شاهین کلانتری

2 نوع نوشتن، 2 نوع نویسنده

-گفتی یه وقتایی حس می‌کنی نوشتن سخت‌ترین کار دنیاست…

+یه وقتایی نه، بیشتر اوقات.

-بذار حرفمو بزنم.

+باشه بفرما.

-خب، چرا با اینکه به قول خودت «بیشتر اوقات حس می‌کنی نوشتن سخت‌ترین کار دنیاست» کماکان زور می‌زنی بنویسی؟

+اونوقت جای نوشتن چه کاری انجام بدم؟

-قرار نشد سوالو با سوال جواب بدیا.

+خب، من از اینکه می‌تونم با یه مقدار زور زدن، به این سختی، سختیِ نوشتن، غلبه کنم لذت می‌برم. کار سخت تو دنیا کم نیست. اما انجام هر کار سختی لذت‌بخش نیست. نه که فکر کنی من خودآزارم و می‌خوام زورکی یه کار سخت پیدا کنم و از شکنجۀ خودم لذت ببرم، نه. ولی تجربه به من می‌گه کاری که برای آدم، ساده می‌شه دیگه لذتی نداره. خیلی مهارت‌ها رو اولش که یاد می‌گیری برات لذت‌بخشه، ولی همین که واست راحت شد دیگه چالش ایجاد نمی‌کنه برات، یا خیلی کم این اتفاق میفته. اما نوشتن نه. نوشتن هر روز و هر لحظه چالشه. تو ممکنه صبح نویسندۀ خوبی باشی، اما شب حس کنی حتی از پس نوشتن یه جملۀ ساده هم بر نمیای. صدالبته که توی نوشتن قطعاً آدم رشد هم می‌کنه، نوشتن مسلماً به عادت هم تبدیل می‌شه؛ اما همۀ اینا نمی‌تونه چالش ذاتی نوشتن رو از بین ببره. 

-من که فکر می‌کنم این یه جور شکنجه‌ست. ضمن اینکه تو داری سیرداغ پیازداغ ماجرا رو زیاد می‌کنی. اینهمه آدم دارن صبح تا شب هزاران هزار کلمه رمان و مقاله و نوشتجات دیگه هوا می‌کنن، یعنی همه هر روز مثل تو درگیر یه چالش شکنجه‌آورن؟

+منظورت از رمان همین چیزاییه که پارت پارت می‌ریزن تو اینستاگرام؟

-خب آره فرض کن همونا.

+خب موضوع اینه که به نظر من اونا هنوز نوشتن واقعی رو شروع نکردن. 

-یعنی چی؟ اینهمه نوشته. مردم هم که می‌خونن. حتی خیلیاشون کتاب چاپ شده هم دارن.

-خودت گفتی نوشتجات. کسی که نوشتجات تولید می‌کنه دغدغۀ یادگیری نداره، اون نمی‌نویسه تا یاد بگیره، اون می‌خواد بنویسه تا یاد بده.

-پس یعنی تو می‌گی دو جور نویسنده داریم؟

+آره، یه گروه می‌نویسن تا یاد بگیرن، یه گروه می‌نویسن تا یاد بدن. جالبه بدونی که من از گروه اول چیزای بیشتری یاد گرفتم.

-چرا اونوقت؟

+چون گروه دوم حتی اگه خودشون رو خدا ندونن، اقل‌کم مخاطب رو گوسفند فرض می‌کنن و خودشون رو چوپون. من فکر نمی‌کنم مخاطب عاقل از ببعی فرض شدن خوشش بیاد.

-پس تو می‌‎گی یعنی هر کسی که قصد داره با مطلبش چیزی رو یاد بده دیگران رو گوسفند فرض می‌کنه؟

+نه. من حرفم اینه که آدم اگر هم می‌خواد چیزی یاد بده، بهتره تمرکزش روی یاد دادن به خودش باشه. البته یادت باشه من این رو با این فرض می‌گم که طرف دغدغۀ یادگیری داره. «نویسندۀ یادگیرنده‌» اگه بخواد داستان بنویسه، از همون اول قلم تیز نمی‌کنه برای گنجوندن پند و انداز و پیام اخلاقی تو داستانش. پیامی اگر هست باید تو خود داستان شکل بگیره. نه اینکه نویسنده زور بزنه پیام رو فرو کنه تو داستان. نویسندۀ یادگیرنده فقط حواسش به تعریف کردن داستانه. نویسندۀ یادگیرنده این شانس رو داره که از نوشتۀ خودش کلی چیز یاد بگیره، چون اون اجازه داده که داستانش به راه خودش بره، و راه آفرینش خلاقۀ خودش رو با بخشنامه صادر کردن برای خودش سد نکرده. در مورد غیرداستانی‌نویس‌ها هم همین موضوع می‌تونه به شکل دیگه‌ای صادق باشه. تو اگه مقاله رو به قصد یادگرفتن چیزای تازه بنویسی، احتمالاً با لذت بیشتری می‌نویسی و متنت طراوت بیشتری خواهد داشت. چون نوشتن، برات می‌شه کشف کردن. نه نشخوار چیزایی که هزار بار گفتی. 

-من الان حس می‌کنم تو منو گوسفند فرض کردی.

+چرا؟

-خب، بعضی حرفات برام تکراریه. تو که خودت هر روز حرف تازه نمی‌زنی.

+درسته، ولی من هر روز کشف تازه می‌کنم. اگه یه حرفی رو تکرار می‌کنم واسه اینه که دوباره بهش رسیدم. واسه اینه که تونستم از یه جنبۀ دیگه هم تجربه‌ش کنم. اما هیچوقت نشده که یه چیزی رو بنویسم صرفاً با این فرض که بخوام چیزی رو به دیگران یاد بدم بدون اینکه خودم هیچ چیزی یاد بگیرم. یادت باشه تو هر بار تکرار هم می‌شه چیزهای تازه یاد گرفت، به شرط اینکه تکرارِ تو به قصد یادگرفتن باشه، نه یاد دادن. در نهایت باید گفت برای نویسندۀ یادگیرنده هر بار نوشتن یه جور چالشه. چالشی که خالی از لذت نیست.

+باشه تو خوبی!

-مرسی اه!

 

 

 

من هر چند وقت یکبار برای دوستانم ایمیلی می‌فرستم که در آن جدیدترین جملات الهام‌بخشی را که خوانده‌ام به اشتراک می‌گذارم. اگر به دریافت این نامه‌ها علاقه دارید فرم زیر را پر کنید:

[sibwp_form id=2]

55 پاسخ

  1. شروعش از خاطره نویسی بود .کلاس چهارم ابتدایی یا شاید هم قبلتر.
    اولین دفتر خاطراتم یه سر رسید بود برای شرکت گلسار به رنگ سورمه ای که توش رو پر کرده بودم از خاطره های رنگی رنگی و داستانهای بچگونه ای که با ذهن اون روزهام نوشته بودم.
    همه صفحاتش پر بود.
    جز اون سر رسید که نمیدونم چه اتفاقی براش افتاد و هرچی گشتم پیدا نشد بقیه دفترها رو صحیح و سالم نگه داشتم.
    اما اون یک سال تجربه اولینم از دستم در رفت …
    بعد وبلاگ اومد و وبلاگ نویسی رو شروع کردم و می نوشتم و می نوشتم و کلی دوست پیدا کردم.
    بعد فیس بوک.
    بعد اینستاگرام.اینستاگرام مدلش نوشتنهای طولانی نبود.عکس مهم بود و یه یکی دو خط نوشتن.
    اما من هم عکس هام باید عکسهایی می بود که خودم میگرفتم با کلی دقت و ظرافت و هم متنهام باید روش حسابی کار میشد و اکثرا طولانی بودو مجبور میشدم کامنت هم پر کنم…
    می نوشتم و می نوشتم و می نوشتم و لذت می بردم…
    بهم میگفتم چقدر طولانی مینویسی اما کلی هم لذت می بردن از نوشته هام.
    دوستهام زیاد نبودن.یه صفحه خصوصی با یه فیلتر سنگین برای تایید کردن یا رد کردنشون.
    از اینستاگرام زده شدم.
    انگار جای من نبود.حالم رو حسابی بد میکرد.
    زمستان سال گذشته بود که پیج شما رو در گشت و گذار برای پیدا کردن راه و رسم نویسندگی پیدا کردم.
    و سعی کردم راهکارها رو دونه به دونه اجرایی کنم .
    و اولین قدمم هم صفحات صبحگاهی و بعد زدن یه وبلاگ شخصی با نام اصلی خودم و بعدتر روزانه نویسی بود…
    میترسیدم…
    همه دلشون میخواست نویسنده بشن.
    پس جای من کجا بود ؟
    من که هیچی بلد نبودم و فقط چند نفر محدود تشویقم میکردند به نوشتن.
    تو خیل عظیمی که احساس نویسنده بودن داشتن و حتی نویسنده های قدری بودند و حتی در مسیر یادگیری بودند منی که صفر بودم کجای کار بودم؟!
    یه چیز من رو نجات داد که از نویسندگی پا پس نکشم و تلاشم رو هر روز از روز قبل بیشتر کنم ؟!
    “همه داستانها یکبار از قبل گفته شدند.ماجرا ها همه یکیه فقط طرز بیانشون فرق میکنه و اینجوری میشه که یه داستان تکراری هزاران بار گفته میشه و باز هم خواننده داره.”
    فهمیدم من هم میتونم جایی بین نویسنده های مهم دنیا داشته باشم اگه تلاشم تلاش باشه.فقط کافیه طرز بیان خودم رو پیدا کنم …
    این مکالمه این ها رو در ذهنم تداعی کرد …

    1. سپیده عزیز
      این کامنت تو خیلی زیبا و ارزشمند بود.
      به دیدگاه مهم و خوبی رسیدی.
      قلم روون و خوبی هم داری.
      هرگز از نوشتن دور نشو. با قدرت ادامه بده.

  2. سلام بر شاهین مبارک قلم و مهربان
    قلمت برکت خاصی می دهد به نوشته های مان
    موقع نوشتن در مورد این نوشته ارزشمندت
    به فکرم رسید
    گاهی زندگی مجموعه ایست از سوالات زیبا
    که ذهن ما را مدام در گیر خود می کند.
    گاهی پاسخ های زیبایست که به این سوالات زیبایی می دهیم.
    جستجو برای یافتن پاسخ برای سوالات اخلاقی ، زیبا و هنرمندانه
    حتی اگر جوابی هم نیابیم فضا و اتمسفر ذهن را زیباتر می کند.

    هنرمند گاهی کسی است که بلد است
    در میان امور به ظاهر معمولی
    بدنبال ساختار و ترکیبی زیبا و هنرمندانه از عناصر عادی و هنرمندانه باشد.
    ذهن زیبا اندیش
    می تواند چارچوب و ساختاری زیبا بسازد
    و بعد برای چیدمان داخل این قفسه بندی هنرمندانه و زیبا
    بدنبال عناصر و محتوایی خاص و زیبا بگردد.

    اینکه بخواهی برای پاییز و زمستان و بهار و تابستان
    شعری زیبا بسرایی یا داستان هایی در مدح فضائل اخلاقی بنویسی
    و اینها بشوند دغدغه روحی ات
    و ذهن ات را با این افکار درگیر کنی،
    حتی اگر مقداری از روزها و شبهایت را درگیر این جستجو ها باشی،
    جو آب و هوایی وجودت را در شادی و هیجان پر می کند.
    وقتی می خواهی در متن زندگیت زیبایی و طبیعت را وارد کنی،
    حرکت هر برگ ، در بهار و تابستان ، پاییز و زمستان
    برایت الهام بخش می شود
    و زیبایی ها، بیشتر توجه و تمرکزت را جلب و جذب می کند.

    قفسه بندی زیبایی برای فکر و ذهن که بسازی
    آنوقت ” رقص برگ های سرخ و زرد و نارنجی و قهوه ای ” ؛
    ” انتظار ورود ملکه پاییز ” ؛
    ” ترسیم درخشان آفتاب در متن روزهای گرم تابستان ” ؛
    ” آفتاب دلچسب روزهای خنک در زمستان ”
    همه و همه می شوند دغدغه ذهن ات
    و کمکت می کند برای تزیین قفسه بندی زیبای فکرو ذهن ات.
    می نویسم تا قفسه بندی و چارچوب زیبایی برای ذهن و فکرم بسازم .
    و از تو مرد جوان و با نشاط و پر انرژی هم ممنونم که مسیر نوشتن را چراغانی می کنی .
    برایت نور و روشنایی در زندگی آرزو دارم .

    1. به به باز هم پرویز عزیز و یکی از کامنت‌های درجه یکی که باید مزه مزه کرد.
      بی‌نظیری پرویز عزیز.

  3. سلام اقای کلانتری عزیز.باز هم مثل همیشه متن شما پر از انرژی بود.هر وقت در نوشتن به مشکل میخورم؛متن های شما نجاتم میده و به سمت جلو هدایتم می کنه.گویا که مختص شرایط من نوشتید.مطلب بالا برای من که در حال نوشتن کتاب غیر داستانی ام خیلی کمک کننده اس.حق باشماست.نمیشه کلمات رو به زور کنار هم چید.باید اجازه داد داستان خودش جلو بره.من دارم اینو پیش می برم.سپاسگزارم از وقت و انرژی تون

    1. سلام ناهید خانم نازنین
      خوشحالم که این مطلب رو دوست داشتید.
      امیدوارم که کتابتون رو با موفقیت تمام به سرانجام برسونید.
      اگر چاپ شد حتما به من اطلاع بدید. خوشحال میشم.

  4. سلام متن جالبی بود من اولین باره میام اینجا ولی دوستم هرچندوقت یکبار از چیزایی که اینجا یاد گرفته برام سوغاتی میاره .
    من نویسنده نیستم ولی دوست دارم ترانه نویس باشم براش تمرین و تلاش میکنم و سعی میکنم از توصیه های افرادی مثل شما استفاده کنم و دقیقا مشکلم همین هروقت ایده ای دارم و دلم تمرین سبک جدید میخواد دقیقا یه همچین مکالمه ای البته نه به پختگی شما با خودم دارم و اینکه حالا میبینم بقیه (دوستانی که نظر دادن ) مثل من هست احساس آرامش و ازبین رفتن مقداری از ترسهامو داره ممنون.

  5. سلااام استاد عزیز
    ممنون از اینکه ظرفیت وبینار رو افزایش دادید🌷🌷
    هر موقع تصویر شمارو میبینم یا وارد سایت میشم شور و هیجانی درونم ایجاد میشه منو به حرکت وادار میکنه واقعا چه رازی درونش نهفته هست؟ 😘

    1. قربان تو نوید نازنین
      امیدوارم همیشه پر از انرژی باشی.
      😘

  6. سلام
    دقیقا
    من طی چند روز به خوبی مطلب مینویسم
    و گاهی هم یکی دو روز شاید هم بیشتر هیچ جمله ی کوتاهی رو نمیتونم جمع بندی کنم برای نوشتن
    برای همین هر جور شده مینویسم حتی اگر اون جمله جالب نباشه

      1. سلام جناب کلانتری
        فرمودید داخل سایت پیام بذارم که چند مقاله برای نوشتن متن کوتاه معرفی کنید
        یک دنیا ممنون

  7. سلام
    زنده باد
    این نظریه در اجرا کاملا درسته
    پری روز یکی از نوشته ها م بدلیل لحن اندرز گونه ای که صدای درونی من انتخاب کرده بود در عین توانایی و احاطه من و نیز لزوم مطرح شدن موضوع ابتر موند

    به عبارتی این پست یا درس جدید شکل دیگری از اون جمله جادویی خانم کامرون بود که گفتن اندیشه اینکه این یک کار جدی است مانع از آزادانه یا درست نویسی میشه

    با کمی دخل و تصرف!

    بسی منتفع شدم
    منت دارم
    یاعلی

    1. زنده باد زهره نازنین
      چه خوب که این کامنت رو نوشتی، و سپاس به خاطر جملۀ زیبایی که نقل کردی.
      شاد و برقرار باشی.

  8. نویسنده می‌نویسد که یاد بگیرد نه یاد بدهد👌 عالی بود استاد. باید با تکرار مداوم این جمله خودم رو از خیل تفکرات باطل دور کنم.

  9. «یاد گیرنده» و «یاد دهنده»
    به نظرم دسته بندی خوبی است اما شاید بشود این قضیه را جور دیگری هم بیان کرد: در جهان ما هر چیزی بهایی دارد، از قلم و کاغذ زیر دستمان گرفته تا کتاب و خیلی چیز‌های دیگر. بهای بعضی‌ها را می‌توان با پول پرداخت اما بعضی‌های دیگر را نه. بعضی چیز ها هستند که با ثروت بسیار هم نمی‌توان ذره‌ای از آن را بدست آورد، راه و روش شاهانه‌ای هم برای رسیدن به آنها وجود ندارد. به نظرم «نویسندگی» یکی از آن چیز هایی است که نمی‌توان با پول بهایش را پرداخت، البته لفظ «نویسندگی» خوب حق مطلب را ادا نمی‌کند و باید از آنچه که در پشت پرده‌ی آن قرار گرفته است حرف بزنیم. چیزی که بی‌شک با مفهوم «حقیقت» گره خورده است. حقیقتی که برای دستیابی به آن باید یک تکه از وجود خودمان را به عنوان بهای آن تقدیم کنیم. فکر می‌کنید چرا هم نویسنده‌ی خوب داریم و هم نویسنده‌ی بد؟ هم قوی و هم ضعیف؟ هم با عظمت و هم پیش پا افتاده؟ زیرا بهایی که هر کس برای این کار پرداخت می‌کند متفاوت است. آن‌هایی که به دنبال منفعت هستند یا عوام پسندانه می‌نویسند نهایتاً «مچ دست»شان را تقدیم می‌کنند اما نویسندگان بزرگی چون تولستوی، پروست و خیلی‌های دیگر «روح» را به کار می‌گیرند و آن را به عنوان بها پرداخت می‌کنند. حالا بماند که در این گیر و دار یک عده هم هستند که به خیال خودشان توانسته‌اند با نوشتن چیز هایی به نام «پارت» نویسنده شوند و روی تولیدات به درد نخورشان که آدم را یاد ته‌مانده‌ی چای و تفاله‌اش می‌اندازد، برچسب «شاهکار» و «بهترین اثر» و… می‌چسبانند در حالی که خبر ندارند حتی صلاحیت دست به قلم شدن را هم ندارند چه رسد به نوشتن و از آن بالاتر، رمان نوشتن!
    البته ما با کسی دشمنی نداریم و هر شخصی آزاد است که بنویسد اما نوشته داریم تا نوشته. به قولی:
    دانه‌ی فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
    هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا!
    می‌خواستم نظرم را با جمله‌ی مناسبی به پایان برسانم اما چیزی به ذهنم نرسید، تا اینکه یاد جمله‌ای افتادم که مدت‌ها پیش به فکرم رسیده بود و مرا وادار کرد آن را به عنوان اولین جمله‌ی دفترچه‌ام یادداشت کنم.
    جمله‌ام این بود:
    شکوه و عظمت از قلمت جاری نخواهد شد مگر اینکه سرعت کوتاه شدن مدادت از سرعت گذر ثانیه‌ها بیشتر باشد.
    بله! چاره‌ای نیست. باید نوشت، و زیاد هم نوشت، و صد البته بی‌وقفه نوشت.
    در ضمن این را هم فراموش نکنید که نویسندگی مثل یک معدن طلاست اما نه مانند طلا‌هایی که پیش از این دیده‌ایم. اگر زودتر رگه‌هایش را پیدا نکنیم، طلا‌هایش به طرز عجیبی زنگ می‌زند و دیگر دستمان به هیچ جایی بند نیست!
    پس باید نوشت و نوشت و نوشت.
    وقت زیادی هم نداریم
    دست بجنبانید
    همین!

    1. درود بر دوست نازنینم
      نوشتۀ شما بسیار الهام‌بخش و زیباست، و تکمیل‌کنندۀ این مطلب.
      کاش وبلاگ داشتید و اونجا هم می‌تونستم نوشته‌های دیگه‌ای بخونم ازتون.
      شاد باشید و برقرار.

  10. سلام! امیدوارم خوب باشید.
    خیلی گفتگوی جذاب و جالبی بود. واقعا برای من هم همینطوره. خیلی چیزایی که می‌نویسم از یه جرقه ذهنی به وجود میاد و بعدش تا می‌نویسمش، چهل تا چیز دیگم همراهش یاد می‌گیرم! واقعا نویسندگی خاصیت عجیبی داره.
    از این سبک نوشتنتون خیلی خوشم اومده ((: یه سبک مدرن، طنز و آموزنده‌ای داره. خیلی لذت می‌برم از نوشته‌هاتون.
    ممنون از شما.

    1. درود بر متین نابغه
      متین تو اگه جدی ادامه بدی، از بهترین‌های آیندۀ این مملکت خواهی بود. این دنیا.

    1. عزیز دلمی مرتضی جان

      راستی پروژۀ مشترکمون تو ذهنم هستا. دارم یه کارایی می‌کنم براش.

      1. سلام استاد عزیزم
        من بی‌صبرانه منتظر پیامی از سمت شما هستم.
        برای مطالعه در راستای این پروژه مشترک 3تا کتاب تهیه کرده بودم که با کتاب «بهتر بنویسیم اثر رضا بابایی» شروع کردم. بسیار لذت می‌برم از سطر به سطر این کتاب.

        1. سلام مرتضی جان
          من تقریباً هر روز به فکر این پروژه هستم.
          و چه خوب که تو هم پیگیر هستی.
          کار خوبی کردی که اون کتاب خیلی خوب رو خوندی.
          بزودی بهت پیام میدم.

  11. چقدر قشنگ می نویسین استاد 🌱
    به امید اینکه منم این نوشتن های تکراری و پر فایده رو ادامه دار انجام بدم😊

  12. درود.
    چه گفتگوی مهم و جالبی.
    استاد چگونه خودمون رو وادار به ادامه دادن یه ایده بکنیم؟ توی پست قبلی گفتید که در مورد آینده اش خیلی پردازی نکنید ولی من نمی تونم و این کار باعث می شه ایده ام رو رها کنم. هر چقدر ایده جدید داشته باشم بعد از چند فصل(حدود 70-80 صفحه) ایده رو رها می کنم و سراغ ایده دیگه ای میرم و همین چرخه ادامه پیدا می کنه. برای دل خودم می خوام داستان هام رو بنویسم ولی نمی تونم و فکر می کنم ایده ی من، نوشته ی من، قلم من ارزش نوشتن نداره، هیچ ناشری اون رو چاپ نمی کنه. درصورتی که بعد از دو هفته که به سراغ ایده ای که رها کردم میرم، می بینم چقدر خوب نوشتم و حیفم میاد اون ایده رو ادامه ندم. برا همین بین یه دوراهی نوشتن و ننوشتن می رسم که انتخاب هر کدوم از اون یکی سخت تره و هر کدومش یجور لذت نویسندگی رو ازم می گیره. می خوام یه ایده رو انتخاب کنم و تا آخرش برم. نمی خوام دیگه رهاش کنم… چیکار کنم؟
    ممنون 🙂

  13. سلام ضمن تشکر و قدردانی از اینکه اینهمه اطلاعات نفید و خوب را خالصانه نشر میدهید، به نظر من نوشتن نوعی سفر است مر از چالش و فراز و نشیب که در بین آن و حین سفر و نوشتن بسیار آموزنده خواهد بود و تجربه نوشتن دقیقا مصداق این ضرب المثل است:
    بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

  14. سلااام امیدوارم حالتون فوق العاده باشه
    مثل اینکه ظرفیت وبینار راه نوشتن پُر شده، برای شرکت کردن راهی هست؟ لطفا راهی، چاره ای جلوی پای من و دوستان دیگه بزارید😊

  15. سلام شاهین جان بسیار لذت بردم از این مقاله این روزها کلا غرق در نوشته ها این وب سایت شدم البته تک تک نوشته های شاهین بلاگ را هم خواندم و با تمام وجود دارم لذت می برم وتازه درام معنی نوشتن رو میفهمم.
    من تازه وارد حوزه توسعه توسعه فردی شدم و چند مقاله کوچک روی وب سایتم گذاشتم ولی این الان می خوام مقاله بنویسم و دوست دارم توی مقاله از تجربه ها و یادگیری های خودم بنویسم که قابل لمس تر باشه ولی چون می بینم که توی سایت های دیگر از تحقیق علمی و از چیز های تکراری میگن من ارتباطی با اون مقاله ها برقرار نمی کنم و دوست دارم به سبک خودم بنویسم که لذت بیشتری از نوشتن ببرم به نظر شما به همین روال پیش برم؟

    1. سلام حسین نازنین
      خوشحالم که اینجا هستی.
      حتما نظر خودت رو دربارۀ سایر مطالب هم بهم بگو.

      پیشنهادم اینه که به همون شیوه‌ای بنویسی که دوست داری. چون اون در بلندمدت قطعاً باعث بُرد تو میشه.

  16. وقتی این متن را می خواندم و البته وقتی چنین متن های مشابه ای را می خوانم،همیشه به یک موضوع فکر می کنم.اینکه آیا این حرف ها در مورد من صدق می کنه یا خیر؟آیا ممکنه منظور من باشم؟و اصلا من جزو کدوم دسته ام؟
    جواب این سوالات پیش خودم میمونه.اما بعد دارای یک چالش دیگه میشم.اینکه آیا اصلا باید به خودمان بگیریم یا نه؟اگر به خودمان نگیریم،درنتیجه خودمان را مبرا از اشتباه می دانیم و اگر به خودمان بگیریم که در نتیجه زیاد به خودمان سخت می گیریم و اعتماد به نفس نداریم.حرف من این است که این واکنش ها جفت شان خوب است.به شرط اینکه قبل از خواندن چنین گاردی نگیریم.نتیجه گیری را به بعد از خواندن و فهمیدن واگذار کنیم.مثل وقتی که گوش می دهیم،اما فقط می خواهیم حرف طرف تمام شود،تا حرف خودمان را بزنیم.اصلا از یک جایی به بعد اصلا نمی شنویم.هرچند هنر نشنیدن هم داریم و فکر کنم خودتم در موردش نوشته ای.اما در نهایت باید بعدش بر روی هنر حرف نزدن هم تاکید کرد.فقط بگذری و بگذاری.
    اما از همه مهم تر این است که اتفاقا زمان خواندن چنین نوشته هایی فقط به خودت فکر کنی.نه اینکه فکر کنی چه کسی اینطوری است؟اگر قصدت یادگیری باشد و عزت نفس داشته باشی،اگر حس نکنی همه قصد توطئه علیه تورا دارند و می خواهند تو را زیر سوال ببرند که البته خیلی وقت ها در مورد خیلی ها این اتفاق می افتد،دیگر نگران این نیستی که طرف احساس کند این در مورد تو صدق می کند.با خودت صادق هستی و قصد تظاهر نداری.اگر احساس کنی به رشدت کمک ی کند،نه حرف مردم برایت اهمیتی دارد و نه با خودت لج می کنی.البته که آنکه نوشته اش را می خوانی نیز قصد اصلی اش یادگیری و رشد باشد.

    1. سعید عزیزم
      کامنت تو این یکی از بهترین متن‌هایی هست که اخیراً خوندم.
      به خاطر این فکر باز و ذهن یادگیرنده بهت تبریک می‌گم.

  17. متن باطراوت و نویسندهٔ یادگیرنده رو خیلی دوست داشتم. این سبک نوشتن هم خیلی جالب و زیباست. لذت بردم از خوندنش. مرسی اه.

  18. ممنون ازنوشته هایی که مرتب ما می بره به عالمی دیگه
    درمورد مطالب تکراری ؛وقتی اولین بار کتابی می خوانیم ،یک سری چیزها متوجه میشویم ،برای باردوم وسوم که می خوانیم ،مطالب جدیدی کشف میکنیم .برای کسانی که به دنبال یادگیری هستنداصلا توجه نمی کنند به اینکه ………………..
    اه اینم که تکراریه
    یه چیز دیگه:توجه کردید آدمها شب مهربون میشن وجنس نوشته هاشونم تغییر میکنه

    1. درود نسرین عزیز
      چه نکته جالبی.
      این ایده رو بنویس: مهربون‌تر شدن در شب

  19. درود بر استاد نازنینم
    عالی بود . و اینکه نوشته های ارزشمند شما رو چند بار باید خوند که درک بهتری ازش داشته باشیم
    جالبه جایی از نوشته ارزشمندت منو یاد روزی انداخت که من باشما تماس گرفتم برای مصاحبه شرکت در نویسندگی آنلاین اون روز هول کرده بودم و نمیدونستم چی دارم میگم . و فهمیدم باید دایره لغاتم رو بیشتر کنم . البته گاهی آدم دنبال توجیه کردن خودشه و منم هم از این قاعده مستثنا نیستم. چرا که همیشه خدا استرس همراهم هست البته خدا رو شکر تلاش کردم کمش کردم و بهتر شدم و الان هم با نوشتن دارم تغییر رو در خودم احساس میکنم . استاد خیلی بی نظیری

    1. سلام بر حسین عزیزم
      تو ماهی حسین جان
      من بی‌نهایت از گفتگو با تو لذت بردم.
      خوشحال شدم اسمت رو اینجا دیدم. باز هم بنویس برام.

      1. زنده باشی استاد بی همتای من
        شما دریایی از موج های مثبت هستید
        خدا رو شکر میکنم که وجود ارزشمند شما باعث شد من خودم رو دریابم هر چند که هنوز باید تلاش کنم و خودم رو بالا بکشم . حرکت صد داستان جرقه ای بود برای اینکه خودم را محک بزنم و دوستان ارزشمندی پیدا کنم که نویسنده های ارزشمندی خواهند شد. و رسالت شما هدایت کردن انگشتانی است بر روی سفیدی های کاغذ که دردها رو تسکین میدهد . نوشتن قرص های آرام بخشی است روح را جلا می بخشد.
        شاهین عزیز و دوست داشتنی . ممنون ممنون ممنون

        1. حسین عزیزم
          من خیلی خوشبختم که دوستان نازنینی چون شما دارم.
          برقرار باشی و شاد.

  20. سلام استاد خیلی عالی بود در کنار تموم مطالب و نکته‌های عالی، هر کلمه‌ش آدم رو جذب می‌کرد و کنجکاو برای ادامه خوندن نوشته. یه نوشته با یه روح واقعی و پر از معنا

  21. جالب بود.
    از اون متن‌ها که باید برای بار دوم و سوم هم بهش سر بزنی، بخونی و فکر کنی تا دقیقا متوجهش بشی!

    دوم اینکه این گفتگو، من رو یاد گفتگو‌های “من” و “خودم” انداخت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *