفیق، من برای عبور از رودخانه پولی به تو نخواهم داد اما می‌توانم اندرز خوبی به جای پول بدهم.
قایقران راضی شد که او را به آن طرف رودخانه برساند، وقتی که رسیدند و «پتوفی» قدم به ساحل دیگر گذاشت، دست به شانۀ قایقران که منتظر شنیدن اندرز بود زد و گفت: خوب گوش کن! کاری را که دربارۀ من کردی بعد از این دربارۀ هیچ‌کس دیگر مکن… چون گرسنه می‌مانی! و دور شد.
-نقل از مجلۀ سخن-مرداد 1342
قصار روز:

زندگي مثل آينه است، بهترين نتيجه را زماني مي‌گيريم كه به آن لبخند بزنيم.
ناشناس | ترجمۀ عباس مخبر

 گزارش روز:
  • امروز جلسۀ آخر سی‌ویکمین دورۀ نویسندگی خلاق برگزار شد. این دوره باعث شد با آدم‌های نازنینی آشنا بشوم که حالا جزو بهترین دوستان من هستند. در آخرین جلسۀ دوره دربارۀ طرح و پیرنگ حرف زدیم. کتاب «بیست کهن‌الگوی پیرنگ و طرح‌ ساخت آن‌ها» را معرفی کردم و به برنامه‌هایی برای چند ماه آینده فکر کردیم. استوری‌های محبت‌آمیز اعضای کلاس را هم توی صفحۀ شخصی‌ام بازنشر کردم. یکی از تصاویر:

بازخورد دورۀ نویسندگی خلاق

  • به تماس‌های کاری و شبکه‌های اجتماعی و … رسیدگی کردم.
  • سر شب را در کافه «آپ آرت مان» گذراندم.
  • توی فیس‌بوک چند تا بحث جدی و خوب خواندم. از این بحث‌ها هرگز توی اینستا و توییتر پیدا نمی‌شود.
  • با اینکه دبل اسپرسو نوشیده بودم اما مثل گزار خوابم برد و نرسیدم بیشتر بخوانم.
 کتاب روز:

دل ما و جهان از بیژن جلالی

یکی از شعرهای کتاب:

سرنوشت شاعر نیز
روئیدن
و رو به نور
بالا رفتن
است
چون دانۀ گیاه
که از زیر
خاک سخت
و سرد
راهی به‌سوی
روز
و به‌سوی خورشید
باز می‌کند.

 پست‌ اینستاگرامی روز:

توصیۀ روز:

مثل آدم‌هایی نباش که زود از خودشان دلسرد می‌شوند؛ حتی اگر از عملکرد خودت ناامید شدی، باز هم ادامه بده. تمایز با تداوم به دست می‌آید و موفقیت میوۀ تمایز است.

 نوشته‌های شما:

هدر دَهندگان زمان!

تجربه زیسته شبه واقعی در دنیای موازی عصر جدید

جستار درباره نوشتن با حال خوب یا بد

از کی بلد نیستم فکر کنم؟

هزینه انتخاب رویاها

 پیشنهاد روز:

صفحۀ مدرسه نویسندگی در اینستاگرام

15 پاسخ

  1. سلام استاد کلانتری عزیز:
    مثل همیشه از خوندن یادداشتتون لذت بردم.
    وقتی لینک نوشته‌ی خودم رو دیدم که محبت کردید و در قسمت نوشته‌های شما گذاشتید خیلی خیلی ذوق کردم.
    ممنونم از این همه انرژی و انگیزه‌ای که همیشه به من دادید🙏🏻🌹
    سپاس از اینکه انقدر دقیق کارهامون رو دنبال می‌کنید و بهمون انگیزه مضاعف میدید🌹🌹
    امیدوارم که در سال جدید باز هم بتونم از آموزش‌های بی‌نظیرتون بهره‌مند شم و لذت ببرم🙏🏻🙂
    پیشاپیش سال ۱۴۰۰ بر شما مبارک ❤️🌹

  2. سلام استاد کلانتری عزیز:
    مثل همیشه از خواندن یادداشتتون لذت بردم.
    وقتی دیدم که یکی از پست‌های سایت من رو در قسمت نوشته‌های شما گذاشتید، خیلی خیلی ذوق کردم.
    ممنونم از محبت همیشگی‌تون.
    باز هم سپاس از این‌که انقدر به من انگیزه می‌دید.

    1. فدای شما شقایق جان
      لینک دادن به شما باعث افتخار منه.
      با قدرت ادامه بدید.

  3. سلام و درود فراوان. امیدوارم حالتون خوب باشه. استاد حالا که حرف از شاعر شد میخواستم یه خواهشی بکنم ازتون. میشه اون دوره ی شعری رو که تابستون 97 عضوگیری کردید ولی همون اولش متوقف شد و گفتید بعدا برگزار میشه، همون بعدا (هر وقت که صلاح میدونید) خودتون تدریس کنید؟ من خیلی دوست دارم درباره ی شعر و به بهانه ی شعر از شما یاد بگیرم و در این زمینه تبادل نظر و اطلاعات داشته باشیم. مطالب اوایل اون دوره خیلی برای من پیش پا افتاده بود (البته من هم هیچی نیستم توی شعر) ولی دوست داشتم مطالب چند پله بالاتر باشه. مثلا درباره ی آیرونی در شعر صحبت کنیم توی اون کلاس…

    1. نجمه جان سلام
      من به دوره فکر می‌کنم همیشه.
      برای تابستون یا پاییز امسال هم یه برنامه‌هایی دارم.
      حتما شما رو در جریان میذازم.

      1. چه عالی👌🌹
        استاد یادتونه توی کلاس نویسندگی خلاق گفتم یه شعر نوشتم و گفتین بفرستمش؟ توی واتس اپ نسخه ی اولیه شو فرستادم و حالا اصلاحش کردم. دیدم توی واتس اپ نخوندینش گفتم نسخه ی اصلاح شده شو اینجا بفرستم براتون (توی واتس دیگه نخونینش😁) اگه نظری یا نقدی داشتین واقعا خوشحال میشم باهام در میون بذارین🌹
        وارد اتاق خود که شدم
        آینه تمام قد ایستاد
        لامپ خاموش بود و چشمانـِ
        خواب‌بیدار من به او افتاد

        چشم او جاده ای نشانم داد
        گرد و خاک انتهاش بالا زد
        یک سوار سیاهپوش از دور
        روی اسبی سفید می آمد

        دو طرف ایستاده در بر هم
        یک ردیف از درخت تبریزی
        “این درختان همان سپیدارند
        با بـَلاپوش زرد پاییزی”

        گفت این را سوار توی غبار
        با صدایی که بارها پیچید
        وقتی نزدیک من رسید یکهو
        اسب او ایستاد و شیهه کشید

        تاب خورد و تاخت از بغلم
        خستگی را که از خودش نتکاند
        تازه از روی اسب بی نفسش
        روی دوشم غبار خسته نشاند

        (…قهوه خانه رسید از راه و
        یک طرف قهوه های قاجاری
        یک طرف شاه و چای درباری
        یک طرف بند و بندباز؟ _آری… )

        بندبازی که استکان ها را
        چید روی هم به روی دو دست
        بندبازی که بند خود را شل
        بی حواس و بدون دقت بست
        بند چشمان یک غریبه شد و
        قلبش افتاد بی هوا و شکست

        مثل کرمی که در رگ تاریخ
        نرم اما همیشه می خیزد،
        پچ پچی موذیانه راه افتاد
        مرد از قهوه خانه بیرون زد…

        می دوم سمت آینه که به او…
        مثل هربار می رسم به خودم
        _من که توی لباس راحتی ام
        من که دیگر نمی رسم به خودمـ_

        نجمه سادات سیدی

        1. نجمه جان
          این شعرت رو دو سه بار خوندم.
          خیلی هم لذت بردم.
          این شعر نشون میده که تو ذوق نابی داری.
          من امیدوارم راه خودت رو در دنیای شعر پیدا کنی و هرگز از این مسیر دور نشی.
          اگر باز هم شعری گفتی خوشحال میشم برام بفرستی.

          1. سلام سلام. خیلی ممنونم از لطفتون استاد. پس یه دونه شعر دیگه هم براتون می فرستم. اگه نظرتونو بفرمایین خوشحال میشم☺

            روی پای لاغرش که رفته خواب
            ایستاده او بدون انتخاب

            داغ دیده توی زندگی … شده
            استوار مثل آجر از عذاب

            پشت شیشه یخ زده خودش ولی
            قلبش از غم گذشته ها مذاب …

            در اتاق تیره اش نمی زند
            چشمکی به چشم هایش آفتاب

            روی دست های او نمی شود
            هرگز از تبی، بلور برف ، آب

            عمر می کند ولی نمی کند
            باد در وجود سردش انقلاب

            هیچ سو هیچ سو نمی دود
            از لباس او دو ذره عطر ناب

            خشک و زرد و بی حس ایستاده تک
            شاخه ی گلِ طلای توی قاب

            نجمه سادات سیدی

            1. درود بر تو نجمه خوش ذوق و عزیز
              من باز هم دوست دارم از تو بیشتر بخونم.
              این روزا شعرای کدوم شاعرا رو بیشتر می‌خونی؟

              1. سلام مجدد. مرسی از لطفتون. حقیقتش فعلا شعرای هیچ شاعری رو به طور پیگیرانه و جدی نمیخونم. دوست دارم بخونم ولی وقت نمیشه.(خجالت هم میکشم که بگم نمی خونم) ولی حقیقتش اینه که یک شاخه ی گل طلای توی یک قاب مشکی به ما هدیه دادن، منم تو خونه نشسته بودم روی مبل، رو به روم بود همینطوری این شعر اومد به ذهنم. و اینطوری نوشتم که تاویل پذیر باشه. کتابای شاعرای مختلف رو میخرم که ایشالا تو تابستون یه کم سرم خلوت شد بخونمشون. البته هر چند روز یه بار بشه، توی فضای مجازی یه شعری همینجوری میخونم هرچی بیاد برام دیگه نه به طورجدی چندتا شاعر مخصوص…

                1. زنده باد نجمه جان
                  امیدوارم خیلی زود بتونیم به تو به عنوان یکی از بهترین شاعرهای معاصر افتخار کنیم.

              2. دوست داشتم وقتی دیگران این شعر رو میخونن براشون تاویل پذیر باشه و آخرش برگردن دوباره از اول بخونن اما اینبار با دید جدیدی و هدف والاترم این بود که در ذهن خواننده ها این گل یک نماد بشه حالا نمیدونم چقدر موفق بودم در این موضوعات😅

              3. به من بع عنوان يکی از بهترین شاعرای معاصر؟😅😅😅
                خیلی ممنونم از لطفتون استاد. ممنون که همیشه انگیزه میدین به آدم☺🌹🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *