تاکنون از سرگردان ماندن بین گزینههای مختلف لذت هم بردهاید؟
و آیا همین لذت عامل تعلل و مانع تصمیمگیری ما نیست؟
مثلن یک روز به این فکر میکنی که خوب است در نقطهی دیگری از همین شهر زندگی کنی، روز دیگری خیال بازگشت به زادگاهت را در سر میپرورانی،گاهی هم هوس زیستن در شهری غریبه به سرت میزند؛ یا یک روز میپنداری نان در کار آزاد است و شغل جدیدت باید در این زمینه باشد، دو روز دیگر حس میکنی باید بزنی در کار ارزهای دیجیتال، ولی هفتهی بعد بهترین شغل ممکن را کارمندی در محیط امن یک شرکت میدانی.
این سرگردانی بین گزینهها و تصمیم نگرفتن (که خود نیز تصمیمی محسوب میشود) میتواند به همهی بخشهای زندگی تسری یابد.
لذتبخش است اینکه هر بار گزینهیی وسوسهکننده را پیش رویت ببینی و ذوق کنی که آخ جان هنوز چیزی برنگزیدهام و دستم برای انتخاب باز است.
بدبختانه مثل هر اعتیادی برای حفظ لذت باید بر دوز مصرف افزود و ما با تنیدن تار گزینههای بیشتر بر دور خویش تصمیمگیری را سختتر میکنیم.
اما با گذر زمان نتیجهی تلخ این لذت احتمالن پذیرش ناگزیر تنها گزینهی باقیمانده بر روی میز خواهد بود.
گزینهها تاریخ مصرف دارند. هر انتخاب خوبی در عین حال انتخاب دردناکی هم هست چون در ازای کنار گذاشتن گزینههای خوب دیگر به دست میآید.
انتخاب کنیم.